eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
49 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج قاسم عزیز اونقدراشکهای خالصانه ریختی تا خدا شهادت را درمسیر توقرارداد ماکه بنده گناهکار خداهستیم چکارکنیم ،چگونه طلب مرگ باعزت کنیم @yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ببینیدفرمایشات امام خمينی(ره) را بعد از سوءقصد به حضرت آقا /مگر ایشان چه کرده بود 6تیر سالروز سوء قصد به جان اقا @yadyaaran
🔴چرا گاهی بی دلیل دلمان میگیرد؟ ✅جابر جُعفي مي گويد: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم: 🔆یابن رسول الله! گاهي بدون مقدمه و بی دلیل اندوهگين مي شوم، به گونه اي كه اثرش در چهره ام آشكار مي گردد، بي آنكه مصيبتي به من برسد يا چيز ناراحت كننده اي به سراغم آيد، ❓رازش چيست؟ 🌹امام باقر (علیه السلام) فرمود: آري اي جابر! خداوند انسانهاي با ايمان را از سرشت بهشتي بيافريد و نسيم روح خويش را در بين آنها جاري نمود. ✳️به همين خاطر مؤمن برادر مؤمن است، روي اين اساس، اگر در شهري به يكي از ارواح مؤمنان آسيبي برسد، روح ديگر نيز اندوهگين مي شود، زيرا بين روح هاي مؤمنان، ارتباطي وجود دارد.. 💐امام باقر علیه السلام با اين بيان، آموخت كه اگر انسان از ناراحتي مؤمنان ديگر، ناراحت نشود، در ايمان او نقص و نارسائي وجود دارد، پس مؤمنان بايد به گونه اي باشند كه از ناراحتي هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند. 📌پیوست: 🌘یکی از دلایل دلگیر بودن غروب جمعه هم همین است،چون نامه اعمال مومنین به اقا امام زمان عج عرضه میشود و حضرت از اعمال ناشایست و گناهان مومنین اندوهگین و غصه دار میشوند. ناراحتی و اندوه حضرت بر دل مومنین هم اثر می‌گذارد و بدون آنکه بدانند چرا،غروب جمعه دلشان میگیرد.. آقا تقصیر گریه های غریبانه ی شماست دنیا غروب جمعه چه دلگیر میشود... 📘اصول کافی، باب اخوة المؤمنين … حديث 2، ص 166 - ج 2 @yadyaaran
🔴‏امروز همان روز است که خدا سید علی ما را به دست فرقانی‌ها به درجه جانبازی رساند تا هفت تیر کنار بهشتی پر نکشد و ذخیره خدا باشد برای آینده انقلاب بعد از خمینی کبیر... البته که تقدیر خدا بود ولی شیطان هم ذخیره خودش برای آینده انقلاب را از جلسه هفتم تیر بیرون کشید... @yadyaaran
📱 حاج حسین یکتا: از همین باید به عصری برسیم که در اون استعدادهای نهفته‌ی زمین شکوفا میشه. @yadyaaran
امام صادق عليه السلام ـ به اسحاق بن فَرّوخ ـ : هر كس بر محمّد و خاندان محمّد ده درود بفرستد ، خداوند و فرشتگانش صد درود بر او مى فرستند و هر كس بر محمّد و خاندان محمّد، صد بار درود بفرستد ، خداوند و فرشتگانش هزار بار بر او درود مى فرستند. مگر نشنيده اى اين سخن خداى عزّوجلّ را كه: «او و فرشتگانش بر شما درود مى فرستند تا شما را از تاريكى ها به روشنايى برد و خدا به مؤمنان، مهربان است» مَن صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ عَشرا صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ ومَلائِكَتُهُ مِئَةَ مَرَّةٍ ، ومَن صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ مِئَةَ مَرَّةٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ ومَلائِكَتُهُ ألفا ، أما تَسمَعُ قَولَ اللّهِ عزّوجلّ : «هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّـلُمَـتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا» الكافی جلد2 صفحه493 @yadyaaran
حسین که می دانست فعالیت فرهنگی نیازمند پشتوانه مالی است در همان ١٨ سالگی فعالیت اقتصادی خود را آغاز کرد. ابتدا با اجاره مکانی پرورش مرغ محلی را شروع کرد. مدتی گذشت و حسین تصمیم به گسترش کار گرفت و علاوه بر پرورش مرغ، پرورش دام را هم آغاز کرد و سپس در کنار اینها کار کشاورزی را هم آغاز کرد. در کنار فعالیت اقتصادی و ایجاد اشتغال برای خود و دوستان حسین به تحصیل در دانشگاه هم می پرداخت. صبح ها تا ظهر مشغول تحصیل در دانشگاه بود و بعد بلافاصله به محل کار می رفت بعد از آن هم به مسجد می رفت و برگزاری جلسه.  حسین خستگی را هم خسته کرده بود. صبح ها از خانه بیرون می رفت تا آخر شب مشغول بود. هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود.  وقتی می دید کسی از دوستان از فضای مسجد دور شده بسیار ناراحت می شد و برای بازگشتشان به فضای مذهبی تلاش می کرد. همیشه می گفت وقتی می بینم کسی از رفقا از فضای مذهبی دور می شود جگرم می سوزد. با وجود اینکه حسین در پرورش دام و طیور درآمد خوبی کسب می کرد اما همیشه آرزوی پوشیدن لباس پاسداری داشت، می گفت لباس پاسداری، لباس شهداست . دو سالی گذشت، حسین در ٢٠ سالگی جذب سپاه شد. دوره های تکاوری را پشت سر گذاشته بود. حالا دیگر حسین لباس پاسداری به تن داشت، همان لباسی که از نوجوانی و جوانی در آرزوی پوشیدن آن بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دوره های اولیه اهواز بود. دیگر حسین از زادگاهش دور شده بود دیگر فضای کار در جلسات قرآن وجود نداشت. @yadyaaran
🌸✨ با شهدا صحبت کنید ؛ آنها صدای شما را به خوبی ، میشنوند و برایتان دعا میکنند ... دوستی با شهدا دو طرفه است !🌿 🍃✨
🌷 🔰شهیدموسوی نژادزاده خمین بود وبزرگ شده شهر دوشهری که نام شان باتاریخ کشورمان گره خورده ویادآور زندگی بزرگمردی چون حضرت امام خمینی (ره)هستندکه درخمین متولد شدندومبارزات شان راازقم آغازکردند حالاعبدالحسین نیزبی آنکه خودبداندهمان مسیری رادرزندگی دنبال می کردکه پیرومرادش حضرت امام خمینی (ره)طی کرده بودهرچندچنین تشابهی هرگزنمی تواندذره ای بر وارادت به خویش کم یازیادکنداماعاشق همواره سعی می کندخودراشبیه ترین شخص به کندو عبدالحسین نیزعاشق به دنیاآمده بود. 🔰پدرباجدیت پسرش عبدالحسین رادنبال می کردوحتی وقتی برای سفرحج رهسپار حجازشدبه آخوندمکتبے روستا سپردبودشب وروزحواسش به او باشدو یادشان بدهد سال ۵۵عبدالحسین شناسنامه دار شدمدرسه رفت باچهارنفرازبچه هاے روستا کنارهم جمع می شدندودسته جمعی می گفتنداذان واقامه شان را،۱۶سال روستابودیم. سال۵۷بچه هابه همراه پدرشان که روحانی بودبه خمین وتهران رفتندتهران خانه ارباب روستای مان بودندکه برادر سیدعبدالحسین اورابیدارمی کند اذان بگویدارباب بیدارمی شود ومی گویداین بچه هاازالان چقدر هستندپدرسیدمی گویدتوچقدربدبختی!کمی بعدامام تشریف آوردندوبچه هادر راهپیمایی وشرکت در مثل پدرشان جدی ومصمم بودند.
🌷 بنده به درس آیت الله مرعشی نجفی (ره) می رفتم ؛ وسیدعبدالحسین هم مدتی بود که در جبهه بود . شبی در عالم رویا دیدم که تمام بدنش پر است از قرآن و سوره بر روی سینه اش تیتروار نوشته شده به خدمت آیت اله مرعشی رفته و رویایی که دیده بودم را تعریف کردم ، ایشان فرمودند : سیدعبدالحسین اگر از معاشرت ضربه نخورد در دین خیلی ترقی می کند . ✍به روایت:پدرمرحوم شهید
🌷 🔰شهید موسوی‌نژاد از دوران نوجوانی و حضور در جبهه تا لحظه شهادتش در سن ۴۲ سالگی، هیچ‌گاه شهادت را ترك نكرد: « عقد اخوت با شهدا، آتش فراقی را در دل سید روشن كرده بود كه دائماً برای آن به مزار شهدا می‌رفت و بلند بلند با آنها حرف می‌زد. گاه می‌كرد كه چرا به خوابش نمی‌آیند و گاه درددل‌هایش را به نزد همرزمان قدیمی می‌برد و درد دل می‌كرد.» شهید موسوی‌نژاد از سال ۶۴ تا سال ۶۷ در مناطق عملیاتی حضور می‌یابد و بعد از اتمام دفاع مقدس زندگی مشتركش را در نهایت سادگی و با كمترین امكانات آغاز می‌كند:«وقتی با آقا سید زیر یك سقف رفتیم، زندگی چندان راحتی نداشتیم. گاهی آنقدر فشار مالی زیاد می‌شد كه با خودم می‌گفتم كاش چند سال می‌ماندیم و بعد ازدواج می‌كردیم. اما محبت‌های سید عبدالحسین همه چیز را جبران می‌كرد. همسرم زندگی مشترك را برای رضای خدا آغاز كرده بود.» سید عبدالحسین جوانی مذهبی بود كه هیچ وقت از خط رزمندگی خارج نشد و با چنین روحیه‌ای مأموریت‌های سختی را كه به او محول می‌شد، به انجام می‌رساند. عبدالحسین از 🔰سال ۱۳۷۰برای مأموریت به لبنان می‌رود و سپس از سال ۷۴ برنامه دیدار با خانواده شهدا را راه‌اندازی می‌كند كه تا لحظه شهادتش هر شنبه شب انجام می‌شد: «سراسر زندگی سیدعبدالحسین موسوی‌نژاد بوی شهدا را گرفته بود. گویی در ارتباط با شهدا و به خانواده‌شان رایحه‌ای بهشتی را استشمام می‌كرد كه برای برخورداری از آن شنبه شب‌ها را انتظار می‌كشید...
🌷 هر سال اول برنامه سرکشی به خانواده های معظم شهداء را داشت . یک سال وقتی به منزل شهید رسیدیم و زنگ را زدیم شهید درب را باز کرد و با عصبانیت گفت چرا اینقدر دیر کردید ؟! من خیلی وقته منتظر تون هستم ، و به برادرها وخواهر های گفته ام که بیایند و خانه را آب و جارو کنند ، پس چرا دیر آمدیدو... ، ایشان بسیار با خانواده مانوس بود ، طوری که او را به چشم فرزند شهیدشان نگاه می کردند . برادرشهیداحمدمنتظری که اخوی شهیدش باعبدالحسین عقداخوت خوانده بودمی گوید:ماهنوزبه مادرنگفتیم که موسوی نژاد شهیدشده است وقتی هم که گروه آقا بعدازشهادت ایشان دوباره به منزل ماآمدندبه مادر نگفتیم این گروه سیداست تامباداسراغ ایشان رابگیردو ومجبوربه رساندن خبرشهادتش بشویم محبت مادرم به آقاسیدبه گونه ای بودکه می ترسیم خبر شهادتش حال مادررابدکندبه نظرم انس والفت شهدابه شهیدموسوی نژادبه خاطرارتباط مستمرو اوبود دیدارباخانواده شهداتنهابخشی ازبرنامه های سیدبودکه سیدعبدالحسین درارتباط باشهدا انجام می دادبرگزاری یادواره هاوجمع آوری تصاویروخاطرات شهدادرکنارکمک به همه آن کسانی که در شهداقدمی برمی داشتندازجمله فعالیت هایی بودکه بادل وجان انجام می دادودرپس تمامی مشغولیات زندگی بااشتیاق به آنهامی پرداخت اوبه خاطر عشقی که به شهداداشت کاربایارانه وبرنامه فتوشاپ رایادگرفته بودتا بتواندازاین نرم افزاربرای تهیه پوسترشهدااستفاده کند. هرجانامی ازشهیدی بودردپای شهیدموسوی نژادرانیزمی شدآنجاپیداکرد 🌷
🌷 فرودین سال ۱۳۹۰که ازراه رسیدتنهاچهارماه به سیدباقی مانده بود... سیدعبدالحسین که عادت داشت هرسال به سفر برودوگاهی هم روایتگری می کرد فروردین سال ۱۳۹۰ شهیدموسوی نژادبه اتفاق وفرزندشان به کاروان راهیان نورمی پیوندند وبه مناطق عملیاتی دفاع مقدس می رونددرآن سفرکه کمترازچهار ماه به شهادت سیدباقی مانده بوداودرسکوت پراز به همان مناطقی نگاه می کردکه برخی ازدوستان شهیدرادرآنجا ازدست داده بودانگارکه خبرهایی درراه باشدسیدعبدالحسین حال وهوای دیگرداشت.. 🌷
🌷 🔰درنخستین روزهای بهار ۱۳۶۶ فرزندی پا به عرصه ی حیات گذاشت که هیچ کس نمی دانست قرار است در بیست و سومین بهار زندگی اش حماسه ای عاشورایی شود و به ندای هل من ناصر اربابش حسین بن علی (ع) لبیک گوید و به خیل شقایق های خونین بال ملحق شود . قبل از به دنیا آمدن , نامش انتخاب شده بود , شبی در خواب ندایی آمد که نام محمد است و چه زیبا که در روز حضرت محمد (ص) به دنیا آمد . محمد فرزندم بود و او را در بدترین شرایط مالی بزرگ کردم , در زمانی که لب به سخن گفتن گشود کلمه ای که به او آموختم نام مبارک (ع) بود . در دوران جنگ که جنازه های مطهر را به شهر بازمی گرداندند محمد را به بغل می گرفتم و با سر بند لبیک یا خمینی که بر سرش می بستم او را به مراسم تشییع و وداع با شهدا می بردم . از همان دوران او را با شهدا آشنا کرده بودم و محمدم را سرباز آقا (عج) می نامیدم . هنوز به سن بلوغ نرسیده نماز و روزه اش ترک نمی شد , در چهره ی معصوم او ایمان و صداقت و پاکی موج می زد ؛ مطمئن بودم که روزی در راه اسلام شهید خواهدشد 🔰علاقه وافری به داشت عجیب بود به ظاهر با ما زندگی می کرد ولی دلش در جای دیگری پر می کشید و حال و هوایش با ما فرق داشت آنقدر عکس و خاطره از شهدا در و در خانه چسبانده بود و من همیشه می گفتم محمدجان شما این خانه را با گلزار شهدا اشتباه گرفته ای , مخصوصا علاقه زیادی به شهید همت داشت حتی مرا به مزار شهیدهمت هم برد او می خواست مرا کم کم آماده کند ولی من غافل بودم به خدا قسم مثل شهید همت شهید شد , خداوند هر چه را که زیبا باشد برای خودش بر می دارد از محمد هم چشمان و صورت زیبایش را برای خود برداشت محمد دل ما را برد و خدا هم دل محمد را . او آرزو می کرد که ای کاش چند سال زودتر به دنیا می آمد تا هشت سال دفاع مقدس را درک می کرد جزء سربازان امام خمینی ( ره ) می بود و با دشمن سینه به سینه می جنگید و شربت شیرین شهادت را می نوشید ؛ عاشق شهادت بود و خود را شرمنده شهدا می دانست زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه که حرف جبهه می شد می گفت یادش بخیر جبهه , یادش بخیر شبهای عملیات , یادش بخیر صدای تیر و خمپاره و … . گفتم محمد جان تو که جبهه نبودی , تو که با شهدا نبودی چرا این حرف ها را می زنی ؟ می گفت مادرجان من عاشق شهادت و شهدا هستم , عاشق جبهه و سنگر و خاکریزم برای همین اینطور حرف می زنم ؛ می گفتم پسرم در این زمانه شهید شدن خیلی سخته ولی او می گفت اگر خدا بخواهد می توان به شهادت نائل آمد ؛ گوئی که او می دانست و ندایی شنیده بود اما من غافل بودم .یکم دی ماه هزارو سیصدو هشتادوهشت خدمت سربازی را به پایان رسانید و دوباره عزم و رفتن به خوزستان را کرد هر چه تلاش کردم منصرفش کنم نتوانستم . هنگام رفتن اصرار عجیبی داشت که از من حلالیت بطلبد و بارها میگفت حاجتی دارم , از خدا و جدت بخواه که حاجتم روا شود ؛ من هم رو به 🔰آسمان کردم و گفتم خدایا منو شرمنده محمدم نکن را روا کن .دهم بهمن ماه ۱۳۸۸ بود که به پادگان میشداغ اعزام شد ؛ پنجاه و چهار روز به زائران کربلای ایران خدمت کرد و شش روز قبل از این که مأموریتش به اتمام برسد خود را به آقا (عج) معرفی کرد و دعوت حق را لبیک گفت و خود را در میان جمع شهدا قرار داد .ساعت نُه صبح روز چهارشنبه چهار زنگ دروازه به صدا در آمد ؛ به من گفتند که با آقا محمد کار داریم ؛ گفتم آقا محمد به راهیان نور رفته , از من پرسیدند آقا محمد چکاره هستند ؟ گفتنم یک بسیجی مخلص چطور مگه ؟ گفتند با داداش بزرگتر محمد کار داریم , به خدای احد و واحد فهمیدم محمد به مراد دلش رسیده به سر گرفتم از خدا خواستم خدایا دست محمدم قطع بشه یا قطع نخاع بشه یک عمر کنیزی این عزیزم را می کنم فقط آن چهره معصومش برایم بماند ولی نه این طور نبود خداوند بیشتر از من محمد را دوست داشت , او عاشق خدا بود و خدا هم عاشق او . از خدا خواستم شهادت محمدم را قسمتم کرده , شفاعتش را هم نصیبم بگرداند . روز تولدم خداوند پیکر پاک محمد را به من هدیه داد و شب تولدش به خاک سپرده شد , آنقدرتشییع جنازه عظیم و با شکوه بود و مردم بر سر و سینه می زدند.. ✍به نقل ازمادربزرگوارشهید
🌷 💞 سال ۶۷ روز با لباس سبز پاسداری به خواستگاریم آمد . با لحنی دلنشین و ساده با من از ، و و مشکلاتی که در آینده در سر راه وجود دارد ، سخن گفت . منزلشان در کنار منزل ما بود و من ایشان و خانوادهشان را از قبل می شناختم . من هم پذیرفتم که با همراه شوم، مهریه ما چهارده سکه به نیت ۱۴ معصوم (ع) بود . بعد از خواستگاری به جبهه برگشت و چهل روز بعد آمد و مراسم و عروسیمان همزمان با حضور اقوام و جمعی از رزمندگان در ایام نیمه شعبان روزچهاردهم فروردین سال ۶۷ برگزار شد .عبدالحسین سال و من سال داشتم . سرسفره عقد ایشان با همان پاسداری حاضر شدند من از خواهر ایشان تقاضاکردم اگر ممکن هست به ایشان بگویند لباسشان را عوض کنند ولی ایشان نپذیرفتند و گفتند این ، لباس و من است و این نشانه ای جز این نداشت که او همیشه آماده و حاضر برای از همه آن چیزهایی بود که به آن عقیده داشت ، حتی شب از و این برای من یک محسوب می شد که برای چنین شخصی انتخاب شدم شب او می گفت و من گریه می کردم از دوستان ، از رفقایی که در سخت ترین شرایط مشغول از کشورمان هستند و در راه دین خدا جانبازی می کنندشروع زندگی ما با سخن از شهادت ادامه زندگی با رابطه با خانواده و دهه سوم زندگیمان با همسر رقم خورد و چه زیبا به آرزویش رسید . ✍به روایت همسربزرگوارشهید
🌷براى شدن هنر لازم است🌷 1⃣هنرِ به خدا رسيدن 2⃣هنرِ كشتن نفس 3⃣هنرِ تهذيب تا نشويم شهيد نخواهيم شد 🌷سالروزآسمانی شدنت مبارک ای شهید راه حق🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ۲ 👌پیشنهاد ویژه حتما ببینید 🌹 سید عبدالحسین موسوی نژاد ❣تقدیم به خانواده شهید... ❣واعضای محترم کانال... ❣با شهیدمون حرف بزنید... چی میخواید ازش...
🌾وقتی از میان همه هیاهوی شهر و خیابانهای و پرجمعیت گذشته و به ورودی گلزار شهدای علی بن جعفر قم می رسم به یکباره دلم هوایی میشود ، هوایی! وقتی کنارت بودم احساس میکردم عمرم نمی گذرد ! سیدی که دوست داشتم لحظات با او بودنم تمام نمی شد😔 . . . 🌾رزمنده ایی قدیمی با اندامی لاغر ، محاسنی و صورتی نورانی با یک که همواره به دور گردن داشت .سید جان همیشه بخاطر جاماندگی از رفقای شهیدت و شوق شهادت داشتی و این شوق و این لباس سرانجام بر قامتت نشست و اوثمره عمری به شوق نشستن را در لابلای کوههای بلند کردستان یافت و با پیکری همچون مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به جمع قافله کربلاییان پیوست . اولین بارکه دیدمت با خود گفتم به راستی چرا از قافله شهدا جامانده ای تویی که تمامی خصوصیات را که در لابلای صفحات کتابها وخاطرات همرزمانشان دیده و شنیده بودم در زندگی سراسر پر در عمل داشتی بی شک شهادت بودی ....🕊🕊🕊
🌷 جانبازعباس نمازی ازهمرزمان دوران دفاع مقدس شهیدخاطره جالبی راازانس والفت سیدباشهدا تعریف می کندیک شب که ازدیدار باخانواده شهدابرمی گشتیم باران شدیدی می باریدآن شب دررابطه باخواب دیدن شهدابحث بودمن ازسیدسوال کردم چه کارکنم که خواب شهیدی راببینم؟پاسخ داد:ببین آن شهیدبه کدام یک از علیهم السلام ارادت داشته اورابه همان عزیزقسم بده به می آیدمن هم همان شب رابه آقا قسم دادم وهمان شب شهیدقویدل به خوابم آمد. 🌷
🌷 یادش بخیر سال ۱۳۶۰بود که ما برای سکونت به شهر قم آمدیم؛ ماه در آن سالها هم در تابستان بود؛ سید عبدالحسین سن کمی داشت و با اینکه روزه بر او واجب نبود اما به همراه خواهرهای کوچکترش روزه میگرفت ... معمولا شب ها تا بیدار بودیم سید عبدالحسین با این سن کم مشغول نافله ی شب میشد؛ خواهران و حتی گاهی اوقات مهمانهایی که از شهرستان آمده بودند هم با دیدن او برای نمازشب مهیا میشدند . شب عيد فطر هم عبدالحسين شروع به خواندن نماز هزار قل هوالله میکرد که یکبار بر اثر ضعف بیحال افتاد وبه نتوانست نمازش را تمام کند. ✍به روایت ازمادربزرگوارشهید
🌷 ... وقتی ازدواج کردیم من ۱۶سالم بود ايشان دعای می خواندند و من آشنايی با دعای نداشتم می ديدم كه صبحها صداے دست مے آيد كه روے پاشون مے زدند ، برام سوال بود ولے خجالت مے كشيدم كه سوال كنم و مے گفتم خدايا چرا سه بار مے زنه روے پاش چے مے خونه و چيكار مے كنه اصلاً همون روزهاے اول ازدواج كه مے خواندن اين دعا را هم مے خواندند .. ✍به روایت :همسربزرگوارشهید
🌷 ✨ عبدالحسین دررابطه بابچه هایک پدرنمونه بودفرزندانم چیزهایی ازپدرشان یادگرفتندکه آثارو رفتارهای سیدرادروجودآنهامی بینم همسرم خیلی به تربیت دینی فرزندان مان اهمیت می داد پسرمان راآنقدرباخودش مسجدمی بردکه گاهی جلوترازآقاسیدخودش به مسجدمی رفت بدون آنکه حرفی بزندبا نشان می دادکه راه درست کدام است آقاسیدبچه هاراخیلی دوست داشت ولی نسبت به دخترمان علاقه عجیبی داشت ومی گفت سفارش شده است علاقه اوشب عروسی دخترم به من ثابت شدوقتی این پدرودخترهمدیگه رابغل کردندآن قدرباشدت گریه می کردندکه مهمان هاهم شروع به گریه کردند روزی که خبر سیدرا آوردنددخترم ازدیدن عکس اعلامیه پدرش فریادی زدوازحال رفت..تاهفت روز خم مانده بودمعنی شکستن کمررادخترم همان جافهمید... ✍به روایت همسربزرگوارشهید