🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_یازدهم
#بخش_دویست
#مرگ #زودرس 🍃🌸
داود رقی میگوید:
در محضر امام صادق علیه السلام بودم بدون اینکه سخنی بگویم، فرمود: ای داود! روز پنج شنبه هنگامی که برنامه اعمالتان را پیش من آوردند، در آن دیدم که تو درباره پسر عمویت، فلانی، خوب کرده ای. از این کار تو خوشحال شدم و فهمیدم همین صله رحم تو با وی (و قطع صله رحم از جانب او) باعث مرگ زودرس پسر عمویت خواهد شد. داود میگوید:
پسر عمویی داشتم بسیار بدفطرت و دشمن سرسختم بود، هنگامی که شنیدم او و خانواده اش در فقر و ناداری شدید، روزگار بدی را به سر میبرند، برایش مقداری مخارج فرستادم، سپس به سوی مکه حرکت نمودم. - و او بعد از من فوت شده بود - موقعی که در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم بدون اینکه حرفی بزنم امام علیه السلام آن جریان را به من خبر داد. [۱]
هم #کنیز و هم #منفعت 🍂🌼
زرعه پسر محمد میگوید:
مردی در مدینه بود کنیز زیبا و کم نظیری داشت، شخصی کنیز را دید و شدیدا عاشق او شد وی ماجرای عشقش را به امام صادق علیه السلام اظهار نمود حضرت فرمود:
هر وقت او را دیدی بگو: اسال الله من فضله: از فضل خداوند درخواست میکنم. او نیز دستور امام را انجام داد.
طولی نکشید که سفری برای صاحب کنیز پیش آمد. نزد همان شخص رفت و گفت: فلانی! تو همسایه من هستی و از همه افراد بیشتر مورد اطمینان من میباشی، برایم سفری پیش آمده مایلم کنیزم را پیش تو امانت بگذارم.
مرد گفت: من زن ندارم و در منزل من هم زنی دیگر نیست، چگونه ممکن است کنیز تو نزد من بماند؟
گفت: کنیز را به تو میفروشم کنیز پیش تو باشد در ضمن تعهد میکنی هرگاه برگشتم، او را به من بفروشی و اگر با او همبستر شدی حلالت باشد. این را گفت و کنیز را به قیمت گرانی به ایشان داد و رفت.
کنیز مدتی نزد آن شخص ماند تا خواسته آن مرد از وی انجام گرفت.
پس از گذشت مدتی، نماینده ای از جانب یکی از خلفای بنی امیه آمد تا تعدادی کنیز برای خلیفه بخرد این کنیز نیز در لیست خرید بود.
نماینده خلیفه پیش آن مرد آمد و گفت:
کنیز فلانی که پیش توست بفروش!
مرد پاسخ داد:
صاحب کنیز در سفر است. من اجازه فروش ندارم. نماینده خلیفه به زور کنیز را به بهای بیش از آنچه او خریده بود از وی خرید. همین که کنیز را از مدینه بیرون بردند، صاحب سابقش از سفر آمد. اول چیزی که سراغش را گرفت همان کنیز بود.
پرسید: او چطور است؟
مرد جریان را برای او بازگو کرد و سپس تمام پولها را که نماینده خلیفه پرداخته بود در اختیار او گذاشت و گفت:
این پولی است که من گرفته ام. صاحب کنیز قبول نکرد و گفت: من فقط مقدار بهای که با تو قرار گذاشته میپذیرم بقیه مال تو است، نوش جانت باد!
خداوند بواسطه نیت پاک او، هم کنیز و هم منفعت را نصیب وی نمود. [۱]
#سخن کوبنده در #برابر فرماندار #طاغوت 🍃🌸
عبدالله بن سلیمان میگوید:
منصور دوانیقی یکی از عمال خود به نام (شیبة بن غفال) را فرماندار مدینه ساخت. شیبه روز جمعه در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و گفت:
علی بن ابی طالب میان مسلمانان اختلاف انداخت و با مؤمنین جنگید و خواست حکومت را به دست گیرد و نگذارد به اهلش برسد. ولی خداوند او را از حکومت محروم ساخت و در آرزوی خلافت از دنیا رفت و پس از او فرزندانش در فتنه انگیزی دنباله روی او بوده و خواهان حکومتند، بدون آن که شایستگی داشته باشد، بدین جهت هر کدام در یک گوشه زمین کشته میشوند و در خون خود میغلطند.
سخنان شیبه بر مردم بسیار گران آمد، اما هیچ کس نتوانست چیزی بگوید، در این وقت مردی که پیراهن پشمین بر تن داشت از جا برخاست و گفت:
ما خدا را ستایش میکنیم و بر پیامبر او و همه انبیا درود
می فرستیم.
آنچه از خوبیها گفتی، ما سزاوار آنها هستیم و آنچه از زشتی بر زبان آوردی، تو و آنکس که تو را به اینجا فرماندار گمارده (منصور) به آن سزاوار ترید.
ولی آگاه باش! درست دقت کن! تو که بر مرکب دیگری سوار شده ای و نان دیگری را میخوری، سرافکندگی و شرمساری سزاوار توست.
سپس رو به مردم کرد و گفت:
آیا شما را آگاه نسازم چه کسی میزان اعمالش در قیامت سبکتر و از همه بیشتر زیانکار خواهد بود؟
آن کس که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد و این فرماندار فاسق چنین است. (او آخرت خود را به دنیای منصور فروخته است. )
مردم همه آرام شدند و فرماندار بدون آنکه چیزی بگوید، از مسجد خارج شد.
آن گاه پرسیدم: این شخص که در برابر فرماندار چنین کوبنده سخن گفت، کیست؟
گفتند: امام جعفربن محمد صادق است. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ۵۹. ب: ج ۷۴، ص ۹۳.
[۱]: ۶۰. ب: ج ۴۷، ص ۳۵۹ و ج ۱۰۴، ص ۳۹.
[۱]: ۶۱. ب: ج ۴۷، ص ۱۶۵.
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫