🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀شهیده "مریم قوچانی غروی"
💔سیزدهم دی ماه ۱۴۰۲، شهیده مریم قوچانی غروی در حادثه تروریستی کرمان همزمان با چهارمین سالگرد شهادت سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی، به شهادت رسید.
سن زیادی هم نداشت، ۵۵ ساله بود؛ هم همسر بود و هم مادر، از همانها که میگویند همسری مهربان و مادری دلسوز و فداکار. به واقع او مهربان و فداکار بود؛ او مهر آل محمد(ص) را در دل خود و خانوادهاش جای داده و توانسته بود این محبت را به فرزندانش هم منتقل کند.
♦️تلاوت سوره ی «حمد» هدیه شهیده "مریم قوچانی غروی"
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
#یازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز هجدهم
🥀 @yaade_shohadaa
🕌 #دمشق_شهرِ_عشق
♦️#قسمت_هجدهم
💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه #فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبندهام افتاده و تلاش میکردم با #چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از #حرم خارج شدم.
💠 در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی #وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم #اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم.
💠 پاهایم به هم میپیچید و هر چه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار میکنی؟»
💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشدههای #وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعدهای؟»
گوشه #چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهرهام بهدرستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمهشب بهروشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
💠 خط #خون پیشانیام دلش را سوزانده و خیال میکرد وهابیام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید.
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و #غریبانه ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمیدانست با این دختر #نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند.
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقبتر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بیواهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم.
💠 احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم.
بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل #معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم.
💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابانهای تاریک #داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای #زیارت اومده بودید حرم؟»
صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگیام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید :«میخواید بریم بیمارستان؟» ماهها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...»
💠 به سمتم برنمیگشت و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که نالهاش در گوشم مانده و او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش #خنجر زد و باز برایم بیقراری میکرد :«خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟»
خبر نداشت شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟»
💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس #شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو #حرم کسی کشته شد؟»...
ادامه دارد...
🌺نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
ايران تولدت مبارك
💚 همه برای امام بودند و امام برای همه و امت همراه امام برای خدا.
🌹ايام الله دهه فجر مبارک🌹
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔شهید والامقام حسین تاجیک
✍🏻شهید «حسین تاجیک»، نهم شهریور ۱۳۳۷ در روستای ایجدان شهرستام ورامین به دنیا آمد. تا پنجم ابتدایی بیشتر ادامه تحصیل نداد و در کارخانه قند ورامین مشغول به کار شد. شهید حسین تاجیک با اوج درگیریها و تظاهرات علیه رژیم شاه، نقش فعالی در راهپیماییها داشت و چندین بار نیز توسط ساواک دستگیر میشود.
وی در سال ۱۳۵۸ با دختری از خانواده مذهبی ازدواج میکند که ثمره این پیوند دو فرزند به نام مهدی و فاطمه است. وی بعد از اخذ دیپلم با رتبه عالی در رشته اقتصاد سیاسی وارد دانشگاه میشود اما با شروع جنگ تحمیلی با بسیج مرکزی ورامین و در قالب لشکر سیدالشهدا عازم جبهه شده و در مناطق کردستان و اندیمشک حضور مییابد. این شهید والامقام در ۱۸ فروردین ۶۶ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه در کانال ماهی بر اثر ترکش خمپاره به سرش به دیدار معشوق میشتابد. اما پیکر مطهرش ۱۳ سال و ۴ ماه در غربت میماند تااینکه سرانجام در ۱۹ مرداد ۷۹ به آغوش وطن بازگشت و در گلزار شهدای حسین رضا آرام گرفت.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهید بزرگوار حسین تاجیک ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام حسین تاجیک ✍🏻شهید «حسین تاجیک»، نهم شهریور ۱۳۳۷ در روستای ایج
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#طوفان_الاقصی
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبزیارتیامامحسین ♥️
💔دنیام حرمه
دنیامو نگیر...🥺
اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا
و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚
وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚
❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات
#دهه_فجر
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥 تنها شهید ایران در روز بازگشت امام خمینی(ره) به میهن
💔 شهید «قربانعلی داوودی» در سال ۱۳۰۸ در شهرستان فارسان متولد شد، ایشان در سن ۱۰ سالگی پدر و در سن ۱۱ سالگی مادر خود را از دست داد و وظیفه نگهداری از دو برادر و خواهر کوچکش را برعهده گرفت.
شهید از ابتدای جوانی فعالیتهای مذهبی خود را آغاز کرد و با وجود اینکه سواد او تنها در حد خواندن و نوشتن بود اما به علت علاقه شدید به قرائت قرآن و ترجمه آن به صورت مستمر در جلسات قرآن شرکت داشت.
شهید قربانعلی داوودی با شروع انقلاب در سال ۱۳۵۷ مبارزات شدیدتری را علیه رژیم طاغوت آغاز میکند و به علت همین فعالیتها همچنین نصب تمثال مبارک امام خمینی(ره) جلوی درب مغازه خود چماقداران و ضد انقلابیون رژیم چندین مرتبه به مغازه وی حمله کرده و شیشههای مغازه را شکسته و شهید را نیز تهدید به مرگ میکنند.
شهید داوودی در روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ مصادف با ورود امام خمینی(ره) از پاریس به ایران در راهپیمایی که به همین مناسبت تدارک دیده شده بود شرکت کرده و به عنوان یکی از عوامل اصلی این راهپیمایی را اداره میکند. در حین راهپیمایی چماقداران و ضد انقلابیون رژیم ستم شاهی به تظاهراتکنندگان حمله میکنند که در این میان عدهای زخمی شده و تعدادی نیز فرار میکنند، شهید قربانعلی داوودی نیز بر اثر ضرباتی که چند تن از چماقداران وابسته به رژیم به سر او وارد میکنند دچار آسیب مغزی میشود و بعد از انتقال به بیمارستان آیت الله کاشانی اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل میشود.
🥀 خاطره ای به یاد شهید معزز قربانعلی داوودی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید محمد هادی ذوالفقاری
#امام_زمان
#ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
سلام امام زمانم♥️
💚سلام بر تو ای مولایی که
همه مظلومان تاریخ
به ظهور تو چشم دوخته اند.
سلام بر تو و بر روزی که
درخت ستم و دشمنی را
از ریشه خواهی خشکاند!
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
#امام_زمان
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۳ بهمن ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 خوش اخلاق و مهربان بود و هرگز خنده از لبانش نمیرفت. به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و بیشتر وقت به جماعت ادا میکرد. پیرو خط رهبری و ولایت فقیه بود و حاضر بود سرش را فدای رهبرش سید علی خامنهای کند. به سرکشی از خانواده سادات و شهدا بسیار علاقه داشت. با گذشت بود و اهل دست گیری از یتیمان و مستمندان. دروغ و ریا کاری در زندگی او راهی نداشت. عاشق شهادت بود و همیشه از خانواده و دوستانش میخواست که برای شهادت او دعا کنند. هرگز برای انجام کاری به دیگران دستور نمیداد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مرتضی ترابی کمال «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم
وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ
و از خشمش در هر شری ایمنی جویم
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ
ای که می دهد (عطای ) بسیار در برابر (طاعت ) اندک
یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ
ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد
یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد
وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ
و نه تو را بشناسد
تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً
از روی نعمت بخشی و مهرورزی
اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ
همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را
وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ
همه شر دنیا و شر آخرت را
فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ
زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) و
وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ
بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار
یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ
ای صاحب جلالت و بزرگواری
یا ذَاالنَّعْماَّءِ وَالْجُودِ
ای صاحب نعمت و جود
یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ
ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ
#دعای_هر_روز_ماه_رجب
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ظهر جمعه، مستند «آرمان روحالله» را ببینید؛
📽مستند «آرمان روحالله»، روایتی از دیدار خانوادههای شهدای امنیت با رهبر انقلاب.
🔄پخش این مستند، ظهر جمعه از KHAMENEI.IR و بطور همزمان از شبکههای سیما، به ترتیب در👇🏻
🗓جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲
بعد از خبر ۱۴؛ شبکه یک سیما
ساعت ۱۸؛ شبکه سه سیما
🗓یکشنبه ۱۵ بهمن؛
ساعت ۲۱:۴۵؛ شبکه افق
🗓سهشنبه ۱۷ بهمن؛
ساعت ۱۹؛ شبکه مستند
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀شهیده "المیرا حیدری نژاد فرسنگی"
💔 صندلی المیرا حیدری نژاد فرسنگی دانش آموز پایه یازدهم هنرستان فرهنگیان ناحیه ۲ کرمان، از شهدای انفجار تروریستی سیزدهم دی ماه ۱۴۰۲ کرمان، در امتحان نهایی روز شنبه در حالی خالی ماند که این شهیده در آزمونی بزرگ تر و آسمانی در خیل سربازان شهید سلیمانی پذیرفته شد. معلمان اما صندلی او را گلباران کردند تا نشان دهند که وی در امتحانش شرکت کرده و قبول شده است.
♦️تلاوت سوره ی «حمد» هدیه شهیده "المیرا حیدری نژاد فرسنگی"
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
#یازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز نوزدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚دختر شینا
📖 کتاب «دختر شینا»، عاشقانهای از دوران جنگ است که «بهناز ضرابی زاده» آن را از «خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر» گردآوری و به صورت رمان به نگارش درآورده است.
«سردار شهید ستار ابراهیمی» یکی از شهیدان والا مقام استان همدان بود که در عملیات والفجر ۸ به درجهی رفیع شهادت رسید. «بهناز ضرابی زاده» رمان «دختر شینا» را به روایت «قدم خیر محمدی» همسر این شهید برجسته به تصویر کشیده که با وجود از دست دادن همسر خود در بیست و چهار سالگی، دیگر ازدواج نکرد و پنج فرزند خود را به تنهایی بزرگ کرد. «دختر شینا» نیز از مجاهدت و ایستادگی زنان، پابهپای مردان سخن میگوید اما این روندی نیست که از ابتدای داستان با آن مواجه هستیم. بانوی قصه که هنگام ازدواج تنها چهارده سال سن داشت آرام آرام به این صلابت دست پیدا میکند. او در ابتدا برخلاف بسیاری از همسران ایثارگر که شوهران خود را از لحاظ روانی برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده میکردند، اما او از اول مجاهد نبود، از اول از آن زنهای قوی و با اراده نبود که شوهرش را آماده کند و بفرستد تا انقلاب کند و بجنگد اصلا مخالف انقلابی شدن شوهرش بود، ضعیف بود و ناز پرورده و جذابیت این داستان در سیر قوی شدن این دختر بود، اینکه با دلگرمیای که به همسرش داد او را برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده کرد.
#ماه_رجب
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#دختر_شینا
🥀یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقابها را توی سفره میچیدم. صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنهام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یکدفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم. گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یکماهش نشده. دیوانهاش میکنی!»
میخندید و میچرخید و میگفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد میآید. امام دارد میآید. الهی قربان تو بچهات بروم که اینقدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «میروم بچهها را خبر کنم. امام دارد میآید!»
گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنهام.»
برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد میآید. آنوقت تو گرسنهای؟! به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
.... خیلی از شب گذشته بود که باصدای در از خواب پریدم. صمد بود. صبح زود که برای نماز بلند شدم. دیدم دارد ساکش را میبندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «با بچههای مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد میآید.»
یکدفعه اشکهایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که اینطور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانهمان را بسازیم، میآیم و توی قایش [روستایی در اطراف همدان] کاری دست و پا میکنم، نیامدی. من که میدانم تهران بهانه است. افتادهای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از اینحور حرفها. تو که سرت توی این حرفها بود، چرا زن گرفتی؟! زن گرفتی که اینطور عذابم بدهی؟ من چه گناهی کردهام؟»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه میکرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست میگویی. هرچه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جُم خوردم، هرچه دلت خواست بگو.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شدهای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ میشود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشمهایش سرخ شد و گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمیشود؟! بیانصاف! اگر تو دلت برای من تنگ میشود، من دلم برای دو نفر تنگ میشود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیس خیس بود.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "پهلوان واقعی"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۴۰۲
مدتزمان فیلم: ۳۸ دقیقه
ژانر: درام | خانوادگی | دفاع مقدس
کارگردان: مجید کریمی
نویسنده: علی احمدی
بازیگران: حمید کریمی، ابوالفضل بیات، صفر اجلی، حمید دبستانی، عباس بابایی، هستی افضلی، امیرعلی احمدی، مهدیار آزادفر، فریبا ترکاشوند
✍🏻مهدی و فاطمه در آستانه روز شهدا دلتنگ پدر میشوند و به گلزار شهدا میروند. مهدی در بازگشت در مراسم گلریزان شرکت کرده و پدر را در عالم خیال خود ملاقات میکند که اتفاقات خوبی رقم میخورد...
#امام_زمان
#غزه_مظلوم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق_شهید 🌹
✨شهیدی که مقام معظم رهبری، وصیتنامهاش را مکرر میخواند و دل از ایشان برده است!
💔شهید ناصرالدین باغانی
🎙️استاد پناهیان
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔مردم این زمانه مرا سرکوب میکنند که کجا میروید؟ و برای چه کسی میجنگید؟ اما اینان غافلند که ما خود نمیرویم. گویی ما را صدا میزنند، قلبمان پایمان را به حرکت وا میدارد، جز اینکه دختر علی (علیه السلام) و سه ساله حسین (علیه السلام) بر روی اسم ما مهر شهادت زدهاند. من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگینتر از خون قاسم و علی اکبر حسین (علیه السلام) نیست...
🍂شهید مدافع حرم سید امین حسینی
#رفیق_شهید
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa