کاش یک مردی پیدا بشود و ترانهای برای «شلوار سه خطیِ» غزه بنویسد که یکتنه اسرائیل و اسطورههایش را به سخره گرفته است. مرکاواهای اسرائیلی یک کابوس هم داشته باشند به اسم «شلوار سه خطی» کافیست.
🟢@yahyaei_m
«شلوار سه خطی...»
غورههای مجازی تا همین چند وقت پیش جوری «شلوار پلنگی» را ترند کرده بودند کأنه «یار جنگی»شان چریکی از همقطارهای چگوارا در آمریکای جنوبی بوده و السّاعه آمده فقط چای و قلیانی کند و قبل از اللهاکبرِ اذان مغرب برگردد کوبا!
اینکه این چریکمریکهای مجازی همهشان شوخیاند و فیک، بماند؛ لکن کاش یک مردی پیدا بشود و ترانهای برای «شلوار سه خطیِ» غزه بنویسد که یکتنه اسرائیل و اسطورههایش را به سخره گرفته است. مرکاواهای اسرائیلی یک کابوس هم داشته باشند به اسم «شلوار سه خطی» کافیست. طرف یک جورِ اعجازگونهای هم ریلکس است که گویی ملیکههای الهی «اِنَّ مَعیَ رَبّی» را فقط به خاطر همین بشر نازل کردهاند. البته جبهه مقاومت از این جنس سربازهایی که به ریش مرگ میخندند کم ندارد و حالا مانده تا اسرائیل از این باتلاق بیرون بیاید.
قربان خداییات بروم خدایا که -نعوذ بالله- گاهی حس میکنم نشستهای آن بالا تا تنها مقام کبریاییات را با زدن توی برجک بنیاسرائیل به ما نشان بدهی! انگار این قوم لجوج تا بوده و هست فقط باید اسباب عبرت این و آن باشند و دریغ از اینکه جوی سر عقل آمده باشند. این که مدعی باشی ارتش اول منطقه هستی ولی یک ماه آزگار پشت دروازه باریکهای به اسم غزه مانده باشی، اسمش هرچه باشد قطعاً برتری نظامی نیست. چنگ و دندان نشان دادن برای زنان و کودکان، هم نشان رذالت است و هم نمود بیچارگی. کجای دنیا ارتشی به این فلاکت سراغ دارید که اسطورهی شکستناپذیریاش بازیچهی شبهنظامیانی با شلوار سهخطی و دمپایی شده باشد؟!
حالا گیرم که ده هزار شهید از غزه گرفته باشند. این ارقام هرچه بالاتر برود زبونی مهاجم بیشتر به رخ کشیده میشود که توان مقابله با یک گروه شبهنظامی را هم ندارد.
جهان باید با یک چشم برای مظلومین فلسطین بگرید و با یک چشم به مسخرگی سیرکی به اسم سازمان ملل متحد و نظم نوین جهانی بنگرد که واقعیتی جز تفرعن ندارد.
تمدنی که غرب وعدهاش را میدهد همینقدر وحشی، غارتگر، مسخره، زبون، مفلوک و متفرعن است. و البته نهایتاً در برابر مستضعفینی از جنس همین «شلوار سه خطی» سر فرود میآورد؛ چه آنکه این وعدهی الهیست.
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔴@yahyaei_m
یحتمل حکایات «شیخ ابوسعید ابوالخیر» به گوشتان خورده است. ابوسعید عارف سدهی ۴ و ۵ هجری قمریست و اشعاری را هم به وی منسوب میکنند که علیالظاهر درست نیست و نهایتاً ابیاتیست که شیخ ابوسعید در منابر فقط آنها را نقل کرده است.
علیایحال چهار کلام هم از شاگردان شیخ را که بر دیوارههای مقبرهی ابوسعید نگاشتهاند بخوانید و گوش فرا دهید. باشد که رستگار شوید...
#خدا_ازتان_نگذرد!
🔴@yahyaei_m
اینجا کسی مثل من نیست، درگیر با خویشتن نیست
با خود کسی همسخن نیست، دیوانه کم دارد این شهر...
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
سرو تو را به تربیت من چه احتیاج؟!
نخل رطبفشان تو را باغبان پر است
#هاتف_اصفهانی
🔴@yahyaei_m
غــوغـــایــیِ الســـتم بیچتر زیر باران
من بیبهانه مستم بیچتر زیر باران
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
من
«فرعون» را
در بیمارستان شفا دیدم
که «موسی» را
تحت پیگرد قرار داده بود
و میخواست
با قطع اکسیژن بخش اطفال
مانع تولدش شود...
#مصعب_یحیایی
«متن کامل در پست بعد»
🔴@yahyaei_m
نه برق هست
نه سوخت
نه دارو
و نه حتی آب...
تنها
به لطف برخی حکام عرب
از گذرگاه مسدود رفح
تعدادی کفن طلاکوب رسیده است!
از شما میپرسم:
آآآآی
ای تمام چشمهای باز
و دهانهای بستهی دنیا؛
«شـــفــا»
نام دواخانه است
یا غسّالخانه؟!
یک نفر
تکلیف ما را
با «دنیای گفتمانها» مشخص کند.
ماندهایم
به حال تمدّن نوین بشری
بخندیم
یا گریه کنیم؟!
بگویید باید
به کجا فریاد بزنیم
وقتی که دبیر کل سازمان ملل
دو روز پیش
بخاطر اهالی فلسطین
که نه؛
بلکه بخاطر کشتههای خودش در غزه
یک دقیقه
-یک دقیقه بیشتر از روزهای قبل-
سکـــوت کرده است!
و البته
-بیانصافی نکنیم-
ظاهراً در ادامه
با ابراز شدید نگرانی
گفته است:
«اِ...»!
من
«فرعون» را
در بیمارستان شفا دیدم
که «موسی» را
تحت پیگرد قرار داده بود
و میخواست
با قطع اکسیژن بخش اطفال
مانع تولدش شود...
«هامان»
با بمبهای فسفری
خدا را نشانه گرفته بود
و گوسالهی سامری
مثل دورهگردها
در کوچهپسکوچههای غزه
با پوکهی تانکهای مرکاوا
فلوت میزد؛
و عجیب نیست
که گاوهای شیرده دنیا
مسحور صدایش شده بودند!
این
هرچه باشد
آن دنیایی نیست
که «گفتگوی تمدنها»
وعدهاش را
به بشر مدرن داده بود!
انگار
تفرعن یهود
ما را به دورهی فرعونها
پرت کرده است.
ما
در باریکهای
شبیه به «تابوت عهد»
و در بیمارستانی
شبیه به غسالخانه
در «عهد تابوت»
زندگی میکنیم...
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔴@yahyaei_m
با بــاده همنشینم؛ من از ازل همیــنم:
پیــمانهای به دستم، بیچتــر زیر بــاران
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
روز پیــری پادشــــاهی هــم نمــیآیــد به کــار
زندگی در خاکبازیهای طفلان است و بس
🟢@yahyaei_m
غـــوغـــایــیِ الســــتم، بیچتـــر زیــــر باران
مـــن بیبهـــانه مســـتم بیچتــر زیــر باران
با بـــاده همنشیــنم، مـــن از ازل همیـــنم:
پیـــمانــهای به دســتم، بیچتــر زیــر باران
مــیخواستـــم نبیـــنی اشـــک پیــــاپـــیام را
گـــاهــــی اگــر نشستم بیچتـــر زیــــر باران
پــر کن پیـــاله را و بر مــــن ببـــخش امشب
پیــمان اگـــر شکســتم بیچتــر زیـــر باران
از کوچهات شبی سرد، رد میشوم پر از درد
با کولــهای که بســتم، بیچتــر زیــر باران...
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
ای نفرین به شهر و به هر کجا که بشر اهل و اهلی آنجا نبوده و نیست.
و ای بلاکش آدمیزاد...
🟢@yahyaei_m
من یک روزی میروم از این خرابآبادی که بشر مدرن اسمش را گذاشته «شهر». و هیچ معتقد نیستم که مدینهی فاضله یعنی «شهرِ آرمانی».
«آرمانشهر» این شهرهای پر از دود با خیابانهای قیر اندود و معبرهای مسدود نیست؛ بلکه دهاتیست که شبهایش سرشار از بوی شببوهاست و پلنگهای کوهستانش تا صبح چنگ میاندازند و پنجه میکشند به چهرهی ماه. «آرمانشهر» روزهایش پر است از عطر پونه و بابونه و طعم آویشنِ کوهی روی اجاق کوهپایه. جایی که سر ظهر قمریهایش روی شاخسار بیدهای مجنون مینشینند و جوری جانسوز آواز میخوانند کأنه شروهخوان عشقی قدیمیاند و چشمانتظار آمدن پریزادی پریرو که عقل و دین را به یک نظر نظّارهاش باختهاند.
«آرمانشهر» ولایتیست که مزرعهی گل نرگس دارد و قامت نخلهایش سر به سر کوههایی میگذارند که مأمن کبک و تیهوهاست. جایی که «آب روان میرود پای سپیداری...»
شهر آرمانی ما که این قفس سربی و سیمی و سیمانی نیست. این شهرها بیش از آنی که «اُتوپیا» باشند، «زوتوپیا» هستند. باغوحشهای بزرگی که مالیات میگیرند تا انسان را توی قفس نگه دارند. و مدنیّت اگر این است که ما همان بچههای تخسِ پاپتیِ پشتکوهی باشیم که نه شیشهها آسایش داشتند از شر تیر و کمانمان و نه پَنگ نخلها ایمن بودند از دست سنگ کِیوارهامان بهتر است.
ای نفرین به شهر!
من یک روزی کولهام را میبندم و میروم از این -به اصطلاح- شهر! میروم یک جایی از این دنیا که فقط خودم باشم و هیچکس. میروم و یک گوشهای قلیان دلتنگیهایم را چاق میکنم. بساط چای و آویشنِ آرمانشهرم را جایی کنار کَرچالهی کومه و کَپَرم پهن میکنم و بیوقفه فایز میخوانم. جوری که همهی قمریهای دشت را بکشانم پشت کومهام.
مینشینم و گَردهی پولاد اسماعیلی میخوانم: «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» و لابلای بیتهایش هی دست حسرت میکوبم روی زانویم. و زیر لب میگویم: ای روزگااااار... ای روزگااااار...
ای نفرین به شهر و به هر کجا که بشر اهل و اهلی آنجا نبوده و نیست. و ای بلاکش آدمیزاد...
کِی و کجایش را نمیدانم. ولی مطمئنم یک روز کولهام را میاندازم پشت کولم و راهی میشوم. آدم دلش خوش نباشد پابند هیچ کجا نیست.
من یک روزی از این شهر میروم و هیچ سر دوراهیِ چهکنم گیر نخواهم کرد. یک روزی علیالطلوع دلم را میزنم به دریا و درست مثل مجنون سر میگذارم به کوه.
راستی؛ یادم رفت بپرسم. تو اهل کدام ولایتی...؟!
#مصعب_یحیایی
#کوهنوشت
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🟢@yahyaei_m
من ارگم و انگار قرار است که یک صبح
بیواهمه آوار شــوم بر گســل خــویــش
#مصعب_یحیایی
#بوشهر
🟢@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک صبح به دریــا بزن ای مــرد دلت را
بگذار در این همهمهها گم شده باشی
#مصعب_یحیایی
🟢@yahyaei_m
بر موجها خیره مانده مردی که مسحور دریاست
شاعر جنوبی که باشد شعرش پر از شور دریاست
#مصعب_یحیایی
🟢@yahyaei_m
اَغْزوهُم قَبلَ اَنْ یَغْزوکُم...
(نهج البلاغه/ خطبه ۲۷)
#غزه
🔴@yahyaei_m
یــک عمر جــدایــی بـــه هــوای نفسی وصــل
گیرم که جوان گشت زلیخا؛ به چه قیمت؟!
#فاضل_نظری
🟢@yahyaei_m
اتوبوس رو میبینید اون گوشه؟!
چیز خاصی نیست. قوم و خویش زلیخا هستن دارن میرن عروسی کاخ آخناتون😄
🔴@yahyaei_m
تلویزیون را روشن میکنم
تا اخبار بیست و سی را ببینم
ولی تا ده دقیقه به نُه هم
گزارش افتتاح شعبهی جدید «سرای ایرانی»
و «شهر لوازم خانگی»
در پارکینگ صدا و سیما
پخش میشود.
جبلی و وحید جلیلی
روی آنتن زنده
به ریشم میخندند...
از خواب میپرم
به یاد اهالی غزه میافتم
بنیاسرائیل...
گرگ...
تپش قلبم بیشتر میشود...
#مصعب_یحیایی
#غزه
🔻متن کامل را در پست بعد بخوانید...
🔴@yahyaei_m
بهم ریختهام
شبیه شعرهای سپید
که نه وزن دارند
نه قافیه
-و گاهی-
نه حتی معنی!
آشفتهام
به قاعدهی برنامههای سفر شیخالرئیس
ابراهیم رئیسی
که صبح شانزدهم آذر
با دانشجوها دیدار داشت؛
و عصر همان روز
با «نعلین»
به دیدار «پوتین» رفته است!
(اساتید زباندراز زبان بدن
کجای مجلس نشستهاند؟!)
و گفتهاند
صبح جمعهای هم
وقتی که هنوز
حسن روحانی بیدار نشده بود
از «مسکو»
به «کرج» سفر کرده است.
و ظاهراً
در این دو سال
بیشتر از هشت سال دولت بنفش
سفر استانی داشته است.
قاطیپاتیام
مثل نتیجهگیری انشای حسین دارابی!
راستی
گفتم انشا...
ورای همهی کلیشهها
شما چه فکر میکنید
بالاخره
علم بهتر است یا ثروت؟
- آقا اجازه...؟ فهم!
-چای «دبش» نوش جان ارزخوارها-
ارز
آدمها را باارزش نمیکند.
و به حال ما
چه فرقی میکند
ارز را
به «فنر» تشبیه کنید
یا به «کش تنبان»؟!
در هر صورت
ولش که کنید
از دستتان در میرود.
پس بهتر است
که در جای مناسب کنترلش کنید!
بهتر از این
نمیتوانستم
سیاست تثبیت نرخ ارز را
توضیح بدهم!
این وسط
یکی «رائفیپور» را بگیرد
که قرار بود
به مصاف صهیونیزم برود
نه به جنگ با «جبرائیلی»!
«اقتصاد دستوری»
کلیدواژهایست
که این پسرک نیمگرمی
سر زبانها انداخت
و الا خیلیها
هنوز
فرق ارز و عرض و ارض را
نمیفهمند.
آشفتهام
و برای بیداری
به بابونه و آویشن دهاتمان
بیشتر از قهوههای امریکانو ایمان دارم!
من
تا همیشه
«سنتی» را
به «صنعتی» ترجیح میدهم.
«شجریان» هنوز هم
در تاپ لیست موزیکهای من است
و شکر خدا
هیچ «ساسی»
به تنم نیفتاده است!
خستهام
-خستهتر از آنم که بگویم به چه علت-
بیخودی میخوابم
و بیدلیل بیدار نمیشوم!
گاهی معتقدم
انسان سالم
در هر شبانهروز
به ۱۸ ساعت خواب
نیاز دارد!
امروز در خواب دیدم
که «محمود پاکنیت»
اینستا را قرق کرده است
و «عطر پیراهن یوسف» را تبلیغ میکند!
-«همممم
مامامیا ماماسیتا کاچلا
بوی پیراهن یوسف!
یک رایحهی گرم؛
مردانه
و زلیخاکُش!»
سراغ فرزندانش را میگیرم
میگوید:
از دروغهای یهودا خسته شدم
و منهای یوسف و بنیامین
بنیاسرائیل را
به همراه گلهای گرگ
به فلسطین فرستادم!
بعد
انگشت حسرت به دهان گرفت
و گفت
که کاش میشد
با کشتی
از «تنگهی بابالمندب» رد شوند!
در خواب
تلویزیون را روشن میکنم
تا اخبار بیست و سی را ببینم
ولی تا ده دقیقه به نُه هم
گزارش افتتاح شعبهی جدید «سرای ایرانی»
و «شهر لوازم خانگی»
در پارکینگ صدا و سیما
پخش میشود.
جبلی و وحید جلیلی
روی آنتن زنده
به ریشم میخندند...
از خواب میپرم
به یاد اهالی غزه میافتم
بنیاسرائیل...
گرگ...
تپش قلبم بیشتر میشود
پنجره را باز میکنم
و در جملهای معترضه
از خدا میپرسم:
ای اله ابراهیم و اسماعیل و محمّد(ص)
ما را
برای کدام روز مبادا
کنار گذاشتهای؟!
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔻@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه مرد خونهنشینی بَده...
#حامد_عسکری
⚫️@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درست که بنیبشر غمی ندارد توی بهشت، و غصه راه ندارد به جَنّتُالْمَأوا؛ لکن من فکر میکنم گهگاه اگر صدای پولاد نپیچد توی کوه و کمرِ بهشت که «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» یک چیزی کم و کسر است آن بالا...
🔴متن کامل در پست بعد
#مصعب_یحیایی
#شروه
🟢@yahyaei_m
العیاذ بالله من اگر جای خدای عالم و آدم بودم یا دستم به جایی بند بود که مجازم میکردند چیزی را کُنْ فَیَکون کنم، نه فقط در کتاب وحی بهجای «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار» مینوشتم: بهشت جاییست پر از عطر بهارنارنج؛ که حتی یک نارنجستان بزرگ هم میانداختم پشت قبالهی اهالی روضهی رضوان تا خلقالله وقتی سر صبحی «مُتَّکِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِکِ» نشستند دور هم و هوس چای عطری کردند، آن وسط یک نفر دست دراز کند و یکی دو پر بهارنارنج بیاندازد توی کتری تا جماعت کیفور شوند و حالش را ببرند.
لامصب این بهارنارنج عطرش یک جوری دیوانهکنندهست که وقتی مینشیند توی ریه و تسخیرش میکند آدم دلش نمیآید نفسی را که فرو برده پس بدهد و کأنه میخواهد به قیمت مرگ هم که شده این عطر را نگه دارد توی سینهاش. آخ که بعضی حس و حالهای این دنیا چقدر بینظیر و شگفتاند. و کاشکی آن طرف «دارِ فانی» که قرار است گعدههای شبانه بگیریم توی «باغِ باقی» باز هم آنجا عطر بهارنارنج باشد؛ دمنوش آویشن هم؛ و البته حضرت پولاد اسماعیلی. صدایش نهها؛ خودِ خودش. خودِ اصل جنوبیاش با یک گُله آدم که سر ساعت با مینیبوس زهوار در رفتهشان سر میرسند و یکریز پک میزنند به قلیان و بعد هر بیت فقط «هُمّه» میکشند!
درست که بنیبشر غمی ندارد توی بهشت، و غصه راه ندارد به جَنّتُالْمَأوا؛ لکن من فکر میکنم گهگاه اگر صدای پولاد نپیچد توی کوه و کمرِ بهشت که «دلا امشب غم بسیار داری/ یقین شوق وصال یار داری...» یک چیزی کم و کسر است آن بالا.
حداقلش این است که اگر جواز اجرای زنده هم ندهند، دربان و نگهبانهای بهشت تا رسوب درد و رنجهای دنیا پاکی کنده نشده از دلمان و عادت نکردهایم به زندگی در آن پهنه، باید مراعات کنند. خودشان هر از گاهی قُوه بیاندازند روی ضبط پاناسونیک بهشت؛ قرقرهی نوار را با خودکار بیک آنقدر دور بدهند تا برسند به اولش و ضبط را بگذارند توی طاقچه، یا اصلاً آویزانش کنند به شاخهی نارنجهایی که انبوهی از گلهای تکیده دامنش را سفید کرده، تا صدای پولاد مثل سرم تقویتی بنشیند توی لار ملت.
کاشکی اصلاً بهشت کوه و کمری داشته باشد که گاهی سر بگذاریم به شانهی صخرههایش و آنقدر بالا برویم که خودمان باشیم و هیچکس. جایی که نه حور و غلمان توی دست و پا بپلکند و نه چشممان بیفتد به بنیبشری که شک ندارم دستش باز باشد آن دنیا هم توی خیابانهای بهشت بنگاه املاکی باز میکند!
میگویم راستی زندگی توی بهشتی که گفتهاند نه دردی هست و نه غمی داریم و اصلاً کسی فایز نمیخواند از فراق، کمی کسل کننده نیست؟!
#مصعب_یحیایی
#کوهنوشت
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔻@yahyaei_m