فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید محمد بروجردی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
✨﷽✨
♥️نادِ عَلیّاً مَظهَرَ العَجائِب تَجِدهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوائِب لی اِلَی اللهِ حاجَتی وَ عَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتُ مُنقَضی فی ظِلِّ اللهِ وَ یُضِلِلِ اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدُ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ اللهُ اَکبَرُ اَنَا مِن شَرِّ اَعدائِکَ بَرِیءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَدی وَ عَلَیکَ مُعتَمِدی بِحَقِّ إِیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعینُ یا اَبَا الغَیْثِ اَغِثْنی یا اَبَاالحَسَنَیْنِ اَدْرِکنی یاسَیفَ اللهِ اَدرِکنی یا بابَ اللهِ اَدرِکنی یاحُجَّةَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ یا قَهّارُ تَقَهَّرْتَ بِالقَهرِ وَ القَهرُ فی قَهرِ قَهرِکَ یا قَهّارُ یا قاهِرَ العَدُوِّ یا والِیَ الوَلِیِّ یا مَظْهَرَ العَجائِبِ یا مُرتَضی عَلِیٌّ رَمَیْتَ مَن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَ سَیفِ اللهِ الْقاتِلِ اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصَیرٌ بِالْعِبادِ وَ اِلهُکُم اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیم اَدرِکنی یا غیاثَ المُستَغیثینَ یا دَلیلَ المُتَحَیِّرِینَ یا اَمانَ الخائِفینَ یا مُعینَ المُتَوَکِّلینَ یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعینَ وَ الحَمدُ للِهِ رَبِّ العالَمینَ.
#اللھمعجللولیکالفرج 🌹
#ختم_نادعلی
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۸ بهمن ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 شهید انصاری حدود ۱۰ ماه در سوریه حضور داشت و در نهایت شش روز بعد از آخرین اعزامش در سال ۹۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
این شهید بزرگوار معروف بودند به علمدار جبهه فرهنگی و سالهای عمرش را صرف خدمت به کانونهای فرهنگی مساجد کرده بود و سعی میکرد جوانها را به مسجد بکشاند و از آنها رزمنده بسازد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حمیدرضا انصاری «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🍃🌺🍃🌼🍃🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد و آلش
شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلاَئِكَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ
كه درخت نبوتند و محل رسالت و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و معدن علم و حكمت و خاندان و حى اند
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد (ص) و آلش
الْفُلْكِ الْجَارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا وَ يَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا
كه آنان كشتى درياى معرفتند و روان در اعماق آن دريا هر كس بر آن كشتى در آيد از غرق ايمن است و هر كس در نيايد، به درياى هلاكت غرق خواهد شد
الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللاَّزِمُ لَهُمْ لاَحِقٌ
هر كس بر آنها تقدم جويد از دين خارج شود و هر كس از آنان عقب ماند نابود گردد و هر كس همراه آنان باشد ملحق به آنها خوهد شد
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد و آلش
الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَ غِيَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِينَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ
كه حصار محكم امتند و فريادرس بيچارگان و درماندگان و پناه گريختگان و نگهبان عصمت طلبان اند
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد (ص) و آلش
صَلاَةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضًى وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَدَاءً وَ قَضَاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
درود بسيار كه آن درود موجب خشنودى آنها باشد و اداى حق آنها بر ما شود به حول و قوه تو اى خداى عالميان
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد (ص) و آلش
الطَّيِّبِينَ الْأَبْرَارِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ وَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ وِلاَيَتَهُمْ
كه پاكان و نيكان و برگزيدگان عالمند كه بر ما واجب كردى حقوقشان را و طاعت و محبتشان را فرض نمودى
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد و آلش
وَ اعْمُرْ قَلْبِي بِطَاعَتِكَ وَ لاَ تُخْزِنِي بِمَعْصِيَتِكَ
و قلب مرا به طاعتت پر نور و معمور ساز و مرا به عصيان خود رسوا و خوار مگردان
وَ ارْزُقْنِي مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ
و روزيم كن كه مواسات كنم با فقيران كه رزقشان تنگ نمودى به وسعتى كه از فضل و كرمت به من عطا كردى
وَ نَشَرْتَ عَلَيَّ مِنْ عَدْلِكَ وَ أَحْيَيْتَنِي تَحْتَ ظِلِّكَ
تا عدالت تو را منتشر گردانم و مرا زنده بدار در سايه عنايتت
وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبَانُ الَّذِي حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ
و اين است شعبان ماه رسولت سيد پيغمبران كه اين ماه را به رحمت و رضا و خوشنوديت در پوشيده اى
الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ (سَلَّمَ) يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ
و رسولت صلى الله عليه و آله و سلم جهد و كوشش بسيار به نماز و روزه
فِي لَيَالِيهِ وَ أَيَّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِي إِكْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ
در شبها و روزهاى اين ماه داشت و براى فروتنى به درگاه تو اين ماه را تا به آخر محترم و گرامى مى داشت
اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاِسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ وَ نَيْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَيْهِ
اى خدا پس تو ما را هم يارى فرما بر پيروى سنتش و به شفاعتش نايل گردان
اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً
خدايا و حضرتش را براى من شفيع مقبول الشفاعه قرار ده و طريق مستقيم هموار بسوى خود گردان
وَ اجْعَلْنِي لَهُ مُتَّبِعاً حَتَّى أَلْقَاكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنِّي رَاضِياً وَ عَنْ ذُنُوبِي غَاضِياً
و مرا پيرو آن بزرگوار ساز تا روزى كه تو را ملاقات مى كنم كه روز قيامت است در آن روز از من خوشنود باشى و از گناهانم چشم پوشى
قَدْ أَوْجَبْتَ لِي مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ أَنْزَلْتَنِي دَارَ الْقَرَارِ وَ مَحَلَّ الْأَخْيَارِ
در حالى كه لطف و رحمتت را بر من حتم فرموده و مرا در منزل هميشگى بهشت ابد كه محل خوبان است منزل دهى.
#صلوات_شعبانیه
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀شهیده "نرگس کارگر"
💔علیرغم تلاش بسیار پزشکان و کادر درمان، یک دانشآموز دیگر به نام نرگس کارگر که در جنایت تروریستی کرمان مجروح شده بود، به جمع شهدا پیوست.
دانشآموز شهیده خانم نرگس در پایه سوم در شهر کرمان تحصیل میکرد.
♦️تلاوت سوره ی «حمد» هدیه شهیده
"نرگس کارگر"
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
#یازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیوچهارم
🥀 @yaade_shohadaa
🕌 #دمشق_شهرِ_عشق
♦️#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمیگردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...
ادامه دارد...
🌺نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطراتِخوشمزه 😍
✍🏻اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحمالراحمین»
طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است»
اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آوردهای؟».😂
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥دسته شهید پلارک
💔قبل از کربلای ۵ یکی از دوستان مهمان ما شد و شب را پیش ما ماند. اذان صبح که شد بیدار شدم و به او گفتم: بیدار شو وقت نمازه. گفت: من نماز خواندم. گفتم: تازه دارن اذان میگن تو کی خوندی؟!
بلند شد گفت: بیدار شدم دیدم همه دارن نماز میخوانند منم نماز صبح را خواندم و خوابیدم. به او گفتم برادر همهی آنها نماز شب میخواندند نه نماز صبح. گفت: آخه توی چادر این همه نماز شب خوان داره؟!
گفتم: وقتی مسئول دسته پلارک باشه همینه. مهمان آن شب ما (شهید محسن قاضی) در کربلای ۵ به خیل شهداء پیوست.
🥀خاطره ای به یاد شهید معزز سید احمد پلارک معروف به شهید عطری، فرمانده آر.پی.جی.زنهای گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) و شهید معزز محسن قاضی
🥀راوی: رزمنده دلاور عباس بیات
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید مدافع حرم علی مرادی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
✨﷽✨
♥️نادِ عَلیّاً مَظهَرَ العَجائِب تَجِدهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوائِب لی اِلَی اللهِ حاجَتی وَ عَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتُ مُنقَضی فی ظِلِّ اللهِ وَ یُضِلِلِ اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدُ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ اللهُ اَکبَرُ اَنَا مِن شَرِّ اَعدائِکَ بَرِیءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَدی وَ عَلَیکَ مُعتَمِدی بِحَقِّ إِیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعینُ یا اَبَا الغَیْثِ اَغِثْنی یا اَبَاالحَسَنَیْنِ اَدْرِکنی یاسَیفَ اللهِ اَدرِکنی یا بابَ اللهِ اَدرِکنی یاحُجَّةَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ یا قَهّارُ تَقَهَّرْتَ بِالقَهرِ وَ القَهرُ فی قَهرِ قَهرِکَ یا قَهّارُ یا قاهِرَ العَدُوِّ یا والِیَ الوَلِیِّ یا مَظْهَرَ العَجائِبِ یا مُرتَضی عَلِیٌّ رَمَیْتَ مَن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَ سَیفِ اللهِ الْقاتِلِ اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصَیرٌ بِالْعِبادِ وَ اِلهُکُم اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیم اَدرِکنی یا غیاثَ المُستَغیثینَ یا دَلیلَ المُتَحَیِّرِینَ یا اَمانَ الخائِفینَ یا مُعینَ المُتَوَکِّلینَ یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعینَ وَ الحَمدُ للِهِ رَبِّ العالَمینَ.
#اللھمعجللولیکالفرج 🌹
#ختم_نادعلی
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۲۹ بهمن ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 وصیتنامه :
اینکه یقین بدانید تمام هدفشان ایران است . حالا همه اسلام در مقابل تمامی کفر قرار گرفته است . باید در همان مکان آنها را زمین گیر کرد ، آنها در تمام اطراف حضور دارند و همانگونه که رهبر و بنیانگذار این نظام فرمودند راه قدس از نجف و کربلا می گذرد .
وای مردم نگذارید که سید علی مانند حضرت علی (ع) غریب بماند . با نفس گرم این سلاله حضرت زهرا(س) و شجاعت ایشان است که تا به حال گزندی به این نظام وارد نشده است . ان شاالله وحدت وهمدلی را حفظ کنید و پشت سر مقام معظم رهبری حرکت کرده و ایشان را تنها نگذارید .
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مصطفی زاهدی بیدگلی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🍃🌺🍃🌼🍃🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد و آلش
شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلاَئِكَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ
كه درخت نبوتند و محل رسالت و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و معدن علم و حكمت و خاندان و حى اند
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد (ص) و آلش
الْفُلْكِ الْجَارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا وَ يَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا
كه آنان كشتى درياى معرفتند و روان در اعماق آن دريا هر كس بر آن كشتى در آيد از غرق ايمن است و هر كس در نيايد، به درياى هلاكت غرق خواهد شد
الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللاَّزِمُ لَهُمْ لاَحِقٌ
هر كس بر آنها تقدم جويد از دين خارج شود و هر كس از آنان عقب ماند نابود گردد و هر كس همراه آنان باشد ملحق به آنها خوهد شد
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد و آلش
الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَ غِيَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِينَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ
كه حصار محكم امتند و فريادرس بيچارگان و درماندگان و پناه گريختگان و نگهبان عصمت طلبان اند
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد (ص) و آلش
صَلاَةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضًى وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَدَاءً وَ قَضَاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَ قُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
درود بسيار كه آن درود موجب خشنودى آنها باشد و اداى حق آنها بر ما شود به حول و قوه تو اى خداى عالميان
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد (ص) و آلش
الطَّيِّبِينَ الْأَبْرَارِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ وَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ وِلاَيَتَهُمْ
كه پاكان و نيكان و برگزيدگان عالمند كه بر ما واجب كردى حقوقشان را و طاعت و محبتشان را فرض نمودى
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خدايا درود فرست بر محمد و آلش
وَ اعْمُرْ قَلْبِي بِطَاعَتِكَ وَ لاَ تُخْزِنِي بِمَعْصِيَتِكَ
و قلب مرا به طاعتت پر نور و معمور ساز و مرا به عصيان خود رسوا و خوار مگردان
وَ ارْزُقْنِي مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ
و روزيم كن كه مواسات كنم با فقيران كه رزقشان تنگ نمودى به وسعتى كه از فضل و كرمت به من عطا كردى
وَ نَشَرْتَ عَلَيَّ مِنْ عَدْلِكَ وَ أَحْيَيْتَنِي تَحْتَ ظِلِّكَ
تا عدالت تو را منتشر گردانم و مرا زنده بدار در سايه عنايتت
وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبَانُ الَّذِي حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ
و اين است شعبان ماه رسولت سيد پيغمبران كه اين ماه را به رحمت و رضا و خوشنوديت در پوشيده اى
الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ (سَلَّمَ) يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ
و رسولت صلى الله عليه و آله و سلم جهد و كوشش بسيار به نماز و روزه
فِي لَيَالِيهِ وَ أَيَّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِي إِكْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ
در شبها و روزهاى اين ماه داشت و براى فروتنى به درگاه تو اين ماه را تا به آخر محترم و گرامى مى داشت
اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاِسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ وَ نَيْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَيْهِ
اى خدا پس تو ما را هم يارى فرما بر پيروى سنتش و به شفاعتش نايل گردان
اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْهُ لِي شَفِيعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً
خدايا و حضرتش را براى من شفيع مقبول الشفاعه قرار ده و طريق مستقيم هموار بسوى خود گردان
وَ اجْعَلْنِي لَهُ مُتَّبِعاً حَتَّى أَلْقَاكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنِّي رَاضِياً وَ عَنْ ذُنُوبِي غَاضِياً
و مرا پيرو آن بزرگوار ساز تا روزى كه تو را ملاقات مى كنم كه روز قيامت است در آن روز از من خوشنود باشى و از گناهانم چشم پوشى
قَدْ أَوْجَبْتَ لِي مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ أَنْزَلْتَنِي دَارَ الْقَرَارِ وَ مَحَلَّ الْأَخْيَارِ
در حالى كه لطف و رحمتت را بر من حتم فرموده و مرا در منزل هميشگى بهشت ابد كه محل خوبان است منزل دهى.
#صلوات_شعبانیه
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀شهیده "زینب یعقوبی"
💔شهیده زینب یعقوبی، دختر ۱۶ ساله ای که در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسید، اولین شهید روستای کهنوج معزآباد است.
روستای کهنوج معزآباد در فاصله ۸ کیلومتری مرکز بخش چترود و حدود ۵۰ کیلومتری شهر کرمان واقع شده،روستاییانی که در تمام این سالها آرزوی داشتن شهید گمنام را داشتند بالاخره توانستند نخستین شهید این روستا را با دستان خود تشییع کنند.
شهیده زینب یعقوبی، ۱۶ ساله که در ۱۳ دیماه امسال همزمان با چهارمین سالگرد شهادت سردار سلیمانی برای زیارت مرقد مطهر این شهید بزرگوار عازم کرمان شد اما متاسفانه در انفجار تروریستی به شهادت رسید.
مردم کهنوج معزآباد پیکر مطهر این شهید بزرگوار را تشییع کردند و بدرقه با شکوهی از این شهید بزرگوار داشتند، حالا دیگر روستای کهنوج معزآباد هم صاحب یک شهید شده است و روستاییان معتقدند با حضور او اعتبار روستا بالا رفته است.
♦️تلاوت سوره ی «حمد» هدیه شهیده
"زینب یعقوبی"
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
#یازدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیوپنجم
🥀 @yaade_shohadaa
🕌 #دمشق_شهرِ_عشق
♦️#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
ادامه دارد...
🌺نویسنده: فاطمه ولینژاد
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطراتِخوشمزه 😍
✍🏻 این طوری...
چند ﻧﻔﺮ از ﺑﭽﻪﻫﺎی اﺗﺎق، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺮ ﺑـﻪ ﺳـﺮ ﻳﺪاﷲ میﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ. ﮔﺎهی ﻛﻪ ﺧﻮاﺑﻴﺪه ﺑﻮد، میرﻓﺘﻨـﺪ و ﻟﺒﺎﺳﺶ را ﺑﻪ ﭘﺘﻮ میدوﺧﺘﻨﺪ. وقتی ﺑﻠﻨﺪ میﺷـد، ﭘﺘﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎش ﺑﻠﻨﺪ میشد. ﻳـﻚ روز ﻇﻬـﺮ، آﻣـﺪ وﺳﻂ اﺗﺎق و ﺑﺎ ﺻـﺪای ﺑﻠﻨـﺪ ﮔﻔـﺖ:
"اﻳـﻦﻛـﻪ آدم ﺧﻮاﺑﻪ، بعضیﻫﺎ ﻣﻴﺎن میدوزﻧﺶ ﺑـﻪ ﭘﺘـﻮ ﻛـﻪ ﻫﻨـﺮ ﻧﻴﺴﺖ. اﻳﻦ ﻧﺎﻣﺮدﻳﻪ، اﮔﻪ راﺳﺖ میﮔﻴﻦ، ﺗﻮ ﺑﻴـﺪاری ﻣﻨﻮ ﺑﺪوزﻳﻦ ﺑﻪ ﭘﺘﻮ." ﻫﻤﻴﻦﻃﻮر ﻛﻪ داﺷﺖ ﺳﺨﻨﺮانی میﻛﺮد، یکی از ﺑﭽﻪها که ﻛﻨﺎرش ﺑﻮد، ﺳﻮزن و ﻧﺦ را ﺑﺮداﺷﺖ و ﭘﺎچه ﺷـﻠﻮارش را دوﺧـﺖ ﺑـﻪ ﭘﺘـﻮ ﺳﺨﻨﺮاﻧﻴﺶ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم ﺷﺪ، آﻣﺪ ﻛﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﻜﻨﺪ دﻳـﺪ ﭘﺘﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎش ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺖ درآﻣﺪ.
ﺑﭽﻪﻫﺎ زدﻧـﺪ زﻳـﺮ ﺧﻨﺪه. ﺣﺮفی ﻛﻪ ﺑﺮای ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪاﺷﺖ
ﮔﻔﺖ: "آره، اﻳﻦﻃﻮری!، اﻳﻦ درﺳﺘﻪ، اﻳﻦ ﻫﻨﺮه."
ﺻﺪای ﺧﻨﺪه بچهﻫـﺎ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺷﺪ.😂
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥آسمانى آسمانى
💔شب عملیات کربلای پنج، غسل شهادت کرد. کولهاش را از نارنجک لبریز، سربند یا زهرایش را بست. بند دلش را محکم کشید. پایش بیتابتر از دل، با این همه داوود بمب روحیه بود. وقت وداع، دست بچهها را میچسبید.
میگفت: سرت را بالا بگیر، سمت خدا. لبخند فوری. یک نفر آدم و این همه رفیق! بچهها عاشق و دلباختهاش بودند. یک جورایی آچار فرانسه روحیه بود. شب عملیات کربلای پنج، با نارنجکهايى که توی کولهاش داشت، رفته بود؛ توی یک شیار زیر شنی تانکها، نارنجک میانداخت.
ظهر روز اول عملیات در شلمچه، فرمانده یک توپ ۱۰۶ شده بود. شجاع و از قدرت تصمیمگیری بالایی هم برخوردار بود. با اینکه خیلی شوخ طبع بود. در معرکه جنگ، ولی با برنامهریزی دقیق، از روی اصول با دشمن میجنگید.
با یک قبضه توپ ۱۰۶ حال تانکهای بعثی را میگرفت.
گلولههای توپ که تمام شد. گفت: تا من یک دستی به سر و روی این توپ بکشم، شما زودی برید و گلوله برام بیارید. آخه از کجا؟! دویدیم و رفتیم. هرچه گشتیم؛ گلوله نبود. برگشتیم.
دیدم پای توپ ۱۰۶ تکیه داده، صورتش همه خونین. نرم نرم نفس میکشید. با سربند یا زهرا چشمهایش را بسته بود و ذکر میگفت: یا مهدی. یا زهرا. یا حسین شهید. زانو زدم، دستش را محکم چسبیدم. تمام صورتش، دستهایش، سرش، همه جایش ترکش باران شده بود. دستش، توی دستم بود، صدایش قطع شد. پریده بود. آسمانی آسمانی شده بود.
🥀خاطره اى به ياد شهید معزز داوود رحیمی جعفر آبادی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa