eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
400 دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 . ▫️بچه‌ی یک محله و شهر و روستا ▫️هم مدرسه ای و هم بازی ▫️همسایه دیوار به دیوار ▫️رفیق و برادر ▫️یک عمر باهم بزرگ شدن ▫️با هم قد کشیدن و باهم ریش درآورده بودن ▫️باهم قول و قرار گذاشتن و باهم رفتن جبهه و باهم تو یک لشگر و یک گردان و باهم رفتن عملیات... ▫️اما تو یک لحظه یک تیر و یک ترکش بینشون فاصله ای انداخت به اندازه‌ی زمین تا آسمون..‌.و دیدار شد به قیامت.
📩 ملک ابراهیم زمانی ( ) و گروه و از واحد اطلاعات و ویژه ۲۵ #شهادت : ۱۳۶۶_ : . 🔖 خدایا، اعتراف می کنم با اینکه می دانم موقعیت من فقط در ذکر الله و تفکر در نظام آفرینش است لذا نمی دانم چرا این فرصت را به عقلم نمی دهم چرا؟ چرا در مورد زندگی فکر نمی کنم، نمی دانم. آیا می توانم معنای زندگی را درک کنم؟ به نظر من زندگی یعنی ، زندگی یعنی ، یعنی ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، زندگی یعنی ، ، برای ، تکه تکه شدن برای ، زندگی یعنی بقا، زندگی یعنی یاد حق، نظاره کردن به آیات حق، زندگی یعنی دادن در راه حضرت دوست.  .
. ▫️حضرت آیت‌الله جوادی آملی به جبهه رفت تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند.در میان رزمندگان، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت. . ▫️پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ بر همین اساس فرمانده‌ها گفته بودند، برای وضو هم به آنجا نروید.تیمم کنید.آیت‌الله که وارد منطقه شده بود آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت تا وضو بگیرد! بچه‌ها، فریاد می‌زدند؛ نرو خطرناکه ولی او گوش نمی‌کرد. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت؛ میرم پایین وضو بگیرم.گفتند! پایین خطرناک است. فرمانده‌ها گفته‌اند می‌توانید تیمم کنید لذا شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است.نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛ حاج آقا بگذارید نماز آخرم را با حال بخونم. رفت وضو گرفت و نماز باحالی خواند. . ▫️درگیری شدید شده بود.یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. ایشان رفت پایین! جنازه‌ای آوردند؛ آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و به سوی حق شتافته است.آیت الله کنار جنازه‌ آن بسیجی و روی خاک نشستند، عمامه خود را از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی، فلسفه بخوان!جوادی، عرفان بخوان! امام به اینها چی یاد داد که به ما یاد نداد؟!من به او گفتم نرو ولی او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخونم! تو از کجا می‌دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!
شهیدانه؛ ••❤️•• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نهر ِخین، کربلای چهار فرمـانده : بچه ‌ها ساڪت , از ڪسی صدایی در نیاد !!!!!!!!! چند لحظه بعد تیرباچی تمام آب را به رگبار بست یڪی شانه اش تیـر خورد یڪی سینه اش شکافت ، و یڪی پیشانی‌اش ... هیچ صدایی از ڪسی در نیامد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😢
احترام به سادات تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود. حقیقتش، آن اوایل ازش خوشم نمی‌آمد. حتی یک درصد هم. تیپ وقیافه هامان با هم خیلی فرق داشت. من از این آدم های لارج و سوپر دو لوکس بودم و او از این حزب اللّهی حرص درآر. هر وقت می‌رفتم خانه ی خواهرم، می‌دیدمش. می‌آمد جلو، خیلی شسته و رفته و پاستوریزه سلام و علیک می‌کرد. دستش روی سینه اش بود و گردن کج و انگار شکسته. ریش پُر پُشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبی ها عرفانی هم روی لبش بود. کلاً از این فرم آدم هایی که دیدنشان لج ما جوان های امروزی را در می‌آوَرَد. بعضی وقت ها هم با زنم می‌رفتم خانه ی خواهرم. تا زنم را می‌دید سرش را می‌انداخت پایین و همانطور با من و خانمم سلام می‌کرد. سرش را یک لحظه بالا نمی‌آورد. لجم می‌گرفت. با خودم می‌گفتم مگر زنم لولو خورخوره است که داره این طور می‌کند ؟ دفعه بعد به زنم گفتم : « یه چادری چیزی بینداز سرت تا این آقا دامادِ به تریج قباش بر نخوره و سرِ مبارکش رو یه کم بیاره بالا .» زنم گفت : « باشه ». دفعه بعد چادر پوشید. این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوال پرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود. فهمیدم کلاً حساس هست به زن نامحرم. چند ماهی از دامادی اش و از آشنایی مان گذشته بود. توی مهمانی ها می‌دیدمش. دیدم نه، آن چنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر می‌کردم، می‌گوید و می‌خندد و گرم می‌گیرد. کم کم ازش خوشم آمد. ولی باز با حزب اللًهی بودنش نمی‌توانستم کنار بیام. یک بار رفتم خانه خواهرم، نشسته بود توی اتاق. رفتم داخل. تا من را دید برایم تمام قد ایستاد و به من سلام کرد. جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش. هنوز یک دقیقه نگذشته بود که پسرِ برادرم آمد تو. شش هفت سال بیشتر نداشت، بچه مچه بود. جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد. گفتم : « آقا محسن راحت باش. نمی‌خواد بلند شی، این بچه ست. نگاهم کرد و گفت : نه دایی جون. شما ها سیًد هستید و اولاد فاطمه ی زهرا هستید. شما ها روی سرِ ما جا دارید. احترامتون به اندازه دنیا واجبه. » این را گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم. با خودم گفتم : تا باشه از این حزب اللّهی ها. » برگرفته از کتاب « حجت خدا » انتشارات :شهید ابراهیم هادی
🌹حضرت آقا در خط مقدم جبهه و منطقه عملیاتی ♦️آزادسازی سوسنگرد به روایت رهبرمعظم انقلاب:«مرحوم اشراقى - داماد امام - از تهران با من تلفنى تماس گرفت گفت كه امام فرمودند تا فردا بايستى سوسنگرد آزاد بشود... نشستم دو تا نامه نوشتم، يكى ساعت يك‌ونيم بعد از نصف شب يكى ساعت دو. ♦️آنى كه ساعت يك‌ونيم نوشتم را به آقاى سرهنگ قاسمى فرمانده‌ى لشگر ۹۲ نوشتم. يك نامه هم ساعت دو نوشتم براى تيمسار_فلاحى، آن هم همين تفصيل را - يعنى پيغام را از قول امام - ذكر كردم. ♦️آن وقت هر دو نامه را هم دادم به شهيد چمران گفتم كه شما هم يك چيزى بنويس كه نظر هردومان باشد، ايشان هم پاى هر كدامى يك شرح دردمندانه‌اى نوشت. ♦️صبح زود كه از خواب پا شدم من براى نماز درصدد برآمدم كه ببينم وضع چه جورى است، ديدم نه الحمدلله وضع خوب است ...اينها ساعت پنج صبح كه هوا هنوز تاريك بود اينها شروع كرده بودند به كار و از خط عبور كرده بودند. ♦️من هم راه افتادم رفتم طرف جبهه، منطقه‌ عمليات. البته وقتى كه رفتم آن‌جا ديدم هم آقاى چمران رفته بود، هم آقاى فلاحى رفته بود، هم آقاى غرضى رفته بود، ... الحمدلله ساعت دو و نیم بچه‌های وارد سوسنگرد شدند؛ مظفر و پیروز.»
🔴پس از وخامت اوضاع سوسنگرد و اشغال این شهر، در جلسه‌ای در اهواز با حضور حضرت آقا بعنوان (نماینده‌ی امام خمینی در شورای عالی دفاع)، سرلشکر فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترک)، سرلشکر ظهیرنژاد (فرمانده‌ وقت نیروی زمینی ارتش)، آقای غرضی (استاندار وقت خوزستان) و افراد دیگری، تصمیم به اجرای عملیات آزادسازی سوسنگرد گرفته شد و واحدهای نظامی شرکت‌کننده در عملیات نیز مشخص گردید. ♦️همان شب، آقای اشراقی داماد حضرت امام خمینی رحمه‌الله‌علیه، در مکالمه‌ی تلفنی با آیت‌الله خامنه‌ای، پیام امام را ابلاغ کرد: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود.» ♦️اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، به دستور بنی‌صدر، تیپ ۲ لشکر زرهی اهواز از شرکت در این عملیات منع گردید. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پس از اطلاع از دستور بنی‌صدر، در نامه‌ای خطاب به فرمانده آن لشگر (سرهنگ قاسمی) دستور دادند که طبق تصمیم قبلی، تیپ ۲ در عملیاتی که منجر به آزادسازی سوسنگرد شد، به موقع وارد شود. دکتر چمران دیگر نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع نیز در ذیل همین نامه بر ضرورت اقدام سریع و جلوگیری از اتلاف وقت بیشتر تاکید کرد. ♦️نامه «دستور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز برای ورود به عملیات آزادسازی سوسنگرد» در ادامه از نظر می‌گذرد. ✍شب دوشنبه ۵۹/۸/۲۶ ساعت ۰۱:۱۰ سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز با سلام ♦️شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کرده‌اند که تیپ ۲ فردا وارد عمل نشود مگر بنا به امر. و منظورشان امر آقای رئیس‌جمهور است. من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی‌دانم. این به‌معنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت تک انجام نگرفته است. صبح اگر برای تصمیم نهائی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت. ♦️ جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روال که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است. سیدعلی خامنه‌ای
🌹مدرسه ای در سوسنگرد و جای خالی دانش آموزان شهید جان باخته در بمباران
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️خاطره گویی جالب رهبرمعظم انقلاب از تلاش های شهید چمران در آزادسازی سوسنگرد 🌹روز ۲۶ آبان سالروز آزادسازی سوسنگرد گرامی باد ♦️روز آزادسازی سوسنگرد یکی از روزهای اختصاصی شهید دکتر چمران است. روزی که او مردانگی و شجاعت و شهامت و شهادت طلبی را به اوج خود رساند و تا پای شهادت پیش رفت و زخمی و خونین شد ولی بالاخره سوسنگرد آزاد شد ، و او نگاشت که رقصی چنین میانه میدانم آرزوست .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ویژه سالروز فتح سوسنگرد 📼 | می‌گفت: من توی کشور خودم خم نمی‌شم، دشمن باید خم بشه... 🌹به مناسبت سالروز آزادسازی سوسنگرد بشنوید روایت جالب امیر دریادار سیاری از غرور و شهامت سرلشکر فلاحی
🌹‏سال ۴۰۱ در همین روز یعنی ۲۶ آبان حسین زینال‌زاده و دانیال رضازاده  در مشهد به شهادت رسیدند. ♦️دوسال گذشت و امنیت این روزها رو مدیون شهدای امنیت هستیم 🕊شادی روح بلندشان صلوات