eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚عید فطر، روز جشن است... 💛جشن نزدیکی و قرب به بارگاه الهی 🧡جشنی که به مناسبت پایان یک ماه عبادت مخلصانه برگزار می‌شود ❤️عید فطر نمادی از پرواز انسان به ملکوت معنویت است ❤️عید سعید فطر و جشن طاعت بر ره یافتگان ضیافت الهی مبارک❤️   🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۲ فروردین ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 وصیتنامه : خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کن تا بتوانیم برای یاری دینت به کار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما . خدایا توفیق شناخت خودت آن طور که شهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضی بفرما و ما را به آن ها ملحق بفرما . ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سید احمد پلارک «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂لَبَّیک‌یاعباس(ع) 🥀جانبازِ شهید «سردار حاج قاسم سلیمانی» 💔 حاج قاسم، جانباز ۷۰ درصد بود و حق پرستاری به او تعلق می‌گرفت اما کارت حق پرستاری‌اش و رمزش را به یکی از دوستانش داد و گفت: یک ریال از این مبالغ، حق من نیست! هرکس از خانواده شهدا به بنیاد شهید آمد و معطل کرایه راه یا گرفتار پول دارو و درمان بود از موجودی این کارت به او بدهید. ❤️‍🔥سردار دل‌ها در بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ در فرودگاه بغداد به شهادت رسید. ♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «سردار حاج قاسم سلیمانی» اول 🥀 @yaade_shohadaa
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ادامه‌ دارد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
💔نه آنگونه که شایسته‌ی رمضان بود، روزه‌داری کردیم، و نه آنگونه که شایسته‌ی توست، مهمان آداب‌مدار و قدرشناسی بودیم. اما ؛ ما عادت داریم به ندید خریدن‌های تو، و چشم بسته قبول کردن‌هایت... ما را آنگونه بپذیر و مورد قبول قرار ده، که عزیزترین و محبوب‌ترین دوستانت را قبول می‌کنی... ※ اللّهمّ تقبّل منّا کما تقبَّلت من المتّقین، خدایا قبولمان کن، آنگونه که از اهل تقوا می‌پذیری. واغفر لنا کما غَفَرتَ للْمؤمنین، و مورد غفران قرارمان ده، همانگونه که اهل ایمان را می‌آمرزی. ※ و ارْحَمْنا کما رَحِمْتَ الْمُحسنین، و رحم کن بر ما آنگونه که اهل احسان را مورد رحمت قرار می‌دهی. ※ و اخرجنا من الظّلمات الی النّور، و ما را از تاریکی بسمت نور، خروج بده. ※ یا منِ العَسیرُ علیهِ یسیر، ای آنکه سختی‌ها بر او آسان است؛ ※ یَسّر لنا قضاء حوائجنا، آسان کن برآورده شدن حوائج‌مان را، ※ و استجب لنا دُعائنا یا مُجیب دعوه المضطرین. دعای ما را اجابت کن ای اجابت کننده‌ی دعای بیچارگان. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 تصویری از شهید قدس، سردار زاهدی در میان رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین و برپایی نماز عید فطر در جبهه 🥀 @yaade_shohadaa
animation.gif
42.2K
😍 ✍🏻 به شيرينى عسل ❤️ توی سنگر هر کس‌ مسئول‌ کاری‌ بود. یک‌بار خمپاره‌ای‌ آمد و خورد کنار سنگر؛ به‌ خودمان‌ که‌ آمدیم؛ دیدیم‌ رسول‌ پای راستش‌ را‌ با چفیه‌ بسته‌ است. نمی‌توانست درست‌ راه‌ برود. از آن‌ به‌ بعد کارهای‌ رسول‌ را هم‌ بقیه‌ بچه‌ها‌ انجام‌ دادند... کم‌کم بچه‌ها‌ به‌ رسول‌ شک‌ کردند! یک‌ شب چفیه را از پای‌ راستش‌ باز کردند و بستند به‌ پای‌ چپش!! صبح‌ بلند شد؛ راه‌ افتاد؛ پای‌ چپش‌ لنگید! سنگر از خنده‌ بچه‌ها رفت‌ روی‌ هوا. تا می‌خورد زدنش‌ و‌ مجبورش‌ کردن‌ تا‌ یه‌ هفته کارای سنگر رو‌ انجام‌ بده. خیلی‌ شوخ‌ بود؛ همیشه‌ به‌ بچه‌ها‌ روحیه‌ می‌داد؛ اصلا‌‌ً بدون‌ رسول‌ خوش‌ نمی‌گذشت. 💔خاطره ای به یاد شهید معزز رسول خالقی‌پور 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa