eitaa logo
کانال ورزش سه ✅ | فوتبال برتر |⚽✅🇮🇷ایران استقلال| پرسپولیس خبر ورزشی اخبار ورزشی|سپاهان ورزش۳
11.1هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
18.1هزار ویدیو
56 فایل
🏳️کانال اخبار ورزشی درایتا✔️⚽⛹️. مدیریت: @kmylll جهت رزرو تبلیغ 👇 https://eitaa.com/joinchat/179306566C317ae49091 . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن! زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید.. و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم و آن زن گفت :کمی صبر کن نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. در حال حاضر شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاع دیگری از وی در دسترس نیست! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @ajaebejahan
‌ تو محل بهش می گفتیم چوپان دروغگو... چوپان نبود ولی تا دلتون بخواد دروغگو بود. می رفت امام زاده صالح و می گفت رفتیم شمال... بعد از دریا می گفت. از آب تنی کردن... از پیچ های جاده و داد و زدن تو تونل ... وقتی همه تو محل دوچرخه بازی می کردیم به دیوار تکیه می داد و می گفت منم دوچرخه دارم ولی فقط تو حیاط بازی می کنم. وقتی می گفتیم بیار بیرون می گفت نه نمیشه. حتی وقتی یه بار دوچرخه م رو بهش دادم تا سوارشه همون لحظه افتاد. اینجوری معلوم شد که بازم‌ دروغ گفته. تو امتحان های مدرسه ده می گرفت می گفت هیجده شدم. نتایج کنکور که اومد گفت پزشکی سراسری قبول شدم ولی چون از خون می ترسم نرفتم ! برای همین رفت سربازی... خیلی سال بود که ما به دروغ گفتناش عادت کرده بودیم برای همین حرفاش رو جدی نمی گرفتیم. یه مدت ازش بی خبر بودم تا اینکه یه روز وقتی از در دانشگاه اومدم بیرون دیدمش... گفتم تو کجا اینجا کجا ... گفت یکی که خیلی دوسش دارم اینجا درس می خونه. گفتم اون چی؟ اونم می خوادت؟ گفت آره بابا خیلی... ولی اینم یه دروغ دیگه بود. چون اون دختر از کنارش رد شد و حتی بهش نگاه هم نکرد.‌ از اون روز زمان زیادی گذشته و حالا حس می کنم بعضی از حرفا واقعا دروغ نیستن. چون هر آدمی یه دنیا تو ذهنش داره که اتفاقاتش دقیقا همونی هست که دلش می خواد. یه دنیا فقط مخصوص خودش... اونم حتما یه دنیا برای خودش داشته. یه دنیای قشنگ که تو کودکی شمال رفته و دوچرخه سواری کرده... پزشک بوده و با کسی که خیلی دوست داشته زندگی می کرده... شاید اون هیچ وقت دروغگو نبوده... فقط تو دنیای اشتباهی زندگی می کرده. درست مثل خیلی از ما که داریم تو دنیای اشتباهی زندگی می کنیم !!! @ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️علائم نفوذ شیطان ...! 🎙 حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره: اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی و یا به جایی می‌رسد که از رحمت خدا ناامید می‌شویم! کمی تا @ajaebejahan
موعظه⬇️ حاج اسماعيل دولابي ‌: خدا یک تار و یک تور و یک تیر . با تار و تور و تیرِ خود ، آدم ها را جذب می کند. تار خدا قرآن است . نغمه های قرآن آسمانی است . خیلی ها از این طریق قرآن جذب می شوند. خیلی ها را با تور جذب خودش می کند ، مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر . تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدم ها را از این طریق جذب خودش می کند. اولیای خداوند برای مشکلات لحظه شماری می کردند. شد دلم آسوده چون تیرم زدی ای سرت گردم چرا دیرم زدی؟ @ajaebejahan
🥀ازش پرسیدند این چیه سنجاق کردی رو سینه‌ت ؟ 🔹 لبخند زد و گفت: 🌿 این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه... @ajaebejahan
ツ ✍شهــید ابراهــیم هــادی: باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهـریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند همان موقع ابراهــیم از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کـول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خـــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن نفـس خودش نداشت مخــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــه‌ها مطــرح بود! 📚سلام‌ بر ابراهیم 🌷@ajaebejahan
✨﷽✨ ✍فکرشو میکردین دلتون برای رفتن تا سر کوچه تنگ بشه؟ یا برای خوردن بی‌دغدغه یه تیکه نون سالم؟ برای بغل کردن بچه‌هاتون بدون نگرانی از انتقال ویروس؟ برای ملاقات و گفتگوی ساده با پدر و مادر؟ آدم فکر می‌کنه اینها که همیشه هستند، ولی وقتی این چیزا رو از دست میدیم و یا برامون سخت میشه تازه میفهمیم که زندگی بدون این چیزا رو دوست نداریم. خیابون بدون ترافیک رو دوست نداریم وقتی میدونیم بقیه از هراس بیماری توی خونه موندن. خیلی‌هامون بغض کردیم با دیدن خیابونهای خلوت شب عید، مغازه‌های خالی و... شاید کرونا یادمون بندازه که انسانیم! شاید یادمون بندازه که در برابر حال همدیگه مسئولیم! یادمون بندازه که حالِ بدِ تو باید دغدغه من هم باشه، چون ممکنه فردا به من هم سرایت کنه! 🔹 شاید دوباره یادمون بندازه که انسانیم و آفریده شدیم برای مهربانی کردن، برای لذت بردن، برای ساختن و جلو رفتن و تبدیل کردن دنیا به جایی بهتر برای زندگی. 🔺روزگار جالبی نیست، ولی زمان خوبیه که یه کمی بیشتر، به جایگاه و شأن انسانی فکر کنیم! ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _____________ @ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔دیدار امام حسین (ع )در برزخ با رأس بریده😭😭😭 روایت یک تجربه‌گر مرگ موقت از دیدن چهره مبارک امام حسین وامام رضا و امام زمان علیهم السلام و ماجرای شفاعت شدن توسط ایشان... 😭😭😭 باعث شد برای لحظاتی برنامه متوقف بشه کمی تا @ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥لقمه حرام و سلب توفیق 🎙 از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود ...! @ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 🎙 یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُواْ النِّسَآءَ کَرْهاً وَلَا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَآ ءَاتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّآ أَنْ یَأْتِینَ بِفَحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى‏ أَنْ تَکْرَهُواْ شَیْئاً وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً . اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! براى شما حلال نیست که زنان را به اکراه به ارث برید و بر آنان سخت نگیرید تا بعضى از آنچه را به آنان بخشیده ‏اید، خود ببرید، مگر آنکه مرتکب فحشاء آشکار شوند و با آنان به نیکویى رفتار کنید و اگر از همسرانتان خوشتان نیامد چه بسا شما چیزى را خوش نداشته باشید، ولى خداوند، خیر فراوان در آن قرار داده باشد. 📚سوره ی مبارکه نساء،آیه ی @ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 یه کسی خواب دید، ارواح مومنین دارن تند میرن طرف بهشت. ولی یه نفر میلنگه اون عقب! بهش گفتن: فلانی چرا می لنگی...؟اونا تند میرن... گفت: آخه اونا اولادهاشون براشون کار خیر کردن اینا تند دارن میرن، من بچم برام کار خیر نمیکنه! گفت: بچت کجاست که من برم بهش بگم... گفت: دم فلان دریا(رخت شوره) آدرس گرفت و رفت وقتی از خواب بیدارشد رفت پیداش کرد و گفت: فلانی بابات ازت دل تنگه، میگه کار خیر نمیکنی برام. من خوابشو دیدم اینجوریه... عصبانی بود فرزند از وضعش..وضع مالیش خوب نبود .. عصبانی بود دست کرد زیر اب دریا یه مشت آب ریخت و گفت: اینم خیر بابام! ✨خواب دید باباهه داره تند میره _فلانی چی شد؟!! _بچه ماهی از آب افتاده بود بیرون داشت میمرد، پسرم آب رو که ریخت افتاد رو این بچه ماهیه اون بچه ماهیه پرید تو آب و زنده موند! @ajaebejahan
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ما باید به یقین بدانیم که ما در دو دست خود، دو گوهر شبچراغ و گرانقدر (قرآن و عترت) داریم و کار به تشکیک دیگران نداشته باشیم؛ ☘️ خواه بدانند و بگویند که در دست ما گوهر است، و یا آن دو را دو سنگ بی‌ارزش بدانند، چه دیگران قدر آن دو را بدانند یا ندانند [ما باید قدردان باشیم]. 🍃 برای اینکه اگر قدر ندانستیم، نعمت از دست ما گرفته می‌شود، چنان‌که اهل حجاز از نعمت ولایت محروم شدند و به عَجَم‌ها منتقل گردید. 📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۱۹۶ کمی @ajaebejahan
🌺 رسول خدا صلی الله علیه و آله: ✍ محبّت من و محبّت اهل بيت من در هفت جا كه هراس آن‌ها بسيار بزرگ است، سودمند است: 1 ـ هنگام مرگ، 2 ـ در قبر، 3 ـ هنگام برانگيخته شدن، 4 ـ هنگام دريافت نامه اعمال، 5 ـ هنگام حسابرسى، 6 ـ هنگام سنجش اعمال، 7 ـ هنگام عبور از صراط 📚 امالى صدوق، ص 18 کمی @ajaebejahan
📚 برف فراوانی آمد و همه‌جا را سفیدپوش کرد. ‏دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. یکی از آنان گفت: «کار ساد‏ه‌ای است!»، بعد به زیر پای خود ‏نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود ‏را بلند کرد ‏تا به ردپاهای خود ‏نگاه کند. متوجه شد که به صورت زیگ زاگ قدم برد‏اشته است. دوستش را صدا زد ‏و گفت: «سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!»پسرک فریاد ‏زد: «کار ساده‌ای است!»، ‏بعد سر خود ‏را بالا گرفت، به درِ مدرسه چشم د‏وخت و به طرف هدف خود ‏رفت و ردپای او کاملاً صاف بود. @ajaebejahan
📚داستان ضرب المثل فلک همیشه به کام یکی نمی گردد در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه ای بزرگ زندگی می کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه اش نشسته بود صدای غلام ویژه ی خود را شنید که با ناله می گفت:« قربان بدبخت شدیم؛ زیرا ساعتی پیش قسمتی در بازار آتش گرفته است و همه ی دکان هایمان سوخته اند». بازرگان که چنین شنید ناگهان با دو دست بر سرش کوبید ولی به ناگاه چیزی به خاطرش آمد و گفت:« خدا را شکر می کنم که نیمی از کالاهایم در شهری دیگر هستند و فردا به این جا می رسند. اینگونه می توانم کمی از خسارت را جبران کنم». فردای آن روز باران شدیدی شروع به باریدن کرد به طوری که تا هنگام غروب بند نیامد. در این هنگام به بازرگان خبر دادند که بارهایش به همراه کشتی غرق شده اند. بازرگان که این خبر را شنید بسیار ناراحت شد طوری که چندین روز در رخت خوابش بستری شد.از طرفی بدهی های وی بسیار زیاد بودند و بازرگان نمی توانست از پس هزینه های آن برآید. به این ترتیب حتی غلامان و خدمتکارانش هم از خانه ی او رفتند و او را تنها گذاشتند. پس از مدتی که حال بازرگان بهتر شد و توانست از رخت خوابش بیرون آید دید که از خدمتکارانش خبری نیست و تنها دو غلام ویژه اش در کنار او هستند که البته بازرگان آن دو را نیز مرخص کرد و پس از مدتی خانه و باغ باشکوهش را فروخت و با آن بدهی های خود را پرداخت کرد و با باقیمانده ی پولش راه جاده را در پیش گرفت تا به جایی دور سفر کند. بازرگان که در جاده گام بر می داشت با دلی پرخون و اندوهگین زیر لب با خود حرف می زد و ناسپاسی می کرد که به ناگاه پایش به سنگی خورد و به زمین افتاد و خون از پایش جاری گشت.بازرگان که بسیار از اقبال خود ناراحت بود به ناگاه شروع به گریه کرد و با خودش حرف می زد و ناله می کرد. جوانی که در آن نزدیکی بود صدای مرد را شنید پس نزدیک او رفت تا به او کمک کند. جوان با دست های پینه بسته و لباسی کهنه سعی کرد تا زخم بازرگان را پانسمان کند. بازرگان با دیدن دستان و لباس های جوان متعجب به او نگاه می کرد. در این حال بازرگان سفره دلش را گشود و داستان زندگی باشکوهش و رسیدن به این فلاکت و بدبختی را برای جوان تعریف کرد. جوان خوب به سخنان بازرگان گوش داد و سپس آهی بلند کشید و گفت:« به دستان پینه بسته ی من نگاه کند. آیا باور می کنی که این ها روزی دست های یک شاهزاده بوده باشند؟ شاید تعجب کنی اما این حقیقت دارد و پدرم روزگاری حاکم سرزمینی بود و من هم امید داشتم که روزی به جایش حکمران شوم اما چنین نشد و پیش از آن که من به آن مقام برسم دشمنان پدرم را کشتند و مرا نیز از سرزمینم بیرون راندند و از آن پس به شهری کوچک پناه بردم و به کارگاه نجار پیری رفتم و پس از چندین ماه که برایش بی مزد کار کردم توانستم حرفه ی نجاری را از او بیاموزم و با سختی بسیار کارگاهی کوچک برای خود دست و پا کنم. اکنون نیز خدا را سپاس می گویم که به این مرحله رسیده ام. تو نیز غصه نخور زیرا فلک همیشه به کام یکی @ajaebejahan