صدوقی سها:
در تصوف کسانی که با متون صوفیه مأنوس یا آشنا اند، اشخاصی هستند که از آنها با عنوان «مجانین العقلا» یا «عقلای مجانین» یاد میشود که اشخاص بزرگی بودند. بهخصوص در قرنهای اول و دوم و سوم قمری این قبیل اشخاص متعدد هستند، آنها مردمانی بزرگ بودند که به دیوانه معروف می شدند ولی دیوانگی آنها عاقل ساز بود. من بدون اینکه بخواهم این عنوان را به مرحوم #فردید اطلاق کنم می خواهم بگویم ملاک این معنا در مرحوم فردید نیز بود و موجب جاذبه شدید او برای اهل این مسائل میشد.
فردید:
با ظهور اسلام، امری مطرح می شود که در یونانیت به این معنی وجود ندارد و آن #نبوت و #وحی آسمانی است. فعلا تعبیرات امر و خلق و شهادت و غیبت #قرآن را با یونانیت مقایسه نمی کنیم. همین قدر می گوییم که در تفسیر قرآن، صورت افلوطینی و نوافلوطینی به آن داده اند. #بوعلی سینا ... با فلسفه یونان اثبات قرآن کند، در برابر بوعلی، سن توما با فلسفه یونان اثبات أناجیل کند. حتی ابن عربی از الفاظ فلسفه غرب مصون نیست... . #فارابی و #ابن_سینا توجه دارند که فلسفه اولا و بالذات یونانی است و می خواهند بین الله و طاغوت جمع کنند... . بوعلی سینا برای من زندیق است، ولی زندقه او خودبنیادانه نیست.
فردید:
دین در حکمت اشراق تابع فلسفه و خودبنیادانه است... در حکمت اشراقی، عقل متعالی، [همان عقل] مشترک همگانی است که با وحی و حضور و شهود یکی می شود. #حکمت_اشراق و فلسفه ملتزم وحی نیست. ... #شیخ_اشراق را برای همین #غربزدگی اش کشتند. در #منصور_حلاج حلول و اتحادی را دیدند که از نتایج غربزدگی است و لذا، او را کشتند.
فردید:
نمی خواهم بگویم حوزه محی الدین یونانی زده نیست، یونانی زده هست، ولی بالاخره بیشتر میخواهد از یونانی زدگی بگذرد و یکسره تسلیم یونانی زدگی نیست. محی الدین #ابن_عربی تا آنجا که #متافیزیک در او آمده است، من ردش می کنم. #حکمت_معنوی و #تصوف اصیل ورای متافیزیک است.
#غربزدگی
از نظر فردید، در #حکمت_متعالیه #ملاصدرا #زهد وجود دارد اما این زهد با #متافیزیک آمیخته شده است. به اعتقاد او، «در فلسفه دوره صفوی اسما دوباره به یونان نزدیک می شود». «فلسفه ملاصدرا ..... التقاطی است و اختلاطی» و در این فلسفه «تقوای قرآنی فراموش شده، فلسفه بارش شده است».
#فردید حتى تفسیر مفسران را نیز مورد انتقاد قرار داده، معتقد است که آنها تحت تأثیر فرهنگ و تفکر یونانی دست به تفسیر #قرآن زده اند. از نظر فردید «زمان کتب آسمانی و قرآن غیر [از] زمان فلسفه و یونان است؛ و در اثر #غربزدگی قرآن را با زمان یونانی تفسیر کرده اند». به اعتقاد فردید، «فلسفه ملتزم به #خوف_اجلال و #ترس_آگاهی و #مرگ_آگاهی نیست، ولی #حکمت_انسی و قرآن ملتزم به آن است».
فردید حقیقت #فقه را #هرمنوتیک #حضور و معرفت قلبی و باطنی میدانست، یعنی همان چیزی که «زندآگاهی» می نامید، و معتقد بود که فقه کنونی ما این #زندآگاهی را از کف داده است.
او، برخلاف بسیاری، #عرفان_نظری #ابن_عربی را نقطه نهایی تفکر و #عرفان اسلامی تلقی نمی کرد و مواجهه نقادانه ای با آن داشت. از نظر فردید، تفکر ابن عربی جهت گیری کاملا #نوافلاطونی و لذا، تأثیرپذیری از #تفکر_متافیزیکی داشته است. در نقد #باطنیه و #اسماعیلیه می گوید: «برای اسماعیلیه و باطنیه [عقل] همان عقل کمابیش منسوخ دورة یونانی [است]».
دیدگاههای متکلمان نیز از نگاه انتقادی #فردید دور نمانده است و نقدها و بصیرتهای وی درباره جریانات تفکر کلامی، که از عناصر اصلی و قوام بخش فرهنگ و سنت تاریخی ما هستند، بسیار شنیدنی و قابل تأمل است.
برای نمونه، از نظر فردید، «آنچه در #معتزله اصالت دارد احساس نفسانی و عقل و اراده خودبنیاد، با قطع نظر از ایمان حقیقی و غیرخودبنیاد .... است». حتى کلام شیعی نیز از این نقدهای عمیق برکنار نیست. به اعتقاد فردید، «عقیدة شیعة متأخر غیر از عقیدة شیعه اصیل درباره موجبیت است». بنابراین، از نظر فردید، دیدگاه متکلمان شیعه، همچون #خواجه_نصیرالدین_طوسی، فرضا در بحث از موجبیت، با آنچه در احادیث شیعی دیده میشود متفاوت است.
فردید بر این باور است که در نگاه شیعی اصیل، همراه هر عملی حضرت حق است. در همین زمینه تحلیل هایی زیبا از فردید در خصوص پاره ای از احادیث و روایات اسلامی یا آیات قرآنی دیده میشود. برای نمونه، از این روایت که «الشقی شقی فی بطن أمه» (فرد بدکار از شکم مادرش بدکار است) یا از آیه، « طبع الله على قلوبهم» (خداوند مهر غفلت بر قلوب آنها زد)، نه نوعی جبر، بلکه نوعی اصرار و تأکید بر توحید را استنباط می کند.
کسانی که میگویند وقت نداریم که به فلسفه بپردازیم و کارهای واجبتر از آن داریم، نمیدانند که وقت با تفکر پیدا میشود و به دست میآید. قوم و مردمی که وقت ندارند به فلسفه بپردازند، شاید برای هیچ کاری وقت پیدا نکنند.
رضا داوری، فلسفه معاصر ایران، نشر ساقی، ۱۳۸۴
میخواهم بدانم امام حسین (ع) برای فیلسوفی چون رضا داوری اردکانی چه بهرهای دارد؟
بهره به زندگی عادی تعلق دارد. وقتی در برابر عظمت قرار میگیریم، سودای سود و زیان از میان برمیخیزد. شما یکبار از نسبت علم و عمل پرسیدید. در کربلا علم و عمل یکی شد و حقیقت و خیر و جمال یکجا جلوه کردند و شاهدش اینکه بانوی کربلا «ما رایت الا جمیلا» گفت.
برای من که سرم در کتاب و درس و فلسفه است و قدری هم به سیاست نزدیک شدهام، مسئله این است که کار امام حسین (ع) نجات تاریخ است و نجات تاریخ به همهی ما مربوط میشود. وقتی زمان و تاریخ به تباهی و تبهکاری میافتد، باید تاریخ را نجات داد. در این اوقات کسانی پیدا میشوند که رشتهای را که در حال گسیختن است، نگاه میدارند. امام حسین (ع) منجی تاریخ اسلام است؛ به این دلیل نه فقط یک مسلمان شیعه، بلکه هیچکس نمیتواند نسبت به عاشورا بیتفاوت باشد و آن را ندیده بگیرد؛ اما برای اینکه اشارهای به بهره و بهرهمندی هم کرده باشیم، میگویم که اگر کسی عظمت عاشورا را درک کند، از برکات آن نیز بهرهمند میشود.
دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مصاحبه با مجله خیمه ش 64)
این تلقی که مردم جهان به دو گروه متجدد و پیش از #تجدد تقسیم می شوند نادرست و بی وجه و حتی گاهی خطرناک است. در اینکه مردمان در مناطق مختلف جهان سنت های متفاوت دارند و کم و بیش به آن سنت ها وابسته اند تردید نیست اما اکنون در هیچ جای جهان جامعه و نظم سنتی وجود ندارد. همه جهان اکنون متجدد شده است و جامعه ای را نمی شناسیم که علم و تکنولوژی را نخواهد و طلب نکند ولی علم در همه جا بنحو یکسان با جامعه و با روح مردمان پیوند نخورده است. در این شرایط اگر جامعه ها را به مدرن و سنتی تقسیم کنیم کمترین خطرش اینست که چون کشورها گزیری از توسعه ندارند کسانی فکر کنند که پس باید با سنت ها درافتاد و آنها را از میان برداشت تا راه برای توسعه و مدرنیته باز شود و وقتی این سودا دستور عمل سیاست شود چه بسا که به فاجعه بیانجامد. جامعه ها سنتی و متجدد نیستند. آنها را به متجدد و قبل از تجدد هم نباید تقسیم کرد. تفاوت جهان در حال توسعه یا توسعه نیافته با جهان غربی اینست که در اولی علم و زندگی و سیاست و . . . همه اعضاء یک پیکرند و یک روح آنها را راه می برد اما در جهان دیگر اینها همه از بیرون آمده و در کنار هم قرار گرفته است بی آنکه روحی برای متحد کردن و هماهنگ ساختن آنها وجود داشته باشد.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مقاله:علم و جامعه)
از وقتی که عالم غربی استقرار یافته است درک مبادی آراء و غایت نظر متفکران گذشته دشوار شده است. به این جهت باید این ماجرا را باز شناخت. فلسفه تطبیقی هم با این بازشناسی حاصل می شود و در حقیقت جز آن نیست. فلسفه ها را بیک اعتبار به دو نحو می توان خواند.
1. یکی خواندنی رایج و متداول است که آنچه را یک فیلسوف گفته است فرا می گیرند و مطالب مهم و بدیع آن را از مطالبی که در آثار پیشینیان هم بوده است، جدا می کنند. مورخان فلسفه در عین اختلافهایی که از حیث نظر و سلیقه با هم دارند در فلسفه ها بهمین نحو نگاه می کنند و اگر اختلافی دارند، اختلاف در میزان فهم و درک و مخالفت و موافقت با آراء فیلسوفان است.
2. نظر دوم به شرح یا تلخیص و درست بودن و نادرست بودن فلسفه ها کاری ندارد بلکه ناظر به این پرسش است که فلسفه با تاریخ و زمان چه مناسبت دارد و مثلاً اگر هگل گفته است که با ظهور تفکر فلسفی در یونان، مدینه های یونانی از هم پاشید، سخنش را چگونه باید فهمید؟میان قول دکارت به دو جوهر متباین و پدید آمدن علم تکنولوژیک چه مناسبت است؟ با این قبیل پرسشها ظهور سقراط وافلاطون و ارسطو حادثه ای است که با آن دوره تازه ای از تاریخ آغاز می شود و دکارت هم دیگر فیلسوفی نیست که مثلاً گرفتار مشکل ارتباط و پیوند تن و روان باشد بلکه فلسفه ای آورده است که ریشه فیزیک ریاضی جدید و تمدن تکنولوژیک است. با این درک و نظر اولاً معلوم می شود که فلسفه مجموعه ای از مسائل انتزاعی بی ارتباط با تاریخ نیست بلکه می تواند نظمی را ویران کند و بنیاد نظم دیگر را بگذارد. فلسفه گفتاری است که عالمی را قوام می بخشد و امکانهای فکر و عمل مردمان را در آن عالم تعیین می کند
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (فلسفه تطبیقی چیست؟)
امروزه ما زندگی نمیکنیم بلکه زندگی کردن شغل ما شده است، وقتی زندگی کردن شغل شود، آدمی با خود بیگانه و تک ساحتی میشود ... چنان به عادتهای روزمره دلخوش میشود که دیگر نیازی نمیبیند به این فکر کند که «آیا طور دیگر هم میتوان زندگی کرد؟.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مصاحبه با بازتاب اندیشه 1386 شماره 84)
با «#تفکر» و «#تذکر» است که میتوان راههای فروبسته تاریخ را گشود. تفکر، گشودگی به #حقیقت و گشایش راه است، از طرفی، تفکر به معنای عامتر، سیر در راه گشوده است؛ اما «تذکر» در مقابل «#غفلت» به معنی بیرون آمدن از وضع عادی و از بیخبری است. تذکر عین تفکر نیست، جلوه آغازین تفکر است و به تفکر هم مدد میرساند.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مصاحبه با بازتاب اندیشه 1386 شماره 84)
من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده ام
من بی سر و بی دست و پا، در خواب خون رقصیده ام
میلاد بی آغاز من هرگز نمی داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام
فردای ناپیدای من، پیداست در سیمای من
این سال که با فرداییان در خون کنون رقصیدهام
منظومهای از آتشم، آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بینشان، خورشید گون رقصیدهام
ای عاقلان در عاشقی دیوانه می باید شدن
من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیده ام
میلاد دانایی منم، پرواز بینایی منم
من در عروجی جاودان از حد فزون رقصیدهام
با رقص من در آسمان، رقص تمام اختران
من بر بلندای زمان بنگر که چون رقصیدهام
صدوقی سها:
در همان ایام یک روز به ما گفته شد که آقای دکتر حائری مصمم شدهاند که در انجمن حکمت و فلسفه ایران آن دوران، یک آکادمی فلسفه درست کنند- البته دوستان مستحضرند که این انجمن فلسفه در پشت کتابهایش آکادمی فلسفه ایران نامیده میشد- اما نمیدانم چه شده بود که آقای حائری میخواستند در داخل این آکادمی یک آکادمی دوم درست کنند. چندین جلسه برگزار شد و از اساتید دعوت کرده بودند؛ مرحوم استاد محمدتقی جعفری، آقای دکتر داوری، آقای دکتر پورجوادی، مرحوم #فردید و از علمای قم نیز بعضا تشریف میآوردند و چندین جلسه هم برگزار شد. در یک جلسه مرحوم «فردید» اصرار کرد و گفت حتما حتما #فقه و اصول هم باید جزء فلسفه است و باید در این آکادمی تدریس بشود. عدهای اخم کردند و عدهای خندیدند و عدهای اعتراض کردند... چون حرف نامعقولی بود. باز در علم اصول مباحث عقلی هست و مستندات عقلی دارد، ولی فقه بسیار عجیب است که کسی استاد فلسفه باشد و به اصرار بگوید که فقه جزء فلسفه است و باید در آکادمی فلسفه تدریس شود...یکی دو جلسه این داستان بود و از فردید اصرار و از آقایان انکار تا اینکه ختم به خیر شد. آن هم به این صورت که مرحوم فردید بعد از اصرار در یک جلسهای گفت: من همان احمد لاینصرفم، که علی بر سر من جرّ ندهد... میخواست بگوید که من از حرفم بر نمیگردم و منصرف نمیشوم. بلافاصله مرحوم علامه جعفری که بسیار حاضر جواب بودند، گفتند اضافه تان میکنیم، منصرفتان میکنیم... غیر منصرف وقتی اضافه بشود، منصرف میشود. متاسفانه این جلسات با اینکه چند بار برگزار شد ولی مثل بسیاری از جلسات دیگر به جایی نرسید. نشستند و گفتند و برخاستند.
#فردید:
"#سياست ما جمع ميان دين است و سياست. در اين سياست مقتضي اين است كه ما هر چه بيشتر به علم (يعني علوم طبيعت و رياضي) خيلي ترتيب اثر بدهيم. بعد هم علوم اجتماعي و فلسفه را صحيح... اما تابع علوم اجتماعي و فلسفه غربي قرار ندهيم. حتما هم بايد علوم اجتماعي و #فلسفه در قم هم برود، براي نفي علوم اجتماعي و فلسفه و حتي نفي فلسفه قديم تا آنجايي كه منقول تابع معقول شده است. ولي اگر معقول تابع منقول باشد هنوز هم لازم است. من فقط به منقول اصالت ميدهم. به " سمع" و به #فقه و به روايات و احاديث، به قرآن." (نسبت دیانت حقیقی اسلام با فلسفه و علم 1359)
#فردید: "چنانکه گذشت احکام شرعی احکام کلیه ای هستند که موارد اطلاق و مصادیق آن بطور فردی و جزئی تصریح نشده است . چنانکه مثلا شارع گفته است "و اشهدوا ذوی عدل منکم". وظیفه مجتهد اینست که پس از آنکه معنی عدالت را شرعا دریافت ، پژوهش کند و از میان افراد کسی را که وصف عدالت برای او ثابت است تعیین کند و پیداست که این وصف برای تمام افراد یکسان نیست و برای آن دو طرف میتوان فرض کرد، یکی طرف اعلی که عبارتند از انبیائ و اولیاء و صدیقین و دیگر طرف ادنی یعنی کسانیکه به مجرد شهادتین از حد کفر خارج و داخل در ملت اسلام شده اند. مابین این دو طرف حد وسط هائی است که به شمارش در نمی آید و غموض و پیچیدگی در همین جاست و فقیه ناگریز است که جهد کند و در این میان بکمک مدارک شرعی وصف عدالت را برای کسیکه واجد شرایط است ثابت کند و این عبارتست از اجتهاد. پیداست در این مرحله نه منتظر وحی و الهام میتوان بود و نه میتوان با کشف و شهود کار را فیصله داد، پس باید شعور فقهی و عقل ایمانی را بکار گرفت و حق را اقامه کرد. از اینجاست که گفته اند یکی از شرایط مجتهد اینست که علاوه بر بضاعت علمی ، صاحب "نفس قدسی" نیز باشد و بعضی ده نشانه برای آن ذکر کرده اند که شرحش در کتب اصول آمده است. اکنون چه نسبتی است میان نفس قدسی فقهی و نفس اماره فلسفی جدید خدا میداند و..."
#فقه
آنچه امروز بنام #عرفان خوانده میشود [به] دو قسم اساسی تقسیم میشود. یک قسمِ عرفان و #تصوف، همان «عرفان و تصوف و حکمتِ اشراقِ یونانی» است که در تعریف آن، التزامِ #وحی مأخوذ نیست. البته با #کشف و #شهود میخواهند که حقایق را کشف کنند، غالباً هم بیشتر کشف و شهود غرض است، بیشتر می پردازند به بحث فلسفی، از #افلاطون تا افلوطین (پلوتینیوس) و فرفوریوس که تصریح دارند به اینکه ملتزم وحی نیستند. عباراتی است عربی که ما مَعاشر حکماء به وحی انبیاء نیاز نداریم، عبارت از کسانی مانند #فرفوریوس و #افلوطین است و #حکمت_اشراق یونانی که ملتزم وحی نیست. در قرون وسطی و اسلام است که التزام وحی هم أخذ می شود در این نوع از حکمت، بنام تصوف. حالا این تصوف که ملتزم وحی باشد -جان کلام در اینجاست، بنظر بنده- تصوف ظاهراً با این که ملتزم وحی است ولی حقاً و باطناً نیست، چون که #متافیزیک است. نمونه آن #مقامات_العارفین بوعلیسینا است، قسمت آخر اشارات و تنبیهات -که میستیک است- ظاهراً عرفان است و مخالفتی هم با وحی در آن نیست، ولی بالذات حکمت اشراق است؛ یونانی است؛ متافیزیک است. البته این متافیزیک هنوز #خودبنیادانه نیست، «بنیاد اندیش» است ولی نه «خودبنیاد اندیش» که #حوالت_تاریخی جدید است.
دکتر سیّداحمد #فردید
درآمدی به حکمت معنوی، 1351
#ابن_سینا #غربزدگی
یک مسئلهای جدیداً مطرح شده و آن اینکه پرسیدهاند که #کتب_عرفانی آیا مضرّ هستند یا سودمند؟ باید گفت که این سوال از اوّل خراب است. زیرا که #عرفان «ورای سود و زیان رفتن» است.
من همان دم که وضو ساختم از چشمهی عشق
چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
سیّد احمد #فردید، یادداشتهای دروس پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس، احتمالاً سال 1351
t.me/DrFardid
نوع نگرش انسان است که بلا را آسان می کند یا اینکه نعمت را تبدیل به بلا می کند. برخورد صحیح انسان با قضایا، شرح صدر ایمانی می خواهد. گاهی نوع نگرش انسان، فضاهای وسیع را تنگ و گاهی فضاهای تنگ را وسیع می کند. این نگاه ایمانی به قضایا و رشد ایمانی، برای افراد و نگرشهای مختلف، متفاوت است.