هدایت شده از بیرون پراکنی درونییاتم!
📌 اقامت در کشور نویسندگی ✍🏼
ما اینجا هستیم تا دور هم جمع بشیم و با هم کوله بارمون رو ببندیم و از گیتهای فرودگاه عبور کنیم و بریم برای سکونت توی کشور نوشتن؛
حتماً بعضی از ما هست که نوشتن رو دوست داشته باشه، ولی هنوز بند کفشهاش رو نبسته و حرکت نکرده . . .
ما اومدیم تا دست شما رو بگیریم و دست در دست هم بریم سمت دنیای داستانها!
📍 یک دوره برای اینکه شما رسماً وارد دنیای نویسندگی بشین.
✍🏼 این دوره مخصوص دوستانیست که نوشتن رو دوست دارند اما هنوز قدمی به سمتش برنداشتن و حرفهای وارد میدان نشدن.
📝 برای ثبتنام و اطلاعات بیشتر از طریق شناسهی زیر با ما مکاتبه داشته باشین؛
- @jahan_neveshtan
📚✍🏼 ظرفیت بسیار بسیار محدود؛
ما اونقدر همش منتظر بودیم که دیگه اصلا یادمون رفته منتظر نبودن چه شکلیه، انتظاری شدیم که یه آدم چسبیده بهش.
باد شدیدی میزد و پرده بین زمین و آسمون معلق میموند. هوای جیگرکیام همچین باد داشت. عین غروبای جمعه که آسمون غم باد داشت و تک تکِ بخیه هایی که به تیکه پاره های قلبمون میزدیم و وا میکرد. اوسا صداش و انداخته بود رو سرش و بادبزن به دست میخوند آخ جیگرکیِ جیگرررر، با جیگر سوخته دارم کباب میدم.
دنبه هارو مربع مربع ریز کردم. دستم و شستم و با کنار پیشبند خشک کردم و نشستم پشت دخل. یه صدای نازکی گفت، ببخشید اینجا جیگرکی حاج عموئه؟ مام گفتیم فرمایش؟ گردن کجمون و بلند کردیم و محو دوتا چشمون سیاه شدیم. رو جف پا وایسادیم و تند روپوش در اوردیم انداختیم کناری و صدا صاف کردیم و گفتیم، بله بله در خدمتیم؟ میگفت آدرس دادن اینجا جیگراش حرف نداره، دوتا سیخ برام میزنین؟ مام گفتیم ای به چشم. دست جمبوندم و دنبه و جیگر از یخچال کشیدم بیرون. یه جیگر، یه دنبه، یه جیگر، دستمون سر سیخ گیر کرد و خون چیکه کرد سر جیگر. چشمون سیاهش مگه امون میداد؟ انگاری چشاش سگ داشت. از این سگ پشمالوهای بالا شهری نه ها، از اون سگای گردن کلفت گرگی. آب کشیدیم و فلفل و نمک زدیم گفت نمک رو زخم نمیسوزه؟ گفتیم مردی که با یه نمک رو زخم پاشیدن آخ و اوخ راه بندازه مرد نیست که. الکی بیخود. تا مغز استخونم تیر میکشید. بد دردیه نمکِ رو زخم. اوسا سیخارو گرفت رو آتیش و شروع کرد، جیگرکیِ جیگر؛ با جیگر سوخته دارم کباب میدم.
یه دستمال داد دستمون گفت ببندش، داره ازش خون میاد. جیگرا آماده شد. پشت دخل زیر چشمی میپاییدم. بیچاره جیگرا. تا برن زیر دندوناش خون به جیگر میشدن. اومد حساب کنه گفت بافتشون خیلی نرم و تمیز بود. بازم میام. ما که نفهمیدیم بافت و فلان چیه ولی لفظ اومدن از زبونش خیلی قشنگ بود.
اوسا اومد گفت جا پا من نذار. میخوای عاقبتت بشه مثل من؟ پشت این منقل وایسی بخونی با جیگر سوخته دارم کباب میدم؟
ما که نفهمیدیم اوس ممد چی گفت. فردا شد، نیومد پسفردا شد نیومد، چشمون به در خشک شد، که قدم رنجه کردن. خواستیم بهش بگیم، دلمون تو چشات لونه کرده. گفتیم مهمون من باش. خواستیم بگیم آدرس بدین با گل و شیرینی مزاحم شیم، گفتیم اگه راه دوره ما آژانسم کار میکنیما. اون شب پیژن، پسرِ جیگولِ رضا قهوهچی یه چی زیر گوش کفتر ما وز وز کرد، ما تا رفتیم بزنیم زیر چشاش بادمجون بکاریم از دکون رفت بیرون. دوباره اومد حساب کنه گفت، حتما بازم میام. مام سرکیف میگفتیم درخدمتیم. قول دادم که دیگه این دفعه عین آدمیزاد بهش بگم. یه شب گذشت نیومد، دو شب، یه هفته نیومد. بعد یه ماه خانم تشریف فرما شدن، از پشت شیشه سیکوریت که چشمم بهش افتاد سرم و انداختم پایین که آره مثلا ما شمارو ندیدیم. سرمون و کردیم تو دخل و درگیر شمردن پولا شدیم. قلبمون عین گنجشک نیمه جون بال بال میزد که رسید دم دخل. منتظر بودم با اون صداش بگه، دو سیخ جیگر میدین؟ که صدای نکره بیژن اومد، چارتا سیخ جیگر مخصوص بزن که خانوم حال کنه. بیا اینم انعامت. ما چشمون خشک شد به دستاتش که تو دستای بیژن بود. یه جیگر، یه دنبه، ای بسوزه پدر بیزبونی. اوسا سیخ و گرفت و خودش جیگر بارش کرد و گذاشت رو منقل.
پنج سال گذشت و اوسا مرد و ما شدیم اوسای دکون. پشت منقل بودم و داشتم سیخ جیگرای بیژن و اون و بچشون و باد میزدم و میخوندم. جیگرکی جیگررر، با جیگر سوخته دارم کباب میدم که یکی رفت پشت دخل سفارش داد و شاگردم دسش گیر کرد به سر سیخ و خون چیکه کرد رو جیگر. ای دل غافل، کاش مث من و اوسا نباشه. مثل آدمیزاد حرف دلش و
بزنه.
#حدیث_سادات_مهدوی
Gholam.Hossein.Banan_.Tasnif.E.Jazbeye.Mah_ (1).mp3
6.11M
تو همچو ماهی ماه درخشان
منم چو دریا با همه طوفان
اسیر مهتابم
#غمپاچیدهشده
مُرتاح
بدون کلمات هم میشود از غم گفت. #غمِپاچیدهشده
جهان جز کنجِ تنهایی، ندارد جایِ مأنوسی.
سیستم رو خاموش میکنم، پلک سمت راستم از بیخوابی به پِت پِت افتاده. شده عین لامپ نیمسوز. دست میندازم بین کتابا. نوشته های جلالآلاحمد قلاب میشن به انگشتام. کتاب و تا کمر از دوستاش جدا میکنم. طی یک حرکت ناگهانی برمیگردونمش سر جاش. مغزم فرمان میده من دیگه جا ندارم. سلولام داغ کردن. یه کتاب شعر وردار. غوغای غزل و میکشم بیرون و یه کش و قوسی به تنم میدم و رو زمین دراز میکشم. از ستون فقراتم صدای "اَه جدی داشتیم له میشدیم" بیرون میاد. ورق میزنم. سعدی میگه: از من گمان مبر که بیایید خلاف دوست/ور متفق شوند جهانی به دشمنی. آقای سعدی، چه دوستانی که اگه جهانم متفق میشدن ما بدشون و نمیگفتیم و اونا از پشت خنجر زدن بهمون، چه دوستانی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشالا افتتاح بسیج پاریس کنار هم😂🤌🏻
کلیات سخنرانی تا به الان: چه کوتاه بیاین چه نیاین ما پارتون میکنیم. فکرنکنین ما نمیدونیم. همه اینا تقصیر آمریکاست، پدر شمارم در میاریم به وقتش.