eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.1هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
51 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ بگو: او خدای من است و جز او خدایی نیست، من بر او توکل کرده‌ام و روی امیدم همه به سوی اوست. -رعد آیه۳۰ @westaz_defa
برای آمدنت؛ روحی میخواهیم از جنسِ آوازِ دسته جمعیِ صدها فرشته ی مقرّب، سبُک و سفید.. 🌱 @westaz_defa
تو آخرای دعای ندبه میگه وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنَا مُسْتَقَرّا وَ مُقَاما.. یعنی خدایا خونه ما و امام مون تو بهشت یه جا باشه ها..
4_5908939585483706164.mp3
8.74M
تورا‌بی‌بهانه‌آرزونکردم..!♡ @westaz_defa
حاج احمد! وعده‌ی ما با تو در انتهای افق! آنجا که با سپاه محمد رسول الله ایستاده‌ای به وقتِ ظهور. تو پرچم لااله‌الا‌الله را برافراشته‌ای و حاشا که نسلِ خمینی علمِ او را زمین بگذارد.. @westaz_defa
در باره رحلت جانسوز امام (ره) دردفتر خاطراتم نوشته ام: «درتاریخ ۶۸/۳/۱۳ امام آن شب مریض بودند. آقای افشاری گوینده خبر گفتند : برای امام دعا کنید . آن شب ما برای بهبودی و شفای امام (ره) نماز خواندیم و دعا کردیم .» آن روزها ما در شهرستان اشنویه بودیم و اولین فرزندم ،صدیقه، دو ماه و ده روز بود که به دنیا آمده بود . برای اولین خنده دخترم لحظه شماری می کردم . خبر بیماری امام (ره) برایمان دردناک و غیر قابل تحمل بود. ما تا نصفه های شب بیدار بودیم و گریه می کردیم . چگونه از رحلت امام(ره) با خبر شدید؟ من صبح روز 14 خرداد ، ساعت 9صبح از خواب بیدار شدم . آن شب در خواب ، آقای پاک دل ، مجری تلویزیون را دیدم که آمد و چیزی گفت و رفت . در خواب بچه ام را بغل کرده بودم وهی می گفتم : صدیقه !صدیقه !بگو ، آقای پاک دل خوش آمدی. ناگهان احساس کردم دندان جلویی مرا کشیدند . آنقدر درد داشت که من با درد این دندان از خواب بیدار شدم. رادیو را روشن کردم ، دیدم ، موسیقی محزون پخش می کنند. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. به همسرم زنگ زدم ، دیدم گریه می کند . با شنیدن خبر درگذشت امام (ره) من هم پشت خط تلفن همراه او گریه کردم. حالم خیلی بد بود . به بیرون دویدم . به خانه ی همسایه رفتم وبه او گفتم : راست می گویند یا دروغ ؟ امام فوت کرده است؟ گفت : حقیقت داردامام(ره) فوت کرده اند . از شنیدن آن خبر ناگوار خیلی به هم ریخته بودم تعادل روحی نداشتم . به خانه برگشتم ، دیدم دخترم صدیقه برای اولین بار می خندد . از شدت اندوه یک سیلی به این بچه سه ماهه زدم که چرا می خندی ؟ خودم ناراحت شدم . آن روز خیلی عذاب کشیدم . برادر و خواهر شوهرم به منزل ما آمدند و گفتند: ما باید برای تشییع پیکر حضرت امام به تهران برویم. گفتم : من هم با شما می آیم . 📔روزهای سخت قمطره راوی:خانم یوسفی از رزمنده های دفاع مقدس @westaz_defa
🍀 خمینی بخشی از وجودم شده بود 🍀عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیط کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه و سفیدی که حالا به شدت به او علاقه‌مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شی‌ء بسیار ارزشمندم. 🍀 برگرفته از کتاب "از چیزی نمی‌ترسیدم" @westaz_defa
لوح: مظهر قدرت ... @westaz_defa