eitaa logo
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
1.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
51 فایل
ارتباط با ادمین کانال @shahidaneh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت نه یک باختن بلکه یک انتخاب است چند روزی بود که از طریق طرح هجرت بسیج دانش آموزی در زیباسازی مدارس شهرستان سلماس به همراه خواهرم شرکت می کردم.این بار باید به مدرسه ی شهید باقری می رفتیم .مدتی طول کشید تا آدرس مدرسه را پیدا کنیم برای همین دیر رسیدیم.وارد حیاط بزرگ مدرسه که شدیم بچه ها قبل از ما رسیده و مشغول رنگ آمیزی و کشیدن نقاشی روی دیوار ها بودند. ساختمان مدرسه دو طبقه بود و ما بایدبه نماز خانه که طبقه ی دوم قرارداشت می رفتیم تا لباس کار بپوشیم .با سرعت پله هارا بالا رفتیم .روبروی نماز خانه و روی دیوار،متوجه عکسی شدم که زیر آن نام شهید علی وهابی را نوشته بودند.پله ها را که پایین آمدم تا به طرف حیاط بروم در کنار درب خروجی عکس همان شهید به همراه چند تن از دانش آموزان نصب شده بود که در زیر آن عنوان «شهدای بمباران هوایی سال 1365»نوشته شده بود .با دیدن آن عکس ها غم عجیبی به سراغم آمد.دانش آموزان معصومی که صبح همان روز نه برای جنگیدن و نه برای مقابله با دشمن ،بلکه برای تحصیل علم از خانه خارج و به خانه برنگشته بودند قلم مو را در رنگ فرو بردم تا طرحی را که خواهرم کشیده بود رنگ آمیزی کنم، اما هنوز در ذهنم به آن شهداء دانش آموز و معلم شهیدشان فکر می کردم. با خودم گفتم :حتما هر کدام آرزو های بزرگ و کوچک زیادی داشتند .چشم هایم پر از اشک شد ،قلم مو را رها کرده وبه سالن بر گشتم ودوباره به آن عکس ها خیره شدم،گویی هر کدام حرفهایی داشتند که نا گفته مانده بود. نویسنده:خانم ساعدی @westaz_defa
چند روزی گذشت و ما در سایه ی امنیت شهرمان،روی هر کدام از دیوار ها طرحی کشیدیم و رنگ آمیزی کردیم. یکی از دیوار ها هنوز خالی مانده بود و آن روز باید مدرسه را تحویل می دادیم و به مدرسه ی دیگر می رفتیم .کمی اطراف را نگاه کردم.این مدرسه حرف های نا گفته ی شهدا را هنوز به زبان نیاورده بود ،باید طرحی می زدیم که گویای سخنان این شهداء باشد .طرحی از ذهنم گذشت و به مسئول پیشنهاد دادم پرنده ای را که پلاک شهداءرا به منقار گرفته و در حال پرواز است را روی دیوار طراحی کنیم ،مسئول طرح هم پذیرفت ودر پایان ،قلم موها را کنار گذاشتیم و دست هایمان را در رنگ قرمز فرو بردیم و در کنار طرح پرنده روی دیوار کشیدیم .طرح جالبی شده بود .چند سالی گذشت، دلم می خواست سرگذشت معلم شهید آن مدرسه که در ذهنم ماندگار شده بود را بدانم. نامش علی و نام خانوادگی اش وهابی بود ،سال 1328 ودر روستای مغانجوق به دنیا آمد.تحصیلات ابتدایی اش را در دبستان هاتف گذرانده و برای ادامه ی تحصیل راهی شهرستان سلماس شده بود .هر روز پیاده و یا با دوچرخه مسیر روستا تا مدرسه ی محل تحصیلش در سلماس را طی می نمود .تا اینکه موفق شد،دیپلم طبیعی اش را با نمرات عالی بگیرد و در سال 1350 برای گذارندن خدمت سربازی راهی روستای پیر صفا در مریوان شده بود و مدت دوسال در سپاهی دانش استان کردستان خدمت کرده بود. می گفتند او از کودکی آرزو داشت که معلم بشود .بالا خره در سال 1352به آرزویش رسیده و در آموزش و پرورش شهرستان سلماس به عنوان معلم استخدام شده بود. نویسنده: سمیرا ساعدی @westaz_defa
روستای کانیان اولین محل خدمت او بود .و با مردم آن روستا چنان صمیمی شده بود که در هر مسأله و مشکلی به او مراجعه می کردندو او تشویقشان می کرد که بچه هایشان را در مدرسه ثبت نام کنند. می گفتند مدتی از خدمتش می گذشت که دلش خواسته بود در روستای محل تولدش و در همان دبستان هاتف که درس خوانده بود خدمت کند. او آمده بود که به کودکان بیاموزد آب را با آی با کلاه بنویسندو حساب و کتاب زندگی را چنان به دست بگیرند که در صحنه ی روزگار کلاه سرشان نرود. می گفتند او هیچ گاه به تنبیه بدنی برای تربیت دانش آموزانش اقدام نکرد.معتقد بود که اگر تربیت با زبان خوش باشد بیشتر از تنبیه اثر دارد .بچه .های نابهنجار و شرو شیطان را بعد از مدتی چنان رام و تربیت می کرد که همه انگشت به دهان می ماندند. خدمت در مدرسه شهید باقری را از سال 1362شروع کرده بود. قرار بود مادرش برایش آستین بالا بزند .قرار بود کت و شلوار دامادی را برایش بدوزند که .............. دوازدهم بهمن ماه 1365 ،مثل باقی روزها آماده شده و به مدرسه آمده بود .آمده بود تا سنگر های علم در شهر خالی نماند. ساعت دوازده زنگ به صدا در آمده بود و بچه ها وارد کلاس شده بودند و منتظر بودند تا آقا معلم خوش لباس وارد شود که هواپیماها زودتر از معلمشان،بالا سر مدرسه رسیده بودند و شروع به بمباران هوایی کرده بودند.بچه ها هر کدام به سمتی می دویدند ،در همان لحظات هولناک آقا معلم بدون اینکه به فکر پناه گرفتن خود باشد به سرعت سمت بچه ها آمده بود و تمام سعی اش راکرده بود تا جانشان را نجات دهد اما گویی سرنوشت این بود که از آن همه دانش آموز او ،فقط دو نفر در این دنیا بمانند و باقی همراه با او پر بکشند نویسنده: سمیرا ساعدی @westaz_defa
می گفتند یک بار که مسئول طرح سؤالات امتحانی دانش آموزان کلاس پنجم بود برای درس خوشنویسی جمله ی «شهادت نه یک باختن است ،بلکه یک انتخاب است »را مشق داده بود .که همان جمله را همان روز با خونش روی آسفالت مدرسه برای دانش آموزانش نوشت. و همان طور که آرزو داشت تا پایان عمرش معلم باقی ماند .داستان زندگی اش هنوز تمام نشده و نخواهد شد .برگه های کمک های مالی او به جبهه های جنگ گواهی می دهند که او هم سنگر علم و هم سنگر دفاع از میهنش را حفظ نمود . معلمی که فکر و ذکرش شاگردانش بودند مگر می توانست نسبت به وضعیت مالی آنها بی تفاوت باشد.در و دیوار مدرسه ی شهید باقری سلماس سرود ملی را در حالی می خوانند که شهید علی وهابی دست به سینه در حیاط مدرسه ایستاده است .و جمله ای را که با خونش روی آسفالت مدرسه نوشته است هرگز پاک نمی شود. نویسنده: سمیرا ساعدی @westaz_defa