#عروج_عاشقانه
🥀«۱۸ خرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔یکی از حافظان قرآن کریم خوزستانی و طلبه مدرسه علمیه امام رضا (ع) قم بود که در سن ۲۱ سالگی و بعد از تحمل پنج روز جراحت در روز اول ماه مبارک رمضان در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل شد.
از رزمندگان لشکر فاطمیون بود و به همین خاطر وصیت کرده در کنار همرزمان افغانستانی خود در قطعه ۳۱ مدافعان حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار احمد مکیان «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥وقتی گرههای بزرگ به کارتون افتاد، از حضرت زهـرا «سلام الله علیها» کمک بخواهید؛
💔گـرههای کوچیک رو هـــم از شهـــدا بـــخواهیــد بــراتون بــاز کنـن.
✍🏻شهید حاج حسین همدانی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔شهید والامقام محمد خانی گوی آبادی
✍🏻شهید «محمد خانی گوی آبادی» در سال 1345 در روستای گوی آباد از توابع شهرستان نایین دیده به جهان گشود. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به انجام رسانید. در کلاس پنجم ابتدایی پدر خود را از دست داد و همین امر مسئولیت وی را که تنها فرزند ذکور خانواده بود دو چندان کرد. وی در کارهای کشاورزی و دامداری از هیچگونه کمکی به مادرش دریغ نمی کرد و همواره کمک حال وی بود.
پس از تحصیلات متوسطه به خدمت سربازی رفت و بعد از اتمام خدمت سربازی به جهت علاقهای که به نظام مقدس جمهوری اسلامی داشت به استخدام نیروی انتظامی در آمد؛ در حین خدمت در نیروی انتظامی در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته حقوق دانشگاه پیام نور مشغول به تحصیل گردید. در هنگام خدمت در این نیرو، بارها به مناطق عملیاتی اعزام گردید که در یکی از این عملیات ها مجروح شد. سر انجام در یکی از ماموریت ها در منطقه سیاه کوه کویر نایین و در هنگام نبرد با قاچاقچیان مواد مخدر در تاریخ ۱۳۶۹/۱۱/۲۶ به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهید بزرگوار محمد خانی گوی آبادی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام محمد خانی گوی آبادی ✍🏻شهید «محمد خانی گوی آبادی» در سال 1345
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#حجاب
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥 فرازی از وصیت نامه شهید محمدرضا بخشی(فاتح)؛
✍🏻«دوستان زیادی داشتم که در طی این سالها عاشقانه پر کشیدند و رفتند، شبها، روزها، خوبیها و خوشیها و بدیها و مرگ و زندگی را در کنار هم تجربه کردیم.
این تعهدی شخصی و درونی است که نسبت به خودم و در قبال شهدا احساس میکنم.[...]
صفحه دسکتاپ لپ تاپ من از عکس شهدا پرشده، گاهی اوقات که میبینم، خجالت میکشم. حقیقتاً کمکاری میکنیم ...»
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبزیارتیامامحسین ♥️
💔تا که پرسیدم ز قلبم «عشق» چیست ؟
در جوابم اینچنین گفت و گریست؛
لیلی و مجنون فقط افسانه اند!
عشق در دست حسین بن علیست...
اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا
و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚
وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚
❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥بگذار با عزت بمیرم؛
💔دلم راضی نمیشدبرود؛ گفتم:«اگر بروی شیرم را حلالت نمیکنم.»
گفت:«قبول! یعنی راضی هستی من توی خیابان تصادف کنم و بمیرم ولی درجبهه شهید نشوم!
اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش حضرت زینب (س) میکنم.
مگر خون من از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) رنگین تر است؟»
می دانستم حریفش نمیشوم. گفتم:«برو خدا به همراهت.»
در فاو عراق به شهادت رسيد. پيكرش مدتها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در گلزار شهدای امامزاده يحيی زادگاهش به خاك سپرده شد.
✍🏻خاطره ای از شهید "محمدرضا شمس الدین" به نقل از مادر شهید
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥نیمه شعبان و شهید مهدی منتظر قائم
✍🏻 نیمه شعبان سال ۱۳۶۹ بود. گفتیم امروز به یاد امام (عجل الله تعالی فرجه) می گردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستجو کردیم. پیش خودم گفتم: «یا امام زمان! یعنی می شود بی نتیجه برگردیم.»
در همین حین، ۴، ۵ شقایق را دیدم که برخلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند. گفتم حالا که دست مان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه های می برم. شقایق ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، شهید «مهدی منتظر قائم».
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥عشقعلی
✍🏻 آخرین روز سال امام علی صلوات الله علیه بود. به دوستان گفتم امروز آقا به ما عیدی خواهد داد. در زیارت عاشورای آن هم متوسل شدیم به منظور عالم حضرت علی (صلوات الله علیه). همه بچه ها با اشک و گریه، آقا را قسم دادند که این شهیدان به عشق او به شهادت رسیده اند، از امیرالمومنین (صلوات الله علیه) خواستیم تا شهید بیاییم. رفتیم پای کار. همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم و مشغول کندوکار شدیم.
آن روز اولین شهیدی را که یافتیم، با مشخصات و هویت کامل پیدا شد. نام کوچک او «عشقعلی» بود.
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان
✍🏻روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهید گمنام در شهر دهلران طی مراسمی تشییع شوند. بچه های تفحص، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند.
ذره ذره پیکر را گشته بودند. هیچ مدرکی به دست نیامده بود. قرارشد در بین شهدا، یکی از آن ها را که سر به بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، آقا اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) تشییع و دفن شود.
کفن ها آماده شد. شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. حال عجیبی در بین بچه ها حاکم بود.
خدایا! این شهید کیست که توفیق چنین فیضی را یافته، تا به نیابت از ارباب در این جا تشییع شود؟
ناگهان تکه پارچه هایی از جیب لباس شهید به چشم خورد. روی آن نوشته ای بود که به سختی خوانده می شد:«حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان»
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚ذوالفقار: برش هایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی»
✍نویسنده: علی اکبری مزدآبادی
💚خاطره ای از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در شب قدر سال ۹۸
سعادت زیارت حضرت و توفیق دیدار حاج قاسم، حال خوشی برایم ایجاد کرد. انگار روی زمین نبودم. این دیدار را پذیرایی امام العارفین سلام الله علیه تلقی کردم، قطعا عنایت ایشان بود که آن ساعت خاص حرم باشم و در مسیر ورود حاج قاسم مشغول نماز شوم.
بعد از مغرب، تماس گرفت و قرار گذاشتیم ساعت ۱۰ باب القبله همدیگر را ببینیم کمی زودتر از وقت، با هفت، هشت نفر دیگر آمد. در صحن مطهر حضرت، وارد غرفهای شدیم که گویا از قبل برای همین منظور پیش بینی شده بود، حاجی دلش می خواست بالای پشت بام احیا بگیریم. اما گفتند کارگران مشغول بنایی اند و اوضاع آنجا بهم ریخته است.
او هم اصرار نکرد و پذیرفت، از جمع حاضر در اتاق حسین یک نفر دیگر را به من معرفی کرد: ابومهدی المهندس، با اسم ابومهدی آشنا بودم ولی تا آن شب، او را ندیده بودم. چهره ای نورانی و دوست داشتنی داشت، با یک نگاه و در همان لحظه، شدیدا به او علاقه مند شدم. طوری که دلم می خواسته باز هم در مدت اقامت در نجف او را ببینم.
همه مشغول ذکر و تلاوت قرآن شدند. هیچ کس با دیگری حرف نمیزد، حاجی هم عینکش را زد و نشست به تلاوت قرآن. عبادت فردی مان یک ساعتی طول کشید.
بعد حاجی گفت: می خواهیم سه شبانه روز نماز قضا بخوانیم، شما امام جماعت باش، با اینکه امامت برای آن مأمومین عزیز و آبرومند در درگاه خداوند برایم سنگین بود؛ اما پذیرفتم و گفتم چشم. کار دیگری هم نمی شد انجام داد. تنها من در آن جمع، طلبه بودم. گرچه من هم ملبس به لباس روحانیت نیستم.
به هر ترتیب ایستادیم و چهار رکعت نماز ظهر را با آرامش و طمأنینه خواندیم، بعد از سلام، حاجی سرش را آورد جلو و آهسته و با حجب و حیای زیادی گفت: فلانی!! هم نماز زیادی باید بخوانیم و هم اعمال دیگری باید انجام دهیم!! اگر امکان دارد نمازها را قدری سریع تر بخوانیم.
یادم افتاد که هفته قبل، منزل شهید تهامی، در جمع دوستانه و خانوادگی مان نیز همین تقاضا را داشت؛ ولی خیلی خودمانی، آنجا گفت: حاج محمود مهمان ها افطار نکرده اند، نماز را تند بخوان؛ طولش نده!
اما شبا احیا، این را با ادبیاتی متفاوت و خیلی رسمی گفت؛ چون بیشتر مامومین مرا نمی شناختند و حاجی خواست احترامم به عنوان امام جماعت حفظ شود. مراعات این نکته اخلاقی به ظاهر کوچک اما در واقع بزرگ در زندگی سردار شهیدمان فراوان بود.
به هر حال، به نماز سرعت دادم و سه شبانه روز نماز قضا را خواندیم. بعد از آن، حاج قاسم شروع کرد به خواندن دعای جوشن کبیر، باحال خوشی میخواند و گریه می کرد، مدتها بود صدای گریه بلند حاجی را در حال دعا نشنیده بودم.
البته سال های خیلی دورتر در گلزار شهدای کرمان، به ویژه کنار مزار شهید یوسفالهی، بعضی شبهایی که در منزلش می ماندم و نیز عصرهای جمعه در روضه های هفتگی خانه اش، به دفعات شاهد گریههای بلند او بودم.
با همان حال، تقریبا نصف دعا را خواند و بقیه را واگذاشت به ابومهدی که صدا و الحنی حزین و دلنشین داشت. بعد از اتمام دعا، دو سه نکته کوتاه اخلاقی را متذکر شدم. از جمله، با اشاره به آیه شریفه «وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا ۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» یادآور شدم برای اینکه مشمول غفران الهی شویم؛ همه کسانی را که حقی به گردنمان دارند، ببخشیم.
بعد مشغول قرآن سرگرفتن شدم؛ بدون رفتن به حاشیه و صرفا با قرائت ادعیه و عبارات وارد شده در آن شب و شفیع قرار دادن ائمه معصوم سلام الله علیهم.
#فتاح
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚ذوالفقار: برش هایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی»
✍نویسنده: علی اکبری مزدآبادی
💚خاطرات حاج قاسم سلیمانی از زبان احمد کاظمی
احمد کاظمی: قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد.
بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود.
یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستیاش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند.
قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا میگفتند برو دکتر میترسید، تا میگفتند برو بیمارستان در میرفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت میکنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد.
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa