.
برای برآمدن حوائج
توسل به امام جواد (ع)
بسیار مفید است
به این طریق که صلوات ختم کنید
و ثواب آن را به حضرت هدیه کنید.
راه دیگر این است که سوره یس خوانده شود
و به روح این امام عزیز هدیه شود.
که برای برآمدن حوائج دنیوی،
بسیار مفید است.
| آیتالله کشمیری |
#پامنبـری
#یکمیادبگیریم
@westaz_defa
خوش به حال کسانی که:
اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشکارا انفاق مىکنند، اجر و پاداششان پیش خدوند محفوظ هست ، نه ترسى براى آنهاست و نه غمگین مىشوند.🍃
بقرة - 274
@westaz_defa
«وأعرفُ أيضاً أن حُبَكِ يستحقُ أن يعيشَ الإنسانُ له.»
و میدونم كه عشقِ تو، ارزش اینو داره که آدم براش زندگی کنه🦋
#اللهمعجللوليكالفرج
@westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سلام بر تو،
در لحظه لحظههای شب فراق و در دمادم روزگار ظهور
✨ السلام علیک فی آناء لیلِک و أطرافِ نهارک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️ روز هفتم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (سهشنبه)
⏳ ۳۳ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
@westaz_defa
هدایت شده از شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
4_5765023082594962262.mp3
5.76M
▫️صوتِ " زیارتِ آل یاسین " با صدای "علی فانی "
#توسلات_مهدوی
#زیارت_آل_یاسین
#تا_همیشه_سلام
@westaz_defa
همیشهمیگفت:
بهترهشبازودبخوابیمتانمازِصبح
رواولوقتوسرحالبخونیم؛
کسیکهنمازظهرومغربروسروقت
بخونههنرنکردهچونبیداربوده!
آدمبایدنمازصبحروهماولِ
وقتبخونه..
#شهیدابراهیمهادی🪴
@westaz_defa
این دخترای بلاگر هم هی پوز سمینار و همایش گذاشتنشون رو میدن
بیچاره اون دختر پسرهای سادهای که پول میدن بیان گندهبازیهای شما رو بشنون و الکی حسرت بخورن و چهارتا سراب هم از شما بشنون!
@westaz_defa
🌺رمان🌺
#قسمت_هفتادوچهار
جبار(پرویز)
پسرخاله اینجوری گریه نکن ،داری خودتو داغون می کنی، می دونیم داغ برادر کمر می شکنه اما یه خورده م به فکر خودت باش.حاج حبیب نگو برادر ،من توتابستونا زیر گرمای سوزان و برفو بورانوبادوبارون توخونه ها و روی دیوارهای مردم کار کردم که الان حاصل دسترنجم بشه گوشتِ قربونیِ کومله؟!؟ دارم دیوونه می شم .
شونه های غفار از فرط گریه می لرزید. آقا غفار خب منم داغِ برادر دیدم،برادر۳۰ ساله م رفت زیر ماشین و تیکه هاشو از زیر چرخهای ماشین درآوردن،برای اینکه بتونن این چهارتا جوونو از تو ماشین دربیارن مجبور شدن ماشینو قیچی کنن.دیدی بدنِ رضای مهربونِ من توی ماشین له شده بود ؟!حتی وقتی می رفتن زیر ماشین نتونسته بود دستشو بگیره جلوی سرو صورتش.آخه آدم وقتی می بینه داره براش اتفاقی میوفته ناخودآگاه دستشو بالا میاره ، رضای من برای اینکه توماشین جابشن دوتا دستاشو انداخته بود گردن مهندسهای سمت چپوراستش .رضای عزیز من فقط وحشت زدن زیر چرخهای ماشین رفتنو دیده و نتونسته عکس العملی نشون بده،بعداز مرگشون این چهار تا جوونو از هم جدا کردن.نخواسته بودن یه ماشینی غیر از وانت سیمرغ بدن که اینا راحت بشینن و بخاطر تنگی جا پرپر نشنو مظلومانه نمیرن. نمی دونم اداره ی سرجنگلبانی رو مقصربدونم؟نمی دونم خودشونو مقصر بدونم که نباید قبول می کردن که با وانت سیمرغ نرن.هر چی بود الان منو سیاهپوش کرده.الان ۹ماهه یه چشم اشک ،یه چشم خون.تو می گی از ۴ سالگی برای پرویز پدری کردی. منم می گم رضا ،پدرم بود، مادرم بود، برادرم بود ،خواهرم بود، رفیقم بود، غمخوارم بود، حامی یم بود،تکیه گاهم بود،همیشه نگران خودمو شوهرو بچه هام بود،محرم اسرارم بود . چقدر در مقابل فرق گذشتنهای پدرو مادرم با منوخواهرم یا فرقی که بین توو شوهر خواهرم می زارن ازمون دفاع کرده ، چقدر با پدرو مادرم بحث کرده ،چقدر بهشون تشر زده که اینکارورو نکنن. فکرشوبکن من کی رو از دست دادم. پرویز تکیه گاه تونبود ،محرم اسرارت نبود،غمخوارت نبود همه کس ت نبود ،آقا پرویز داشت زندگی خودشو می کرد، اما رضا همه ی داروندار من بود ،من نه فقط رضارو که خانومِ مهربونشم از دست دادم.من دوتا عزیزواز دست دادم.اما چه کنم که تقدیر خدا این بود،خواست خدا این بود.نمیشه که با سرنوشت جنگید.آقا پرویزم بسپار به همون خدایی که اونو تو این راه پذیرفته. رقیه همه ی حرفهات درست، از مرگِ رضا دلِ منم سوخت ،به اون خدای احدوواحدمنم از مرگ رضا سوختم.بیشتر از تو نباشه کمتر از تونسوختم.احترامی رو که من تواین ۲۳سال از رضای خدابیامرز دیدم برام مثال زدنی بود.رضا مرد بود،نامرد نبود ،رضا عادل بود،رضا یه پارچه آقا بود ،ولی مرگِ رضای خدا بیامرز شاید تو کمتر از یک دقیقه بوده، اما گوشتو استخونهایی که از لحظه به لحظه ی تباه شدنِ عمرِ من شکل گرفته زیر چکمه های دژخیمِ بی خداست.می دونی چیه رقیه؟ دارم دیوونه میشم.من دارم نفس می کشم یه جای دیگه توهمین شهر دارن نفسِ نفسمو می بُرّن. دارم دیوونه میشم خداااااااا.چجوری توصورت اشرف نگاه کنم.رقیه دیگه نایِ یتیم داری رو ندارم.از ۱۹سالگی یتیم داری کردم.اگه برسم به بچه های پرویز دیگه قدرتشو ندارم،نرسم مگه میشه ،چجوری نرسم ، من همین الانشم برای تووبچه هام کم گذاشتم،اون عمری رو که می تونستم صرفِ زندگی زنوبچه م کنم صرف مادرو خواهرو برادرام و برادر زادمواهالی این خونه کردم. دیگه طاقت ندارم،هیچ دقت کردی سنِّ من بهم نمی خوره؟متوجه شدی جسمأوصورتأ خیلییییی بیشتر از سنّم می زنم .رقیه از هم سنو سالهای خودم خیلی بزرگتر دیده میشم، اینو خودم می دونم.چرااا؟ چون یه شبِ بزرگ شدم.چون تو اوج جوونیم یه شبه نون آور چندینننن نفر شدم. من قبل از اینکه بچه های خودمو عروسو داماد کنم،قبل از اینکه خودمو عروسودامادداربشم، خواهروبرادراوبرادرزاده مو عروسو داماد کردم، من بدون اینکه بچه هامو بفرستم خونه ی بخت پدر زنو پدر شوهر شدم، مردم تو خرجو مخارجو ازدواج بچه هاشون لنگن،من از این خونه عروسهاودامادراهیِ خونه ی بخت کردم.اما تو این سن من الان چی دارم؟ از تو و بچه هامم شرمنده م. اما آخه حاصل دسترنجم داره شکنجه میشه، اون یه سپاهی عادی نیست ،پرویز فرمانده س،فرمانده ای که به خونش تشنه ن.بهت حق می دم اینقدر بی قراری کنی. خودِ منم از یه جهت مدیونِ آقا پرویز م.غفارسوالی رقیه رو نگاه کرد.یادتِ مادرت به رحمت خدا رفت.بعداز چله ی اون مرحوم ،آقاپرویز این درِ وسطی رو بست که دیگه تو خرجی اونارو ندی و فقط به خونواده ی خودت برسی!؟وگرنه بااین روالی که مادرخدابیامرزِت درپیش گرفته بود ،همین الآنم سرسفره مون منوبچه هام جایی برای نشستن پیدا نمی کردیم . از ته دل از خدا می خوام هرکاری که صلاحِ همونو برای آقا پرویز درنظر بگیره.دعا می کنم خداوند نجاتش بده .
@westaz_defa