شهید امداد اسمعیل پور بیست و ششم اردیبهشت 1340 در روستای اولق از توابع شهرستان سلماس چشم به جهان گشود. پدرش بابا و مادرش بالاجه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و به عنوان گروهبان یکم ارتش در جبهه حضور یافت. سرانجام در دوازدهم اردیبهشت 1361 در کرخه نور براثر انفجار مین به شهادت رشید.
در ادامه وصیتنامه شهید بزرگوار را میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر مادرم كه خيلى دوست داشتم با شما باشم و هميشه در كنار شما زندگى كنم، ولى وقت جهاد و دفاع از دين خداست و اين جهاد از همه واجب تر است.
مادر جان! همه مي ميرند، ولى چه بهتر در راه خدا كشته شوند.
مادر جان! از تو مي خواهم كه بدي هاى مرا ببخشى و از من راضى باشى و از شهيد شدن من ناراحت و غمگين نباشى و از تو مي خواهم هميشه به ياد خداوند و روز قيامت باشيد.
مادر جان! پدر مرحوم و تمام برادرانم و خواهرانم به وجود شما مي بالند كه چنين فرزندى به اسلام هديه كرده ايد. مبادا ناراحت شويد، بلكه بايد افتخار كنيد و بدانيد كه من راه خود را آزادانه انتخاب كرده ام و از شما مى خواهم كه براى من گريه نكنيد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي(عج)، خميني را نگهدار.
@westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
#تیکه_کتاب روزگار جوانی پدر شهید در روستاهای اطراف قوچان به دنیا آمدم. روزگار خانواده ما به سختی م
#تیکه_کتاب
پدر و مادر
خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه ی خودش رقم زده بود! خدا لطف کرد و ده سال در مسجد فاطمیه در محله ی دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.
حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تأثیر مثبتی ایجاد شود.
فرزند اولم مهدی بود؛ پسری بسیار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید، یعنی اواخر سال ۱۳۶۷ محمدهادی به دنیا آمد. بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ی ما اضافه شد. روزها گذشت و محمدهادی بزرگ شد در دوران دبستان به مدرسه ی شهید سعیدی در میدان آیت الله سعیدی رفت هادی دوره ی دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم. هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دهه ی محرم در محله ی ما برگزار می شد آشنا گردید. من هم از قبل با حاج حسین رفیق بودم.
با پسرم در برنامه های هیئت شرکت می کردیم. پسرم با اینکه سن و سالی نداشت اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید.
بدون ادها و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت می گذاشت. یادم هست که این پسر من از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان می داد. رفته بود چند تا وسیله ی ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول می شد. به میله ای که برای پرده به کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس می زد. با اینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده شد.
#پسرک_فلافل_فروش
@westaz_defa
معنویتی که فقط روضه باشه و پشتش
عمل نیاد، معنویت نیست؛ خلسه است !
[شهید حسن باقری]
و از طرفی،
عدم آشنایی کافی باهاش ؛😬
جواب دادن رو برام سخت کرده بود !😑🫠
تا اینکه یکی از استادام درباره ش با من صحبت کرد🙂
و همون صحبتها ،
آرامش رو به قلبم هدیه کرد💚❤️
به نمازشب و مستحبات هم توجه خاصی داره😊
اگر می خواے به خدا تقرب پیدا کنے ،
درخواستش رو بی جواب نذار !☺️
41.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جلسه شورای راهبردی فضای مجازی استان آذربایجان غربی با حضور مسئولین فضای مجازی سازمان ها و ادارات در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس برگزار گردید
@westaz_defa
#تیکه_کتاب
کودکی
خیلی در حلال و حرام دقت می کرد. سعی می کردم کمتر با نامحرم
برخورد داشته باشم.آن زمان ما در مسجد فاطمیه بودیم و به نوعی مهمان حضرت زهرا الان من یقین دارم این مسائل بسیار در شخصیت او اثر گذار بود. هر زمان مشغول زیارت عاشورا می شدم، هادی و دیگر بچه ها کنارم مینشستند و با من تکرار می کردند. وضعیت مالی خانواده ی ما متوسط بود هادی این را می فهمید و شرایط را درک میکرد برای همین از همان کودکی کم توقع بود.
در دوره ی دبستان در مدرسه ی شهید سعیدی بود کاری به ما نداشت. خودش درس میخواند و....
از همان ایام پسرها را با خودم به مسجد انصار العباس میبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسیج ثبت نام کردم آنها هم در کلاسهای قرآن و اردوها شرکت می کردند.
دوران راهنمایی را در مدرسه شهید توپچی درس خواند درسش بد نبود اما کمی بازیگوش شده بود همان موقع کلاس ورزشهای رزمی می رفت.
مثل بقیه ی هم سن و سالهایش به فوتبال خیلی علاقه داشت. سیکلش را که گرفت، برای ادامه ی تحصیل راهی دبیرستان شهدا گردید. اما از همان سالهای اولیه ی دبیرستان زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد؟ ی گفت میخواهم بروم سر کار از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم .....
البته همه اینها بهانه های دوران جوانی بود در نهایت درس را رها کرد. مدتی بیکار و دنبال بازی و... بود. بعد هم به سراغ کار رفت. ما که خبر نداشتیم، اما خودش رفته بود دنبال کار، مدتی در یک تولیدی و
بعد مغازه ی یکی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد.
#پسرک_فلافل_فروش
@westaz_defa
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ
یادت باشه ،یاد کنی، تا یادت کنم((:❤️
بقره،۱۵۲
#عشق_بازی
@westaz_defa