Willi
مثلِ کوهِ برف در بهمن نباید سُست بود، دل فقط باید بریزد با صدای یک نفر!
تا حواس ِهمهی شهر به برف است بیا؛
گرم کن این بغل ِ سرد ِ زمستانی را ..
چه عاشقانهای بنویسم که دلتان برایم بلرزد؟ وقتی نه دستانش را گرفتهام، نه در آغوشش کشیدهام و نه حتی او را بوسیدهام. من فقط از دور، او را در خویش گریستهام، عشقِ میانِما معصومترین عشقِ تاریخِ جهان بود.
Willi
چه عاشقانهای بنویسم که دلتان برایم بلرزد؟ وقتی نه دستانش را گرفتهام، نه در آغوشش کشیدهام و نه حتی
بیم آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم مبادا خسته شوی و بیم آن دارم که سکوت کنم، مبادا گمان کنی که دیگر برایم مهم نیستی ..
Willi
بیم آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم مبادا خسته شوی و بیم آن دارم که سکوت کنم، مبادا گمان کنی که دیگر
برای شکستن من آنهمه آسِمان ریسمان نیاز نبود که جانم، من با کوچک ترین نسیمِ بیمهریات، قلبم هزار تکه میشد.
اینجوریه که یهعالمه غم نشسته رو دلت، میگی خب بزار برم پیویِ فلانی حرف بزنم، خالی شم، شاید تونست یکم آرومم کنه، همدردم بشه.
ولی میگردی، میگردی ..
میبینی هیشکی دیگه واست نمونده.
تکبهتک همهرو رد میکنی، آخرشم مجبوری نتو خاموش کنیو با غمای تلنبار شدهی رو دلت، بخوابی.
Willi
تا حواس ِهمهی شهر به برف است بیا؛ گرم کن این بغل ِ سرد ِ زمستانی را ..
باشد اشکال ندارد تو به من "فحش" بده
گذر داغ لبت روی لبم میافتد ..
Willi
برای شکستن من آنهمه آسِمان ریسمان نیاز نبود که جانم، من با کوچک ترین نسیمِ بیمهریات، قلبم هزار تک
دوست داشتن، عدد نبود که کم و زیاد بشود عزیزِ من!
دوست داشتن مرگ بود، فقط یکبار و به یک شدت.
Willi
باشد اشکال ندارد تو به من "فحش" بده گذر داغ لبت روی لبم میافتد ..
با زبان شعر گفتم عاشقت هستم ولی،
آمدی گفتی چه شعری، با اجازه این کپی!