بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه226 #خانمها_بدانند وقتی شوهرمون عصبانی شد چکار کنیم؟ ✅در درون هر مردی یک مرد
مطالب بهترین زوج #جلسه227
#لباس_های_چشمک_زن
توی منزل" لباس های چشمک زن "بپوشید
لباس های چشمک زن لباس های هستن
که با هر حرکت شما بخشی از اندامتون رو نمایان میکنن مثل
"دامنهای👗 چاک دار
یا لباس های یقه شل"
☝️☝️وقتی این لباس ها رو هم پوشیدید
اصلا بدنبال تحسین شوهرتون نباشید
و طوری رفتار کنید که انگار همیشه همین قدر جذاب بودید.
@women_kashan
📣📣 توجه توجه
افرادی که میخواهند در #مهد_کودک و #پیش_دبستانی شاغل شوند به اطلاعیه زیر دقت کنند
🌸آغاز #ثبت_نام
دوره تربیت مربی مهد و پیش دبستانی با رویکرد مهدویت
شرایط ثبت نام :
داشتن مدرک دیپلم، لیسانس و فوق لیسانس
🌸زمان برگزاری: 8 جلسه پنجشنبه و جمعه به تاریخ👇👇
15، 16، 22، 23، 29، 30 آذرماه
و 6، 7 دی ماه
بصورت کارگاه
مجری طرح: موسسه مهد قران کریم کاشان
🌸 هزینه مبلغ 190 هزار تومان
🌹همراه با اعطای مدرک مربیگری از مرکز تخصصی مهدویت قم 🌹
👈ظرفیت محدود👉
☎️ شماره تماس :
55577880
09900750965
آدرس ثبت نام ⬅️ بلوار مطهری، روبروی رستوران جوان، مهد قران کریم کاشان
@women_kashan
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته🌷
قسمت #اول؛ دهه شصت...نسل سوخته
🔸هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... ما نسل جنگ بودیم ... آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... بی ریا ... مخلص ... با اخلاق ... متواضع ... جسور ... شجاع ... پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ...
و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ... من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ...
👣"بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ...👣
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
مادرم فرزند شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
اون روزها کی می دونست ... نفس مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ... ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم ... مثل شهدا ... اون روز ... فقط 9 سالم بود ...
ادامه دارد....
🌷نويسنده:سيد طاها ايماني🌷
@women_kashan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
ذکر روز یکشنبه :صدبار
یا ذالجلال و الاکرام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سلام بر بزرگواران
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
📣📣 توجه توجه
🔸روش سخنرانی دینی(خطابه)
✅باحضور خانم نصیری
⬅️هزینه 70 تومان
🔸 اموزش مداحی
✅باحضور خانم نداف
⬅️هزینه 100 هزار تومان
🔸 اموزش مولودی
✅باحضور خانم نداف
⬅️هزینه 100 هزار تومان
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه227 #لباس_های_چشمک_زن توی منزل" لباس های چشمک زن "بپوشید لباس های چشمک زن ل
مطالب بهترین زوج #جلسه228
💞
#آشپزی زن👩🍳 در خانه یکی از #دلبریهای لطیف زنانه است.
و #علاقه مردان به آن نه به معنای توجه به مساله گرسنگی😋 است
بلکه در جستجوی #دلبریهای ظریف همسرشان هستند.😍
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته🌷 قسمت #اول؛ دهه شصت...نسل سوخته 🔸هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #دوم غرور یا عزت نفس
اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ... مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت نفس داره ...
غرور یا عزت نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم
- ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ... صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ...
- من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ... دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ...
- دوست شهید داشتید؟ ... شهیدی رو می شناختید؟ ... شهدا چطور بودن؟ ...
یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ... بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ...
خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ... هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ...
🌷نويسنده:سيد طاها ايماني🌷
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
ذکر روز دوشنبه :صدبار
یا قاضی الحاجات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سلام بر همه بانوان نمونه
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه228 💞 #آشپزی زن👩🍳 در خانه یکی از #دلبریهای لطیف زنانه است. و #علاقه مردان ب
مطالب بهترین زوج #جلسه229
💟 زیبایی و اندام خوب تنها برای مدتی میتواند برای شوهرتان جذاب باشد.
👈 برای حفظ یک مرد باید #رفتار_زنانه و #لطافت_زنانه داشته باشید.
✅ شاید تا بحال در اطرافیانتان خیلی از مردها را دیده باشید که دارای همسری هستند که نه #زیبا است و نه #خوش_اندام ، اما آن مرد شیفته همسر خود است.
🔴 پس اگر فکر میکنید تنها زیبا بودن باعث میشود مردتان به زن دیگری نگاه نکند یا تنوع طلبی خود را بیدار نکند کاملا در اشتباهید.
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #دوم غرور یا عزت نفس اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #سوم پدر
مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم ... اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران ... این تحسین برام واقعا ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ... از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم ... خیلی عصبانی بود ... تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟ ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ... و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ... از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد
- سلام ... اتفاقی افتاده؟ ... پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت ... نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ... لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقتبه خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ... وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت ... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني 🌷
@women_kashan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
ذکر روز سه شنبه:صدبار
یا ارحم الراحمین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی
🌼🌼🌼🌼
سهشنبه دیگری از راه رسید انشالله امروزتون پر از خیر و برکت باشه دلتون به پاکی صبح، افکار بلندتون سبز
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌺🌺🌺🌺
33 آموزش مباحث زنان و بارداری
🔸سه شنبه ها
استاد پاسخگو برای سوالات اعضای کانال در گروه مختص زنان، زایمان و بارداری
🔸سرکار خانم همتی
✨کارشناس ارشد مامایی مسول واحد مامایی دانشگاه علوم پزشکی
سرکار خانم همتی عصر به سوالهای شما ساعت 3 تا 4 عصر در گروه بانوان برتر کاشان پاسخ میدهند
لینک گروه
https://t.me/joinchat/EhAFdkkhWHtKH3UC0YbuEg
✍✍✍✍
لطفا فقط همان ساعت سوال بزارند در بین سوالات مطالب دیگری آورده نشود
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه229 💟 زیبایی و اندام خوب تنها برای مدتی میتواند برای شوهرتان جذاب باشد. 👈 بر
مطالب بهترین زوج #جلسه230
*غمخوار هم باشید*
🌼رهبرانقلاب: کمک واقعی این است که دو نفر غمها را از دل هم بر طرف کنند.
💔 هر کسی در دورهی زندگیش، گرفتاری و مشکل و غمی پیدا میکند و ممکن است دچار ابهام و تردید بشود.
🌸 آن دیگری در چنین موقعیتی، باید به کمک همسرش بشتابد و به او کمک کند.
❇️ غم را از دل او بردارد. او را راهنمایی کند و اشتباه و خطای او را بر طرف نماید.
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #سوم پدر مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کر
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #چهارم حسادت
دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده بود ... دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم ... الهام و سعید ... زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه ... این، اولین بار بود ... دست بزن داشت ... زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ... ولی دستش روی من بلند نشده بود... مادرم همیشه می گفت ...
- خیالم از تو راحته ... و همیشه دل نگران ... دنبال سعید و الهام بود ... منم کمکش می کردم ... مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت ... سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن ... حوصله شون رو نداشت ... مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه ... سخت بود هم خودم درس بخونم ... هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم ... و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم ... سخت بود ... اما کاری که می کردم برام مهمتر بود ... هر چند ... هیچ وقت، کسی نمی دید ...
این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم ... و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... از اون شب ... باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم ... حسادت پدرم نسبت به خودم ... حسادتی که نقطه آغازش بود ... و کم کم شعله هاش زبانه می کشید ... فردا صبح ... هنوز چهره اش گرفته بود ... عبوس و غضب کرده ...
الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون ... سعید هم عین همیشه ... بیخیال و توی عالم بچگی ... و من ... دل نگران.. زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم ... می ترسیدم بچه ها کاری بکنن ... بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه... و مثل آتشفشان یهو فوران کنه ... از طرفی هم ... نگران مادرم بودم ... بالاخره هر طور بود ... اون لحظات تمام شد ... من و سعید راهی مدرسه شدیم ... دوید سمت در و سوار ماشین شد ... منم پشت سرش ... به در ماشین که نزدیک شدم ... پدرم در رو بست ...
- تو دیگه بچه نیستی که برسونمت ... خودت برو مدرسه ... سوار ماشین شد و رفت ... و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم ... من و سعید ... هر دو به یک مدرسه می رفتیم ... مسیر هر دومون یکی بود ...
@women_kashan
🌴🌴🌴🌴
جلسات عزاداری اباعبدالله الحسین ع
همراه با زیارت عاشورا
باحضور
✅ سرکار خانم مقنی
زمان ⬅️ چهارشنبه ۲۸ صفر
ساعت⬅️ بعداز نماز مغرب و عشاء
مکان ⬅️ بیت الزهرا بیدگل ، خیابان شهدا ، معراج ۷، بیت الزهرا
👇👇👇👇
@women_kashan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
ذکر روز چهارشنبه:صدبار
یا حی و یاقیوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سلام بر شما مهربانان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌠🌠🌠🌠
✅ عزاداری و روضه خوانی روز شهادت حضرت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع)
✳️ عزاداری روز شهادت امام رضا(ع) و قرائت زیارت ناحیه مقدسه
🕠 شروع جلسه از ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر
🕌به همراه اقامهی نماز جماعت مغرب و عشاء
مکان⬅️کاشان، خیابان غیاث الدین جمشید، جنب مخابرات شهید مهماندوست
«حسـینیه ابـاصالح الـمهدے(عج)»
@women_kashan
🌠🌠🌠🌠
جلسه عزاداری ماه صفر
با حضور
✅سرکار خانم رسول زاده
ساعت ⬅️ 9 الی 11 صبح
زمان ⬅️ 27 و 28 و 29 صفر
آدرس ⬅️ نرسیده به کمال الملک، کوچه پانخل، حسینیه پانخل
@women_kashan
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
بسم الله الرحمن الرحيم
ذکر روز پنجشنبه:صدبار
لا اله الا الله الملک الحق المبین
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام بر بانوان سربلند و نمونه
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه230 *غمخوار هم باشید* 🌼رهبرانقلاب: کمک واقعی این است که دو نفر غمها را از د
مطالب بهترین زوج #جلسه231
👸 #سیاست_های_زنانه
قانع بودن ...
خانومای گل، اینکه زن قانع باشه و هوای جیب همسری رو داشته باشه خیلی هم عالی هست اما هرچی در حد اعتدالش خوبه ...
👈نبایداین قناعت بیشتر از حد باشه
چون ارزش خودتون رو کم میکنه!
کم کم همسرتون اینطور برداشت میکنه که شما هیچ خواسته ای ندارید و شاید تلاشی برای جلب رضایت شما نکنه، این یادمون باشه که یکی از مهم ترین وظایف زن،تربیت هست؛ هم فرزندان و هم شوهر
پس حواسمون باشه همسرانمان رو چطور بار مياريم...
👈 یادمون باشه ما هم به عنوان یک انسان خواسته ها و آرزوهایی داریم که باید در حد اعتدال برآورده بشه
وقتی به اسم قناعت بیش از حد و فداکاری نابه جا تو سر خواسته های حق مون بزنیم،حتماً یه جایی سر باز میکنه که شاید برای جبران دیر باشه... 😔
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #چهارم حسادت دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #پنجم اولین پله های تنهایی
مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود ... و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم ... کجا پیاده بشم ... یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید ... همون طور ... چند لحظه ایستادم ... برگشتم سمت در که زنگ بزنم ... اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد ...
- حالا چی می خوای به مامان بگی؟ ... اگر بهش بگی چی شده که ... مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره... این یکی هم بهش اضافه میشه ... دستم رو آوردم پایین ... رفتم سمت خیابون اصلی ... پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه ... و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم ...
مردم با عجله در رفت و آمد بودن ... جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت ... ندید گرفته می شدم ... من ... با اون غرورم ... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم ... رفتم توی یه مغازه ... دو سه دقیقه ای طول کشید ... اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم ... با عجله رفتم سمت ایستگاه ... دل توی دلم نبود ... یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ... اتوبوس رسید ... اما توی هجمه جمعیت ... رسما بین در گیر کردم و له شدم ...
به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ... دستم گز گز می کرد ... با هر تکان اتوبوس... یا یکی روی من می افتاد ... یا زانوم کنار پله له می شد... توی هر ایستگاه هم ... با باز شدن در ... پرت می شدم بیرون ... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم ... با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ ... و من ... بالاخره یکی به دادم رسید ... خودش رو حائل من کرد ... دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار ... توی تکان ها ... فشار جمعیت می افتاد روی اون ... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود ... سرم رو آوردم بالا
- متشکرم ... خدا خیرتون بده ... اون لبخند زد ... اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ..
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
مطالب بهترین زوج #جلسه231 👸 #سیاست_های_زنانه قانع بودن ... خانومای گل، اینکه زن قانع باشه و هوا
مطالب بهترین زوج #جلسه232
💠 مرد زمانیکه همسرش سرش را روی #شانه یا گردن او میگذارد احساس صمیمیت و نزدیکی و #مالکیت میکند!
💠 اين تكنيكى بسيار ظريف براى به دست آوردن دوباره #قلب همسرتان میباشد!
@women_kashan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
ذکر روز جمعه:صدبار
اللهم صل علی محمد و آل محمد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح المهدي ادرکنی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سلام برشما منتظران
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
کانال بانوان برتر کاشان
دست ما بر کرم و رحمت مهدی باشد
عشق ما آمدن دولت مهدی باشد
اول ماه ربیع از کرمت یا سلطان
روزی ما فرج حضرت مهدی باشد
@women_kashan
بانوان برتر کاشان
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #پنجم اولین پله های تنهایی مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... ن
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #ششم نمك زخم
نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ...
- فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ... چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ... چند دقیقه بهم نگاه کرد ...
- هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ...
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ...
- دیگه تاخیر نکنی ها ...
- چشم آقا ... و دویدم سمت راه پله ها ...
اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ...مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ...
- تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ... نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده ... اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- سلام بابا ... خسته نباشی ...
جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره ... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ...
- کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ...
- خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای دل مادرم رو داشته باش ...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
@women_kashan