🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃
https://t.me/yadshohada/2057
✳️زندگینامه #شهید_مهدی_حسین_زاده
🔹مهدی در اول مرداد سال ۱۳۴۸ در اندیمشک دیده به هستی گشود کودکی زیبا و خندان بود ، شش ساله بود که فعالیت هایش در مسجد صاحب الزمان (عج) اندیمشک آغاز شد و در ۱۴ سالگی به ورزش باستانی روی آورد و منشی پهلوانی و عشق به مولا علی (ع) آموخت.
🔻او اهل ورزش های رزمی بود و در رشته تکواندو هم فعالیت می کرد. علاقه و استعداد عجیبی در مطالعه کتب غیر درسی داشت ، اغلب او را می دیدند که کتب علمی ، سیاسی ، تاریخی و مذهبی می خواند.به شدت از ریاکاری تنفر داشت و صداقت را می شد در او معنی کرد.
🔻بهار عمرش به ۱۴ رسید که پای بر جبهه در پاسگاه زید گذاشت و اولین تجربه حضور در جمع آسمانی مردان حضرت روح الله را تجربه کرد.
🔻 ۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در دومین اعزام به تیپ امام حسن مجتبی(ع) خوزستان پیوست و در سومین و آخرین اعزام ۱۸ آبان ۱۳۶۴ عضو گردان حمزه سیدالشهدا شد و در عملیات والفجر ۸شرکت نمود.
🔻غواص بحر عشق در همان عملیات شهادت را صید نمود و به دیدار حضرت محبوب شتافت.
🔰 @yadshohada
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🍃🌺🌸✳️🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/2060
✳️ #آگاهی_شهید
🔶 خاطره ای از #شهید_مهدی_حسین زاده
🔹چند روز قبل از عملیات والفجر ۸ دستور آمد همه چیز را به تعاون تحویل بدهیم
🔹در همین حین #مهدی دستم را گرفت و پشت به یک دیوار کاهگلی نشست و خیره به چشم هایم نگاه کرد.
🔹شهید محمد تقی قویدل، که روحانی محقق و بذله گویی بود، از کنار ما می گذشت. او با دیدن ما گفت:« خوب سیاحت کن. فردا را چه دیدی »
🔹 من بی اختیار به مهدی گفتم:
« اگر کسی رفتنی باشد، فکر کنم حق من است!»
#مهدی گفت:« طاقت داری چیزی بگویم؟»
🔹گفتم:« اگر نگویی، دیگر پیش من نیا، طاقت شنیدن هر خبری را دارم»
دنیا روی سرم خراب شد وقتی که آن شمشاد راست قامت گفت:
💥#میخواهم_بگویم_که_من_در_این_عملیات_به_خواست_خداوند_شهید_میشوم
🔹گفتم:« فکر کردی! این تب عملیات است. تو کجا و شهادت کجا!»
🔹او دیگر چیزی نگفت و بر خواست و مرا با افکار مشوش خود تنها گذاشت.........
احساس کردم آن روز، مهدی حسین زاده حقیقتی را به من گفت که از درک آن عاجز بوده ام.
🔻برگرفته از:کتاب آبراه هجرت ص ۴۶
🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1009
https://eitaa.com/yadshohada/129
#جلیل_مرا_هیچکس_نمی_تواند_بکشد
💠 #شهید_اقبال_خلیلی
🔶 دوست عزیز نمی دانم چرا هر بار که می خواهم داستان شجاعت هایت را بنویسم ، نمی توانم جملات را در کنار هم قرار دهم ، غم بزرگی گریبانم را می گیرد و بیاد گفته های مادرت می افتم که می گفت: جلیل مرا هیچکس نمی تواند بکشد ، زنده است ، می آید .
🔹آنقدر به امید آمدنت نشست تا اینکه دعوت حق را لبیک گفت تا چهره مردانه ات را در آن سرای ببیند .
🔹اما هنوز هم وقتی اسم تو را بیاد می آوریم بیاد رشادت هایت در پدافندی پاسگاه زید می افتیم ، وقتی سنگر هایمان بدلیل نشست خاکریز از آن بیرون زده بودند . تو آمدی و فقط تو می توانستی زیر آن آتش سهمگین یاریمان کنی . راستش آنجا بود که مفهوم شجاعت و دلاوری را ازت آموختیم .
🔹باز هم بگویم بخاطر اینکه سنگرهایمان خراب نشوند لودر را به آن سمت خاکریز و درست مقابل عراقی ها بردی و خاکریز را تقویت کردی .
🔹هنوز بیاد داریم در سخترین لحظات عملیات وقتی از هر سو گلوله و خمپاره بسویمان می آمد ، خداوند تو را برای ما می فرستاد تا در عین نا باوری برایمان جان پناه درست کنی و خاکریز را بر پا سازی .
🔹اما وقتی دو روز گذشت تو نیامدی ، همه جا بدنبال نشانی ازتو می گشتیم تا اینکه مشخص شد که در کنار دژ شهیدی با مشخصات تو در کنار آب های جزیره مجنون افتاده است
دوست عزیز باورمان نمی شد تو را در لباس شهادت ببینیم.
🔹 همانطور که شهید محمد رضا ایزدپور گفت:" چطوری شد که خداوند عاشق جلیل شد و او را از بین ما برد . "
🔹اما خداوند به واسطه راز و نیازی که شبها تا صبح در پشت ماشین های راه سازی در جزیره مجنون داشتی و در همان حال و هوا بود که به ندایت گوش داد و عاشقت شد و برایت نامه ی شهادت را امضاء کرد .
♦️ای زواری که گروه گروه به منطقه عملیاتی بدر در جزایر مجنون به میعادگاه شهدا رهسپارید ، بدانید که در گوشه ایی از این بحر یا در کنار یکی از این نیزارها جلیل آرمیده است ، هنوز 34 سال از عملیات بدر می گذرد و پیکرش مانند بانوی دو عالم گمنام است ، پیکری که مادرش تا سالها بعد از جنگ شهادتش را باور نداشت .
📝:مهندس احمد میر داودی
🔻نــــــام : اقبال (جلیل)
🔻نام خانوادگی : خليلی
🔻نــام پــدر : غلامعلی
🔻تولد :۱۳۴۳/۰۸/۰۱
🔻تاريخ شـهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ 🔻تــاهـــل : مجرد
🔻عملــــيات: بدر
🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1842
💠 #احساس_وظیفه_شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء لشکر 7 ولی عصر (عج) در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم .
🔻 #شهید_حبیب_عصاره هم با ما بود . او به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک ، جمع ما را همراهی می کرد . ما وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان اسلام خط را شکسته بودند . قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم .
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند . مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی خود حال خوبی به ما داد .
🔻 جنگ سختی درگرفت . دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد . آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند . بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد . من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه ، یک گلوله دشمن به آب کنار دژ اصابت می کرد . از شدت موج آن ، هم زمین می لرزید و هم راه باریک و کوچکی که مسیر حرکت ما بود را با پراکندن آب به اطراف ، خیس و لغزنده میکرد .
🔻 به همین دلیل ما به سختی می توانستیم راه برویم و مدام به زمین می افتادیم . از آ نجایی که هوا بسیارگرم بود ، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند ، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و هنگام راه رفتن نفس نفس می زد اما باز هم با سنگین همه مهماتی که همراهش بود مصمم قدم برمی داشت . به حبیب گفتم :
"خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحتتر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد . نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
💥روح کمال طلب #طلبه_شهید_حبیب_عصاره در عملیات والفجر هشت به عالم ملکوت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی و جاوید رسید .
🌹روحش شاد و راهش پر رهرو باد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
رزمنده گردان حمزه سیدالشهداء ، لشکر 7 ولی عصر ( عج )
🔰 @yadshohada