eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب پوتین‌های مریم کتاب پوتین‌های مریم نوشته‌ی فریبا طالش پور، روایتگر خاطرات یک بانوی خرمشهری به نام مریم امجدی از دوران جنگ ‌عراق علیه ایران است. مریم امجدی که دوران نوجوانی و جوانی‌اش هم‌زمان با روزهای جنگ بوده است، پس از انقلاب حین تحصیل در دبیرستان به‌ عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج‌ مستضعفین خرمشهر درآمد و دوره‌های امدادگری و فنون نظامی را آموزش دید. امجدی با شروع حمله عراق به خرمشهر در مشاغل‌ مختلف چون امدادرسانی در بیمارستان، نگه‌داری از انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر خدمت کرده و نیز در این مدت‌ گاهی به خط مقدم جبهه رفته است. فریبا طالش پور در کتاب پوتین‌های مریم که با مصاحبه‌هایش از مریم امجدی شکل گرفته تلاش کرده تا به نقل خاطراتی از ایشان در زمان شروع جنگ ایران و عراق و اشغال خرمشهر تا زمان آزادسازی آن بپردازد. مریم امجدی این روزها در میان ما نیست و چندی پیش از بین ما پر کشیده است. این راوی دفاع مقدس، یکی از دختران شجاع خرمشهری است که در شهریور ۵۹ و در آغاز هجوم دشمن به کشورمان تنها ۱۷ سال داشت، اما در برابر دشمن بعثی ایستاد و با شروع تهاجم به شهر دلاور خرمشهر، در مشاغل ‏مختلفی چون امدادرسانی و نگهبانی انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر خدمت ‏کرد. او در این مدت، ‏گاهی به خط مقدم جبهه نیز رفت. امجدی در سال ۱۳۹۰ در حالی که فقط ۴۸ سال داشت، دار فانی را وداع گفت. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 اسم عباس را هم در مدرسهٔ سینا نوشتند. آنجا دختر و پسر کنار هم درس می‌خواندند. آقام وقتی فهمید مدرسه مختلط است، تلفنی از خواهرم خواست مراقبم باشد تا حتماً روسری و چادر سر کنم. البته آن موقع دیگر خودم به حجاب علاقه پیدا کرده بودم. مدرسه راهنمایی سینا،‌ در محلهٔ کارمندی گچساران، که جزء قسمت‌های اعیان‌نشین شهر به حساب می‌آمد، قرار داشت. از خانه خواهرم که یکی از خانه‌های شرکت نفتی مرکز شهر بود، تا مدرسه یک ساعتی فاصله داشت. من و عباس این راه را پیاده می‌آمدیم. مسیر خلوت و کم رفت و آمدی بود. عباس گاهی برای اینکه زودتر به مدرسه برسد و با بچه‌ها فوتبال بازی کند، جلوجلو می‌رفت. با کتاب‌های درسی به پشت خودش می‌کوبید و می‌گفت: «هُش! تند برو!» از این حرف عباس، بلندبلند می‌خندیدم. کلاس من و عباس جدا از هم بود. کلاس ما ۲۸ شاگرد داشت؛ بیست نفر پسر و هشت نفر دختر. تمام دخترهای مدرسه بی‌حجاب بودند و از اینکه من روسری بر سر داشتم، تعجب می‌کردند. یک بار یکی از آن‌ها پرسید: ‌«تو هر روز، روزه می‌گیری؟» گفتم: «نه چطور مگه؟» گفت: «آخه، هرکس روزه می‌گیره، روسری سرش می‌کنه!» برایش توضیح دادم که این‌طور نیست و ما باید خودمان را از نامحرم بپوشانیم، اما دخترها حرف مرا قبول نمی‌کردند. همه بچه‌ها فکر می‌کردند من کچلم و برای همین روسری سرم می‌کنم. روزی در دستشویی، بچه‌ها از من خواستند موهایم را به آن‌ها نشان دهم. روسری‌ام را باز کردم. وقتی موهای بلند و پُرپشت مرا دیدند، خیلی تعجب کردند و گفتند: «دهه... تو که مو داری؟» 🥀عصر روز دوم یا سوم بود که خواهری سبزه‌رو و قد‌بلند که مانتو بر تن و روسری بر سر داشت، به مسجد آمد و شروع کرد به داد و بیداد که شما برادرا چرا سری به قبرستان جنت‌آباد نمی‌زنین؟ چرا به ما کمک نمی‌کنین؟ چرا ما را با اون همه جسد تنها می‌ذارین؟ دیشب سگا به ما حمله کردن. اگه خودتان نمی‌یاین، لااقل اسلحه‌ای به ما بدین تا سگارو بکشیم. می‌گفت دیشب سگ‌ها جسد پسری به اسم سعید را بردند و دست و پایش را خوردند. مادر آن پسر هم آمده بود و داد و بیداد می‌کرد. چند نفر از برادران را همراه او فرستادند و به آن‌ها گفتند که شب‌ها را در آن جا نگهبانی بدهند و همه سگ‌ها را بکشند. قبل از رفتن با آن خواهر صحبت کردم. اسمش زهره حسینی بود. از همان روز اول جنگ به زن مرده‌شور قبرستان کمک می‌کرد. خیلی کلافه بود. سر و وضع مرتبی نداشت. لباس‌هایش خونی نبود، ولی چون با خاک و اجساد زیادی سروکار داشت، بوی تعفن می‌داد. بوی تعفنش در مسجد پخش شده بود. سر و صورت و دست‌هایش خاکی بود. به حالش غبطه خوردم. شجاعتی غیر‌قابل وصف داشت. آن چند روز را با اجساد سر کرده و در قبرستان مانده بود. به خود گفتم: «من اینجا توی مسجد جامع وایستاده‌ام و دلم خوشه که مثلاً دارم کار می‌کنم! او هم داره کار می‌کنه.» کنارم ایستاد و گریه کرد، دل‌داری‌اش دادم. می‌گفت: «به خدا نمی‌دونی چه وضعیه، شب تا صبح باید به طرف سگ سنگ بندازیم. بعضی وقتا هم مجبوریم دنبالشون کنیم.» برادرها که برای رفتن حاضر شدند، با من خداحافظی کرد و رفت. 🥀 @yaade_shohadaa
🎥فیلم سینمایی "اروند" 🎬اطلاعات فیلم: سال تولید: ۱۳۹۴ مدت‌زمان فیلم: یک ساعت و نوزده دقیقه ژانر: جنگی_ اکشن_خانوادگی_درام کارگردان: پوریا آذربایجانی نویسنده: پوریا آذربایجانی بازیگران اصلی: سعید آقاخانی، طناز طباطبایی، پانته‌آ پناهی‌ها، مهرداد صدیقیان، امید روحانی، حسین سلیمانی، کاظم سیاحی، علی شادمان رده سنی: مناسب برای بالای ۱۵ سال ✍🏻فیلم «اروند»، در مورد یونس جانباز اعصاب و روان است؛ که حالا بیست و هفت سال پس از پایان جنگ، هنوز هم با خاطره هم رزمانش روزگار می‌گذراند. همراه شدن او با یک گروه تفحص اما اتفاقات تازه‌ای را در این جریان سیال ذهن وارد می‌کند. 🎭جوایز و دستاوردها: ♦️برنده جایزه بهترین فیلم با موضوع جنگ و صلح در جشنواره بین‌المللی فیلم جیپور (پوریا آذربایجانی) ♦️برنده تندیس زرین بهترین موسیقی متن در جشن بزرگ سینمای ایران (کارن همایون فر) ♦️برنده سیمرغ سیمین در سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر بهترین دستاورد هنری و فنی (پوریا آذربایجانی) ♦️برنده سیمرغ سیمین جایزه ویژه هیئت داوران در سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر (پوریا آذربایجانی) 🥀 @yaade_shohadaa
12.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔نماهنگ بابا علی مظلوم شبا توى كوفه چقدر خاليه جاش نمى‌پيچه بازم صدای قدم‌هاش ديگه بين نخلا براى هميشه صداى نفس‌هاش شنيده نميشه 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😭💔خدایا ما در درگاهت آبرویی نداریم خدایا به آبروی شهدا امشب ما رو ببخش خدایا به آبروی شهدا مارو مصداق " اللهم جعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الآخره"  قرار بده... خدایا به آبروی شهید محمودوند که پیکرش سوخت در تفحص، به آبروی صورت سوخته شهید محمودوند ظهور مولایمان رو نزدیک کن...   خدایا به حق ابراهیم هادی و به حق تشنگی های کانال کمیل، به حق پاره پاره های بدن شهدا از ما بگذر ....ما خطا کردیم ...    خدایا به حق بدن کبود و پاره‌پاره‌ی شهید آرمان و شهید روح‌الله ببخش گناهانی رو که مانع اجابت دعاهامون می‌شه... خدایا به حق لباسهای تکه پاره جا مانده در میدان مین، سختی‌ها رو برای آبرومندان آسون کن...    خدایا به آخرین لحظه های شهادت جانبازان شیمیایی، آبرومون رو نریز... خدایا به آبروی ابوالفضل سپهر که بی سر و سامان باقی الشهدا بود و آبرو دار پیش شهدا، بقیه غیبت مولایمان رو به حسین زهرا، بر ما ببخش.... خدایا قسمت میدیم به مظلومیت شهدای کرمان، امنیت و آرامش رو سهم مردم مظلوم غزه کن... خدایا به چشمان گریان و منتظر مادر شهید صبوری قسم، هیچ بانویی در حسرت آرزوی مادری نماند... شهدا  ما یادمون رفت سفره حرمت داره ما سر سفره شما نشستیم... شهدا ما یادمون رفت اخلاص شماها رو. یادمون رفت میدونهای مین رو یادمون رفت اسارت‌ها رو شکنجه ها رو... شهدا یادمون رفت که شما از جون گذشتید از خانواده و فرزند و همسر و اما ما... خدایا امشب به چشمان گریان مولایمان، مهدی جانمان، کوتاهی ما رو در حق شهدا ببخش...    🥀 @yaade_shohadaa
﷽ 🏴 امشب از فَرقِ علے(ع) کعبه پُلے زد به بهشت ، چه مراعاتِ نظیرے‌ست؛ علے، کعبه، بهشت... 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️دعای هر روز ماه رمضان 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۱۱ فروردین ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 1365/4/29 در خانواده ای عشايری و مذهبی در اطراف شهر فراشبند پا به عرصه گيتی نهاد. مرداد ماه 1385 راهی خدمت سربازی شد و ۳ماه دوره آموزشی را در شهرستان جهرم گذراند و سپس به شهرستان رودبار جنوب استان کرمان منتقل شد و براي پاسداری از مرزهای کشور راهی آنجا شد و بقيه خدمت مانده را در مبارزه با اشرار قاچاقچی مواد مخدر مشغول بود که در سال 1386 هنگام درگيری با اشرار مواد مخدر به درجه رفيع شهادت نايل گرديد . ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار غضنفر ذوالفقار زاده «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa