🕊🥀💐🌹💐🥀🕊
#حکایت_آن_روزها
#شانزدهم_آذرماه1332
#دانشگاه_تهران
به روایت
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#دکتر_مصطفی_چمران
#قسمت_اول
صبح شانزده آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثهای را پیش بینی میکردند.
نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی میکردند که به هیچ وجه بهانهای به دست بهانه جویان ندهند، از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس رفتند و سربازان به راهنمایی عدهای کارآگاه به راه افتادند.
ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانهای به دست آنان نیامد به داخل دانشکدهها هجوم آوردند.
آنها نقشه کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آنها داده شده بود.
سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجونمردانه عدهای از گروهبانان و سربازان «دسته جانباز» بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأوریت در آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند.
در ساعت 10 صبح دسته جانباز به همراه سربازان معمولی به دانشکده فنی رفتند.
در این ساعت دانشجویان در سر کلاسهای درس حاضر بودند و به خاطر شرایط ویژه دانشگاه و حضور گسترده نظامیان، از هر اقدامی که بوی اعتراض و تظاهرات دهد، اجتناب میکردند.
#ادامه_دارد....
🕊🥀💐🌹💐🥀🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_اول (مقدمه)
🍁 نوشتن متن كتاب تمام شــده بود . ميخواستم مقدمه را بنويسم . به دنبال شعر يــا مطلبي از بــزرگان بودم كه در آغاز مقدمه بياورم . آخر شــب ، مشغول خواندن قرآن بودم . دوباره به فكر مقدمه كتاب افتادم .
🍁 به ناگاه آيات آخر سوره فرقان بهترين جمله را به من نشان داد :
"كســي كه توبه كند و ايمان بياورد و كار شايســته انجام دهد ، اينها كســانی هســتند كه خدا بديهايشــان را به خوبيها تبديل ميكند و خداوند آمرزنده و مهربان است"
🍁 آري #شــاهرخ را به راستي ميتوان مصداقي کامل براي اين آيه قرآن معرفی كرد . چرا که او مدتي را در "جهالت "سپري كرد . اما خدا خواست که او برگردد . داستان زندگي او ،
ماجراي"حُر" در کربلا را تداعي مي کند .
🍁 بسياري از مورخينّ براي حُر گذشته زيبائي ترسيم نمي کنند . اما کشتي نجات آقا ابا عبدالله ( ع ) او را از ورطه ظلمات نجات داد و براي هميشه تاريخ نام او را زنده کرد . مشــعل هدايت ســالارشهيدان راه را به #شاهرخ داســتان ما نشان داد و کشتي نجات ايشــان ، او را از ورطه ظلمات رهائي بخشيد . #شــاهرخ پس از توبه ديگر به ســمت گناهان گذشته نرفت .
🍁 براي کسي هم از گذشــته ســياهش نمي گفت . هر زماني هم که يادي از آن ايام ميشــد ، با حسرت و اندوه مي گفت : غافل بودم . معصيت کردم . اما خدا دستم را گرفت . لذا اگر در قســمت هائي از گذشــتها ياد ميکنيم ، نمی خواهيم زشــتي گنــاه و نافرماني پروردگار را عادي جلوه دهيم . بلکه فقــط مي خواهيم او را آنچنان که بوده توصيف نمائيم .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#فرج_اله_رازقی
#قسمت_اول
سال 42 در روستای «رستم کلا» بین شهرستان نکا و بهشهر در استان مازندران به دنیا آمدم. روستای ما جمعیتی حدود 6-7 هزار نفر داشت که زیاد نبود. برای همین وقتی به سن دانشگاه رفتن می رسیدیم مجبور بودیم در شهرهای دیگر ادامه تحصیل بدهیم. سال 61 دانشگاه های کشور به خاطر انقلاب فرهنگی تعطیل بود با استثنا دانشگاه تربیت معلم. من و یکی دیگر از دوستانم که برادر شهید بود، تصمیم گرفتیم تا برای تحصیل در امتحان ورودی این دانشگاه شرکت کنیم.
حسابی درس خوندیم و تلاش کردیم تا حتما قبول شویم. امتحان قرار بود در ساری برگزار شود چون مرکز استان بود. روزی که رفتیم امتحان بدهیم دیدیم در مدرسه ای که مکان امتحان دادن است خبری نیست! حسابی جا خوردیم. پرس و جو کردیم و گفتند امتحان در قائم شهر برگزار می شود. ما خیلی زحمت کشیده بودیم و از قشر ضعیف هم بودیم و امید پیشرفت داشتیم. با شنیدن این جمله انگار آرزوهایمان بر باد رفته بود و بغض کردیم. خوب یادم هست ساعت 7 و نیم صبح نشده بود و امتحان قرار بود ساعت 8 برگزار شود. ماشین هم آن سال ها خیلی کم بود. یک دفعه دیدیم داخل یکی از کوچه ها ماشینی دارد حرکت می کند. به راننده گفتیم هر چقدر پول بخواهی می دهیم تا ما را برسانی قائم شهر. ماجرا را هم برایش تعریف کردیم. او گفت: اتفاقاً دختر من هم همانجا می رود امتحان بدهد. با شنیدن این جمله در پوستمان نمی گنجیدیم. بالاخره سر وقت رسیدیم و امتحان دادیم و من در دانشگاه مشهد قبول شدم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
🌹🌴💐🥀💐🌴🌹
#همسرانه
#همسران_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
متن وصیت نامه
#شهید_عباس_بابائی
#خطاب_به_همسرش
#قسمت_اول
بسم الله الرحمن الرحیم
#همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
#ملیحه_جان همانطوری که می دانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادر است که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد .
#ملیحه_جان اگر می خواهی راجع به موضوعی فکر کنی حتما از #قرآن_مجید و سخنان پیامبران و امامان استفاده کن و کمک بگیر ، نترس هر چه می خواهی بگو.
البته درباره هر چیزی اول فکر کن .
هر چه که بخواهی در #قرآن_مجید هست . مبادا ناراحت باشی ، همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی .
مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو ، درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه ، البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
#ملیحه_جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست ، البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد اما برگردیم سرحرف اول ، اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن .
تا می تونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
#ادامه_دارد
🌹🌴💐🥀💐🌴🌹
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#عباسعلی_راشکی
#قسمت_اول
من هم، کلاس دوم دبیرستان بودم. اعلام آمادگی کردم . علاوه بر خودم، محمود اکبریان، بهمن پیکانی ثانی و محمد رضا خمر از دبیرستان امام خمینی(ره) زاهدان به سوی جبهه حرکت کردیم. قرار بود به فاو برویم. تا رسیدیم، گفتند: فاو سقوط کرده و به دست عراقی ها افتاده.
به منطقه عمومی شلمچه اعزام شدیم. در منطقه ای که ما بودیم، دو راهی ای به نام دو راهی شهادت وجود داشت که سنگر فرماندهی نزدیک آن بود و مرتب مورد اصابت گلوله های دشمن قرار می گرفت. دشمن می خواست با در اختیار گرفتن دو راهی، رزمندهای ما را اسیر و شهید کند. در همین حین که دستور عقب نشینی از طرف فرماندهی صادر شد، شهید حسابی مقدم آمد و مسئولیت حفاظت این دو راهی را بر عهده من و شهید تیر افکن گذاشت. حمید حسابی مقدم از بچه های تیپ و اطلاعاتی لشکر در گردان بود . به ما گفت که حواستان خیلی جمع باشد . اگر این دو راهی به دست بعثی ها بیفتد، همه بچه ها قتل عام می شوند.
درست می گفت، تنها معبر خروجی همین بود و اگر دشمن آنجا را می گرفت، عقب نشینی غیر ممکن بود . شهید تیر افکن به من گفت که «سمت راست را مراقبم، تو هم حواست به مقابل باشه».
سرم را به علامت تایید تکان دادم و در جایم مستقر شدم . ناگهان صدای گلوله ای را شنیدم. صورتم را که برگرداندم، تیر افکن با بعثی ها در گیر شده بود. برگشتم تا کمکش کنم، نزدیکش رسیدم. با دست روی سینه ام زد و گفت که مگه نگفتم برو. کاری نکن که هم تو رو بزنن و هم منو!به پشت خاکریز برگشتم و نگاه می کردم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@varasteghan
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹
گذری کوتاه بر زندگی
#شهید_والامقام
#آیت_الله_حسین_غفاری
#قسمت_اول
در سال 1335 به تهران آمد و در «مسجد الهادی » فعالیتهای اجتماعی و مذهبی خود را آغاز کرد.
از جمله اولین اقدامات اجتماعی او در تهران می توان به تعطیلی «باغ شارق» که به مرکز فسق و فجور اشرار تبدیل شده بود اشاره کرد.
همچنین احیای مسجد « شیخ فضلالله نوری » در پشت ساختمان شهرداری تهران از دیگر اقدامات وی در این مدت به شمار می رفت .
مبارزات سیاسی #آیت_الله_حسین_غفاری از نیمه دوم سال 1341 هجری شمسی آغاز شد.
در جریان نهضت عمومی علما در این سال، ایشان نیز در مسجد الهادی ( که امامت آن را برعهده داشت ) سخنرانی هایی را علیه تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی ایراد کرد.
پس از آن که محمدرضا پهلوی با طرح «انقلاب سفید» اصلاحات آمریکایی خود را آغاز و بر مخالفت با مبانی مذهبی پافشاریکرد، علما و مراجع به رهبری #امام_خمینی_ره عید نوروز سال 1342 را تحریم کردند و در این میان #آیت_الله_غفاری نیز اعلامیهای را در حمایت از این تحریم صادر کرد.
#ادامه_دارد ...
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#محمدتقی_عابدینی
#قسمت_اول
در ۲۰ تیرماه سال ۱۳۶۷ بود که تکهای دشمن انجام میشد، غافلگیر شدیم و به اسارت در آمدیم. آنجا بود که من و همرزمانم را به شهر العماره عراق انتقال دادند. حدود ۲۴ساعت در العماره بودیم و بدون هیچ آب و غذایی ما را نگهداشتند. بعد از گذشت ۲۴ساعت، سوار اتوبوس شدیم و راهی بغداد شدیم. در بغداد زندانی به نام الرشید بود که بسیار مخوف بود. ساعت ۱۱شب به پادگان رسیدیم. زمانی که اتوبوسها وارد پادگان شدند نگهبان داخل ماشین گفت پردهها را کنار بزنید. اسراء پردهها را کنار زدند اتوبوسها در یک محوطه خالی ایستادند. دیدم که سربازها هر کدام چوب یا شلنگ به دست به سمت ما میآیند.
همه سربازها به دو سمت ایستادند و یک کوچه درست شد. افسر عراقی وارد اتوبوس شد و گفت که همه شماها باید از این مسیر رد شوید و آنطرف محوطه توی صف آمار منتظر باشید. اسراء از این تونل مرگبار عبور کردند و همه بچهها بعد از کتک خوردن با شلنگ و چوب و باتوم در صف آمار ایستادند. حالا ساعت ۱۲نیمه شب شده بود و سه روزی بود که از غذا خبری نبود. به جایش کتک خورده بودیم. تا اینکه ساعت یک شب برای اسیران غذا آوردند و به هر ۱۰ نفر یک ظرف غذا داده شد که هر کس یک مشت غذا برداشت و خورد. این آغاز حکایت ما اسیران جنگی بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
#شهیده_والامقام
#عصمت_پورانوری
#قسمت_اول
تنها دانشآموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با شجاعت روسری سرش کرد. این نشئت گرفته از ایمانش بود که دوست داشت حجابش را حفظ کند .
عصمت پورانوری در سال ۱۳۴۱ در شهرستان دزفول پا به عرصه وجود نهاد و در خانواده ای کاملا” اسلامی و با اصالت زندگی را آغاز نمود. او از کودکی علاقه وافری به یادگیری مسائل اسلامی داشت. بطوریکه در سنین کم ،توانست قرآن خواندن و نماز را بطور کامل یاد بگیرد و در حفظ و رعایت حجاب خود از کودکی علاقه زیاد نشان میداد.
ایشان در دوران انقلاب مرتب در مراسم و برنامه های خیابانی و همچنین جلسات افشاگرانه رژیم منحوس پهلوی و هدایت دوستان و آشنایان در جهت افشای ماهیت طاغوت نقش بسیار فعالی را ایفا می نمود او اشتیاق فراوان به بررسی مسائل و مباحث اسلامی داشت بطوریکه در جلسات و برنامه عقیدتی، سیاسی که در منازل بعضی از خواهران تشکیل می شد با شور تمام شرکت مینمود تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با رهبری حضرت امام خمینی پیروز گردید. بعد از انقلاب اسلامی ایران مجدانه در ترویج خط اصیل اسلامی که همانا خط امام و روحانیت متعهد و مسئول بود تلاش می کرد و همیشه میگفت : رمز پیروزی و بهروزی اسلام ،امام و روحانیت است، پس این عزیزان را باید داشته باشیم زیرا اینان توشه راهند.
ایشان علاقه خاصی به کل روحانیت خصوصا” منصوبین امام داشت بطوریکه برای شهادت شهید مظلوم "آیت الله دکتر بهشتی " از اعماق وجودش گریه میکرد و بر سر خود میزد.
او همیشه از امام بعنوان تنها الگو و اسوه حسنه در دوران حضرت ولی عصر (عج) یاد میکرد.
در دوران دبیرستان فردی بسیار فعال و پرکار بود بطوریکه در تمام مراسم و برنامه هائی که در دبیرستان برگزار میشد شرکت فعال داشت.او دقیقاً موضعی خصمانه در قبال نیروهای چپ و منافق و دیگر گروهکهای ضدانقلابی که میخواستند در دبیرستان فعالیتی بکنند داشت و فردی مشخص در انجمن اسلامی دبیرستان خود بود تا اینکه در سال ۵۹ موفق به اخذ دیپلم اقتصاد از دبیرستان کوثر شد.
#زنان_شهیده
#حجاب
#عفاف
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
01-haj ghasem.mp3
9.9M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#بچه_های_حاج_قاسم
#خاطرات_سردار
#حسین_معروفی
💐 #قسمت_اول💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
وارستگان 56
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهیدی_از_جنس_شجاعت
#شهید_اسارت
#شهید_والامقام
#محمد_رضائی
#قسمت_اول
حسین محمدی مفرد از #غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است .
او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه #شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد ، به روایت خاطراتی از نحوه #شهادت ، #شهید_محمد_رضائی پرداخته است.
#عملیات_کربلای_4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز #جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود #جنگ از پشت جعبه شیشه ای #تلویزیون با این فرق می کرد .
خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی، شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی بود سوت و دست و فریاد بزنند!
اینجا #سوت بود اما سوت خمپاره... #دست بود اما قطع شده! #هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای یک شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند. بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها عملیات لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد.
#ادامه_دارد ...
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#دمی_با_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_شفیعی
#قسمت_اول
مادر شهید میگوید: در دوران کودکی شیطنتهای کودکانه اش همه را با خود مشغول میکرد، در آن منزل قدیمی ایوان کوچکی داشتیم که پلههای آن به آب انبار منتهی میشد، محمدرضا میخواست سیم برق را داخل پریز کند که برق او را گرفت و با شدت هر چه تمامتر از بالای پله های ایوان به پایین پله های آب انبار پرت شد. من تنها بودم و پایم هم شکسته بود و در اتاق زمین گیر شده بودم. به هیچ وجه نمیتوانستم از جایم بلند شوم. شروع کردم به یا زهراء و یا حسین گفتن. همسایه ها را صدا می زدم که تصادفاً خواهرم وارد خانه شد.
با گریه و التماس از او خواستم محمدرضا را از پله های آب انبار بالا بیاورد، وقتی بچه را آوردند چهره اش سیاه و کبود شده بود و حرکت و تنفس نداشت. او را بردند به سمت بیمارستان، یک بقال در محله داشتیم به نام سید عباس، در بین راه خواهرم را با بچه روی دست دیده بود و بعد از شنیدن ماجرا بچه را بغل کرده بود. او سید باطن دار و اهل معرفتی بود، خواهرم می گفت: "سید عباس انگشتش را در دهان محمدرضا گذاشت و شروع کرد چند سوره از قرآن را خواندن، به یکباره محمدرضا چشمانش را باز کرد و کاملاً حالش عوض شد." سید گفته بود نیازی به دکتر نیست، طبیب اصلی او را شفا داده است.
راوی :
#مادر_شهید
#ادامه_دارد...
💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇
@varasteghan
💐🇮🇷🌼🌺🌼🇮🇷💐
#خاطرات_انقلاب
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_اول
اواخر سال 56 بود. مدتها امتحان برای گواهینامه رانندگی میدادم. قبول شده بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذرینسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهینامهات رو خمینی امضا کرده! آماده است تحویل بگیری». من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجهدار دیگر هم وارد شدند و شروع به دادن فحشهای رکیک کردند.
من در محاصره آنها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیر قابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن چنان ضربهای به شکمم زد که احساس کردم همه احشای درونم نابود شد.
به رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزش کاراته و زورخانه میکردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، در اتاق بسته بود و من محبوس در آن بودم.
#ادامه_دارد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@varasteghan