با بــاده همنشینم؛ من از ازل همیــنم:
پیــمانهای به دستم، بیچتــر زیر بــاران
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
روز پیــری پادشــــاهی هــم نمــیآیــد به کــار
زندگی در خاکبازیهای طفلان است و بس
🟢@yahyaei_m
غـــوغـــایــیِ الســــتم، بیچتـــر زیــــر باران
مـــن بیبهـــانه مســـتم بیچتــر زیــر باران
با بـــاده همنشیــنم، مـــن از ازل همیـــنم:
پیـــمانــهای به دســتم، بیچتــر زیــر باران
مــیخواستـــم نبیـــنی اشـــک پیــــاپـــیام را
گـــاهــــی اگــر نشستم بیچتـــر زیــــر باران
پــر کن پیـــاله را و بر مــــن ببـــخش امشب
پیــمان اگـــر شکســتم بیچتــر زیـــر باران
از کوچهات شبی سرد، رد میشوم پر از درد
با کولــهای که بســتم، بیچتــر زیــر باران...
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
ای نفرین به شهر و به هر کجا که بشر اهل و اهلی آنجا نبوده و نیست.
و ای بلاکش آدمیزاد...
🟢@yahyaei_m
من یک روزی میروم از این خرابآبادی که بشر مدرن اسمش را گذاشته «شهر». و هیچ معتقد نیستم که مدینهی فاضله یعنی «شهرِ آرمانی».
«آرمانشهر» این شهرهای پر از دود با خیابانهای قیر اندود و معبرهای مسدود نیست؛ بلکه دهاتیست که شبهایش سرشار از بوی شببوهاست و پلنگهای کوهستانش تا صبح چنگ میاندازند و پنجه میکشند به چهرهی ماه. «آرمانشهر» روزهایش پر است از عطر پونه و بابونه و طعم آویشنِ کوهی روی اجاق کوهپایه. جایی که سر ظهر قمریهایش روی شاخسار بیدهای مجنون مینشینند و جوری جانسوز آواز میخوانند کأنه شروهخوان عشقی قدیمیاند و چشمانتظار آمدن پریزادی پریرو که عقل و دین را به یک نظر نظّارهاش باختهاند.
«آرمانشهر» ولایتیست که مزرعهی گل نرگس دارد و قامت نخلهایش سر به سر کوههایی میگذارند که مأمن کبک و تیهوهاست. جایی که «آب روان میرود پای سپیداری...»
شهر آرمانی ما که این قفس سربی و سیمی و سیمانی نیست. این شهرها بیش از آنی که «اُتوپیا» باشند، «زوتوپیا» هستند. باغوحشهای بزرگی که مالیات میگیرند تا انسان را توی قفس نگه دارند. و مدنیّت اگر این است که ما همان بچههای تخسِ پاپتیِ پشتکوهی باشیم که نه شیشهها آسایش داشتند از شر تیر و کمانمان و نه پَنگ نخلها ایمن بودند از دست سنگ کِیوارهامان بهتر است.
ای نفرین به شهر!
من یک روزی کولهام را میبندم و میروم از این -به اصطلاح- شهر! میروم یک جایی از این دنیا که فقط خودم باشم و هیچکس. میروم و یک گوشهای قلیان دلتنگیهایم را چاق میکنم. بساط چای و آویشنِ آرمانشهرم را جایی کنار کَرچالهی کومه و کَپَرم پهن میکنم و بیوقفه فایز میخوانم. جوری که همهی قمریهای دشت را بکشانم پشت کومهام.
مینشینم و گَردهی پولاد اسماعیلی میخوانم: «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» و لابلای بیتهایش هی دست حسرت میکوبم روی زانویم. و زیر لب میگویم: ای روزگااااار... ای روزگااااار...
ای نفرین به شهر و به هر کجا که بشر اهل و اهلی آنجا نبوده و نیست. و ای بلاکش آدمیزاد...
کِی و کجایش را نمیدانم. ولی مطمئنم یک روز کولهام را میاندازم پشت کولم و راهی میشوم. آدم دلش خوش نباشد پابند هیچ کجا نیست.
من یک روزی از این شهر میروم و هیچ سر دوراهیِ چهکنم گیر نخواهم کرد. یک روزی علیالطلوع دلم را میزنم به دریا و درست مثل مجنون سر میگذارم به کوه.
راستی؛ یادم رفت بپرسم. تو اهل کدام ولایتی...؟!
#مصعب_یحیایی
#کوهنوشت
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
من ارگم و انگار قرار است که یک صبح
بیواهمه آوار شــوم بر گســل خــویــش
#مصعب_یحیایی
#بوشهر
🟢@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک صبح به دریــا بزن ای مــرد دلت را
بگذار در این همهمهها گم شده باشی
#مصعب_یحیایی
🟢@yahyaei_m
بر موجها خیره مانده مردی که مسحور دریاست
شاعر جنوبی که باشد شعرش پر از شور دریاست
#مصعب_یحیایی
🟢@yahyaei_m
اَغْزوهُم قَبلَ اَنْ یَغْزوکُم...
(نهج البلاغه/ خطبه ۲۷)
#غزه
🔴@yahyaei_m
یــک عمر جــدایــی بـــه هــوای نفسی وصــل
گیرم که جوان گشت زلیخا؛ به چه قیمت؟!
#فاضل_نظری
🟢@yahyaei_m
اتوبوس رو میبینید اون گوشه؟!
چیز خاصی نیست. قوم و خویش زلیخا هستن دارن میرن عروسی کاخ آخناتون😄
🔴@yahyaei_m