eitaa logo
شــهــیدانــهـ⃟🌱
1.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
56 فایل
• بـســم رب شــهدا🌿💚• 🇵🇸🇮🇷 • _ صحبت های در گوشیتون با شهدا🍃 https://daigo.ir/secret/91804454623 • _ ادمین کانال✒️ @shahidaneh_admin • _ گروه خادمین دخترای شهدایی مون🌙🩷 https://eitaa.com/joinchat/1116276070C5f811282ca
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ᯽❀شهید امیر سلیمانی᯽❀ اصالتاً اهل روستای علیار واقع در شهرستان ماکو است که امروز در درگیری با عناصر تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این فرزند رشید آذربایجان در درگیری با عناصر گروهک تروریستی پژاک، در منطقه سرو به شهادت رسیده است. پیکر پاک این شهید بعد از برگزاری مراسمی در باغ رضوان ارومیه به خاک سپرده شد. 🌿 شــهــیدانــهـ⃟🌱 @westaz_defa
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدیث کسا روز پنجم یادتون نره🌿🦋
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
Amir Mahan4_5888760124025084824.mp3
زمان: حجم: 6M
عقیقِ نابی، زلالْ چون آبی، قنـدِ روزای تلخی حریرِ سبزی، عصای دستی، گنجِ قارونه چشمات @westaz_defa
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «امامی که دوسش نداریم» 👤 حجت‌الاسلام ❓تا حالا به این محرومیت فکر کرده بودی؟
شــهــیدانــهـ⃟🌱
🌸🌸🌸🌸🌸 💖بگرد نگاه کن 💖 #پارت44 – چه خانواده خوبی، معلومه خیلی هواتون رو دارن. با گفتن یک ممنون حرف
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن رو به نادیا گفتم: –کاش جایی که امروز من رفتم و دیدم تو هم میومدی میدیدی، اونوقت همین کو‌کو رو میزاشتی روی سرت و حلوا حلوا می‌کردی. نادیا با خنده گفت: –من که چیزی نگفتم، فقط از خلاقیت مامان تعریف کردم. بعدشم اینقدر مامان این کوکو رو ضخیم درست کرده که همون شبیه حلوا شده. حالا تلما تو اون بدبختارو میگی، کاش توام دیروز سرظهر اینجا بودی، میدیدی چه عطری، چه بویی، من نمیدونم این خانم بهاری اینا با چی کباب درست میکنن اصلا بوش خیلی خوشمزس، بعد دستش را به طرفین تکان داد و ادامه داد: –وقتی بوش اینقدر آدمو سیر میکنه دیگه ببین خودش چیه، من از بوش سیر شدم. ولی نمیدونم چرا مامان هر چی می‌پزه، بو نداره. محمد امین از این حرف خوشش نیامد. –چرا نداره، احتمالا تو کرونا گرفتی متوجه نمیشی. –عه، پس چطور بوی کباب رو متوجه میشم. –برای این که مرغ همسایه غازه، همچین بویی هم نداشت. مادر چشم غره‌ایی رفت. –گیر دادنتون به سیب زمینی و تخم مرغ تموم شد حالا نوبت به آشپزی من رسید؟ –نه مامان جون، شما همین که با همین دو قلم انواع و اقسام غذاها رو درست می‌کنید یعنی دست کل آشپزا رو از پشت بستین. اصلا خود سیب‌زمینی و تخم مرغا هنگ میکنن که در این حد کارایی داشتن و خودشون و اجدادشون بی‌خبر بودن. محمد امین در حالی که ریسه می‌رفت رو به من گفت: –تلما یه بار ناهار که تو نبودی. مامان همین سیب زمینی رو آبپز کرده بود پهنش کرده بود کف سینی، بعد مثل پیتزا روش سبزیجات ریخته بود یه کمم سیر رنده کرده بود که ما فکر کنیم سسیس و کالباس توش ریخته، بعد گذاشته بود تو فر، یعنی با پیتزا مو نمیزد. یه جوری که منم گول خوردم. تازه وقتی شروع به خوردن کردم فهمیدم مامان چه هنری به خرج داده. ولی انصافا طمع باحالی داشتا نه نادی. مادر سعی داشت نخندد. و آرام غذا می‌خورد. ولی گاهی انگار کنترل لبهایش از دستش در می‌رفت و لبخند میزد. کمی نمک روی کوکو ریختم. –اگه مامان این غذاها رو درست نمی‌کرد شما الان به چی می‌خندیدید، اصلا بهتون خوش نمیگذشت، مثل برج زهرمار هی می‌خواستید گوشت و مرغ بخورید که چی بشه؟ نادیا چشم‌هایش را گرد کرد و انگشت سبابه‌اش را روی لپش گذاشت. –دیدی محمد امین؟ دیدی خواهر به چه نکته‌ایی اشاره کرد، واقعا ما غافل بودیم. راست می‌گه‌ها، خواهرم ممنونم که ما رو به خودمون آوردی. بعد هر دو با محمد امین شروع به دست زدن کردند. –مادر مچکریم، مادر مچکریم. مادر دیگر نتوانست خود دار باشد و قهقهه‌اش بلند شد و گفت: –والا شماها دیگه خیلی ناشکرید مگه همین دو روز پیش نبود ته چین مرغ درست کردم. نادیا و محمد امین با تعجب به همدیگر نگاه کردند. بعد هر دو به من نگاه کردند. گفتم: –اره دیگه سر ته دیگشم دعوا می‌کردید. محمد امین که انگار چیزی یادش آمده باشد گفت: –آهان اونو میگید. نادی همون غذائه که وقتی میخوردی شک می‌کردی مرغم توش بوده یا نه. نادی گفت: –همون که مرغ توش ریش ریش شده بود؟ محمد امین لبخند زد. –نگو ریش ریش بگو تار تار، تازه تار تارشم مثل تار ابریشم بود یعنی با چشم غیر مسلح دیده نمیشد، فقط یه حس خوردن ته چین مرغ بهت دست می‌داد. نادیا یک کو‌کو داخل لقمه‌اش گذاشت. –آره، باید به خودت تلقین می‌کردی داری مرغ میخوری. محمد امین اشاره‌ایی به لقمه‌ی نادیا کرد. –چه خبره، تموم کردی، گشنت نیستا. آرومتر. چون هر دو در یک بشقاب غذا می‌‌خوردند، محمد امین به نادیا اشاره کرد که ملاحظه کند. نادیا گفت: –من دیگه سیر شدم امین، بقیه‌اش مال خودت. با خودم فکر کردم ماه بعد که حقوقم را گرفتم یادم باشد که مقداری پروتین هم برای خانه بخرم. 🍁لیلافتحی‌پور🍁