eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
170 دنبال‌کننده
278 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید 👇 🆔 @Sadatbanyfateme313
سلام. شبتون بخیر. رفته بودم گلزار شهدا. سر مزار شهید حسین همدانی و شهید صیاد شیرازی بودم. یه نفر گفت بیا بریم ازم عکس بگیر. منو برد سر مزار امیر حاج امینی. برای اولین بار رفتم سر مزارش. تا حالا فقط عکسشونو دیده بودم. فقط میتونم بگم ممنونم ازت شهید با مرام التماس دعا... ☘ارسالی: 🌷 🌷 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️شهید ابراهیم هادی برای کمکم کرد...❤️ 🌸بعد از کلی تماس و اصرارآمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای ازدواج به خواستگاری رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد 🌸یک بار سر مسئله حجاب به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله مهریه، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا. با دوستانم بر سر مزار یادبود ابراهیم، برایش مراسم تولد برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از خاطرات ابراهیم شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 🌸وقتی همه رفتند، به تصویر ابراهیم خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. 🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم 🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه مهریه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید 🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.... 🌸خلاصه، هفته ی بعد بعشت زهرا (علیه السلام) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 💍@yadeShohadaa
💚 📖 🌴هر آیه قران برای شهدا برابر است با... یکی از دوستان وی نقل می‌کرد که در خواب محسن را دیدم که می‌گفت: هر آیه قرآنی که شما برای شهدا می‌خوانید در اینجا ثواب یک ختم قرآن را به او می‌دهند و نوری هم برای خواننده آیات قرآن فرستاده می‌شود. شهید اسدی همیشه آرزوی شهادت داشت. یک روز وی روایتی از امام صادق(ع) برای من تعریف کرد؛ که مؤمن هر چه از ته دل از خدا بخواهد مستجاب می‌شود و من هم از خدا می‌خواهم که در جوانی با لباس شهادت از دنیا بروم. 🌷 @yadeShohadaa
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ✨سر مزار امیر نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت : " شما با این شهید نسبتی دارید ؟ " گفتم : " بله ، من برادرش هستم " گفت : " راستش من مسلمون نبودم بنا به دلایلی اما به زور مسلمون شدم ولی قلبا اسلام نیوردم ، تا اینکه یک روز اتفاقی عکس برادرتون رو دیدم ، حالت عجیبی بهم دست داد.💔 💌 انگار عکسش باهام حرف میزد با دیدنش عاشق اسلام شدم و قلبا ایمان آوردم °•|j๑ïท ➺•♡| @yadeshohada313
یکی از آشنایان ما بچه دار نمی شد گفت: به شهید سید حشمت علی شاه متوسل شدم و گفتم: که اگر واقعا شما شهید هستی از خداوند بخواهید به من فرزندی دهد. چند روز بعد در خواب دیدم که شهید سید حشمت علی شاه یک گل به من داد. از خواب بیدار شدم و از خدا خواستم که اگر پسری به من داد اسم پسرم را حشمت علی خواهم گذاشت در همان ماه امیدوار شدم و خداوند پسر گلی به ما عنایت فرمود و اسمش را حشمت علی گذاشتم. 🍃🌸@yadeshohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔پسربچه اهل مبارک آبادقیروکارزین چندروزپیش دچاربرق گرفتگی میشه پرسنل اورژانس وبیمارستان به پدرش اعلام میکنن که اهداعضوکنه ولی عموش تربت کربلامیکشه💔 به بدنش وخداروشکردوباره احیامیشه😭 😭 @yadeShohadaa
4_5793901141318174889.mp3
4.66M
🍃🌸 امام زمان ارواحنافداه... ❣آقاجان یک نگاهی هم به ما کنید😭 🎤 @yadeShohadaa
اتفاق جالبی که برای همسر شهید حمید سیاهکالی افتاد😭🙏🌹 @yadeShohadaa
• 📿 • ‌خیلۍخوب‌گفتن↓ از شهـدا مَدد بگیرید مدد گرفتن از شهدا رسمِ دست به خاک قبر شهدا بگذاریم بگیم به حق این شهدای خودت به ما نگاه کن واسطه قرار بدیم شهدا رو :)💛🍃
سلام خواهرگلم امروز باتمام وجود فهمیدم که حتی رفتن سرمزار شهداهم نه رزقه نه قسمت فقط دعوته امروز عصر رفتم سر مزار دوست شهیدم, بعدش اما یه شرایطی پیش اومد که رفتیم سرمزار 3 تا شهید دیگه که بار اولم بود. فقط میتونم اسمش رو دعوت خود شهدا بذارم. هیچی نتونستم بگم فقط ازشون خواستم که منم مثل اونا عاقبت بخیر بشم انشاءالله. این دوستی و انس گرفتنم با شهدا رومدیون لطف شهدا و دعوت شدنم به کانال شما میدونم🌹🌹🌹 اجرتون با شهدا التماس دعا 🌸 ______________ الحمدلله رب العالمین که راضی هستید از کانال.... بله شهدا خودشون کننده هستند وتاخودشون نخواند اصن نمیشه نام شون بر زبان اورد پس قدرخودتون رو بدونید که شده اید به مهمانی لاله ها... منم دعاکنید رفیقا✌️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ✌️ 👈ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ -ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....😔🥀 👈 ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ😊 ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ🙂 ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ🤚 ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ☝️🏼 ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ✋🏼 ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ😞 ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ😍، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ 😭. ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ. وآن کسی نیست جز 🥀 ارسالی از : آقای عمادی 🥀
🌸وساطت حاجی برای راهیان نور چند سالی میشد که راهیان نور نرفته بودم و دلم تنگ بود رو کردم به حاجی گفتم میشه واسطه بشین دلم تنگ جنوبه شبش خواب دیدم کنار اروند ایستادم یه قایق از اروند به ساحل اومد و سه نفر آقا پیاده شدن برای من کلی حرف زدن و سفارش کردن چهره هاشون بخاطرم موند موقع برگشت یکیشون با لبخند برام دست تکون میداد😊👋 بیدار شدم ذهنم درگیر بود که کی بودن؟! یکماه بعد جور شد رفتم راهیان وقتی رفتیم هویزه بین شهدا قدم میزدم یهو یه تصویر میخکوبم کرد شهید قدوسی🥀 بی اختیار نشستم یاد اون فردی افتادم که با لبخند دست تکون داد😭😳 دقیق به اطرافم نگاه کردم وای خدا اوناهاش اون دوتای دیگه😳 شهید حاتمی😳 شهید حسن جان امینی😳 با گریه گفتم حاجی واسطه شدی این سه عزیز دعوتم کنن ممنونتم 😭😭😭
4_5918255202045001743.mp3
8.71M
بسیار زیبا از حضرت اباالفضل(؏) انتقال حضرت اباالفضل(؏) مرد ارمنی برای دخترش که دکترا کرده بودن و رو به بود به ضریح حضرت عباس(؏) شد .... 🌷❤️ تاثیرگذار عاشقان التماس دعاے فرج🙏 🎤حجت الاسلام نیازی 🏴💔 @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب دلم نیومد این معجزه حضرت ابالفضل رو نگم هرسال کارش اینه یه مشکی برمیداره پر آب میکنه میره جلو دسته عزادارا هیئتی ها هرکی تشنه اش باشه از مشک اش ابش میده سیرابش میکنه یه بچه داره توخونه افتاده این بچه یازده ساله مادرزاد از دوپا فلج یه لحظه تاعمرش روپا نایستاده😔 مریض سفارش شده خیلی هست امشب سعی کن هم حاجت خودتو بگیری هم دیگرانو امشب کَرَم ریخته بخدا💔💔💔 میگه مشک رو برداشت اول محرم دوم سوم تارسید به روز تاسوعا مثل هرسال به همه سینه زن ها وهیئتی ها آب میده💔 قربون اون دلهایی بشم که دلشون شکسته امشب😭 میگه روز تاسوعا شد بچه صدا کرد بابا؟؟ نمیتونه که بلند بشه باباشو صدا کرد... باباهه گفت چیه عزیزم؟ بابا،مگه تو نگفتی اقامون خیلی بامرامه؟ بابا،مگه تو نگفتی اقامون خیلی مردِ؟ مگه تو نگفتی اقامون باب‌الحوائجه؟ یادته من وقتی ازت پرسیدم باب‌الحوائج یعنی چی گفتی یعنی اون ادمی که در خونه اش بری هرچی بخوای بهت میده😔😔 بابا؟ یازده ساله تو خونه افتادم لب از لب وانکردم...😭😭بابادیگه خسته شدم میخوام مثل بچهای دیگه پاشم برم توکوچه بازی کنم😔منم دل دارم دیگه بابا؟ اگه راست میگی امروز شفای منو ازین اقات بگیر اگر شفامو گرفتی میفهمم راست گفتی وگرنه میفهمم یازده ساله بهم دروغ گفتی و فریبم دادی😔 باباهه ناراحت شد گفت چی میگه بچم داره بهم سرکوفت میزنه؟ بچه شو بلند کرد انداخت رو شونه مشک بلند کرد انداخت روی شونه اومد جلوی قافله عزادارا گفت زنجیرزنا هیئتیا سینه زنا؟؟ بچه شو گزاشت روی زمین مشک بلند کرد .. گفت بجان همتون بجان اقام ابالفضل اگر تا شب این بچه شفا پیدا نکنه فرداعاشورا مشک رو جلو همتون پاره میکنم😭😭😭 چی داره میگه؟مردم همه گریه افتادن یه عمره داره سقایی میکنه حالا مشک رو میخواد پاره کنه؟ همه مردم اون رو دعا کردند شب شد... بچه رو به همراه مشک اب خالیش براشت اومد خونه.. بچه شو گزاشت سرجاش خودش رفت توی اتاق دیگه زانوهاشو بغل کرد گفت اقا امیدم رو ناامید نکن😭😭😭😭 رفقا شماهم امشب بگید اقاامیدمون رو ناامید نکن😭😭 گفت اقا امیدمو ناامید نکن بچه ام بهم طعنه میزنه کنایه میزنه بابا تو به همه عالم کرامت کردی مسیحی اومده درخونه ات ارمنیه اومده درخونه ات من حقم نیست بعداین همه نوکری 😭😭 خلاصه همینطور که باخودش حرف میزد
یهو بعد دقایقی دید یه صدای گریه بلند از اتاق بلند شد دوید طرف اتاق تا در رو باز کرد ببینه چی شده یه مرتبه دید... بچه ای که یازده ساله از دوپا فلجه پاشوده ایستاده😭😭😭😭😭 دوید بغلش کرد چیشدی عزیزم توکه توخونه افتاده بودی؟😭 گفت بابااااا ؟؟ بخدا قسم اقات خیلی مهربونه😭😭 بابا بخدا اقات خیلی مرده😭😭 بابا بخدا اقات خیلی بامرامه😭😭 چیه دلتون شکست😭😭 منکه هنوز حرفی نزدم بچها😭 گفت چییشده چتهه؟ گفت در اتاقم باز شد یه اقای قد بلند اومد یه اقای خوشگل اومد تا چشمش بمن افتاد یع دست کشید روی پاهام گفت پاشو عزیزم از جات گفتم من فلجم نمیتونم گفت میتونی عزیزم بلندشدم ایستادم یه حرف زد بهم ... یاباب‌الحوائج😭 گفت یه پیغامی برات دارم برو به بابات بگو جان مادرم زهرا فردا مشک رو پاره نکن😭😭😭 چرا اقا؟؟ بچه است دیگه نمیدونه چیشده دیگه.. گفت اخه من یه بار مشک ام کربلا پاره شده😭😭 من یه بار خجالت حسین رو کشیدم بسمه😭😭 امشب اقارو صدا نزنی باختی بخدا همه امشب صداش بزنید باب‌الحوائج ابالفضل😭🤲 امشب اگر حسابی دلت شکست بدون مادرمون فاطمه یه دستی به قلب هاتون کشیده...💔 🌹 🏴
AUD-20200829-WA0022.mp3
3.75M
🌹🌹 🕊ماجرای حاج علی گندابی «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» @yadeShohadaa
امضا کردن کارنامه دخترش بعد از شهادت✨ 🌹شهید مجتبی صالحی @yadeShohada313
👈🏼🕊کرامتی ازشهیدی که بعد از شهادت برگه امتحانی دخترش را امضا کرد!✨ ♥️وقتی برنامه امتحانی ثلث دوم رو دادن به بچه ها و خواستن پدرشون امضا کنن ، زهرا صالحی غم دلشو گرفت!آخه باباش شهید شده بود 😔 وقتی ناراحت میره خونه با دل شکسته به خواب میره و پدر رو توی خواب میبینه ... بابا ازش میخواد که برگه شو بیاره تا امضا کنه😊 و زهرا این کاررو میکنه وقتی از خواب بیدار میشه و برگه امتحانیشو میبینه😳 متوجه میشه که بابا روی کارنامه نوشته : «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» .. باامضا باخط قرمز» همان موقع کارنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد. علمای آن زمان(مرحومین آیات عظام مرعشی نجفی و گلپایگانی) صحت ماجرا را تایید می کنند و کارنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. خصلت مردمی بودن شهید، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن کارنامه امضا شده ، شهید را بهتر می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند. در آن موقع علما می خواهند که شهید صالحی از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: « ما می دانیم ولی اجازه نداریم بگوئیم » مادر ، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: سادات (اسم همسر شهید) آیا تو شک داری؟ و مادر با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن شک باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود. 🌹✨ @yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«ع» 🌹معجزه عجیب جوانی که دستانش توسط پدرش که از دشمنان سرسخت اهل بیت بود جدا شد و باعنایت حضرت عباس شفا یافت❗️ 🔰عالم جلیل القدر، محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نکردند. 🍃بعد از جستجوى زیاد، جوانى را پیدا کردند، ولى متأسفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (ع) بود، بناچار او را در آن روز شبیه کردند، وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش ‍مى گوید. 🍃پدرش مى گوید: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم. پدرش مى گوید: اگر اینطور است، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم! جوان دست خود را دراز مى کند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد. 🍃مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى کنى؟ مرد مى گوید: اگر فاطمه را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس بکنید. 🍃مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: نزدیکی‌هاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم. دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش ‍ برسید. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم: شما کیستید؟ 🍃فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم؛ این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟ گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم. 🍃گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشک‌هایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر؛ چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند! گفتم: آقا شما کى هستید؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم؛ یک وقت دیدم کسى نیست. 📚منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @yadeShohadaa