.
💫 ندای ملکوتی
ابراهیم پسر ابی محمود میگوید:
به امام رضا علیه السلام عرض کردم مردم میگویند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند هرشب به آسمان دنیا میآید.
نظر شما در این رابطه چیست؟
فرمود: خدا لعنت کند کسانی را که سخنان را تحریف میکنند. به خدا سوگند! پیامبر خدا این گونه که میگویند نگفت، بلکه فرمود:
خداوند در یک سوم آخر هر شب و در شب جمعه از ابتدای آن، فرشتهای را به آسمان دنیا میفرستد و این چنین ندا میدهد:
آیا در خواست کنندهای هست تا خواستهاش را بر آورم؟ آیا توبه کنندهای هست تا توبهاش را بپذیرم؟ آیا استغفار کنندهای هست تا او را ببخشم؟ ای جویندهٔ خیر بیا و ای جویندهٔ شر دست بردار...
همین طور ندا میدهد تا صبح شود. در این وقت آن فرشته به جایگاه اولش در ملکوت باز میگردد.
این سخن را پدرم از پدرش از پدرانش، از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل فرمودند.
📔 بحار الأنوار: ج٣، ص٣١۴
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔰 زمانه، دو روز است!
برقی از پدرش و او از حسین، پسر امام کاظم علیه السلام نقل کرده است:
ما، جوانانی از بنی هاشم، نزد امام رضا علیه السلام رفته بودیم.
در این هنگام، جعفربن عُمر علوی با لباسی ژنده از کنار ما گذشت.
ما به قیافه و شکل او خندیدیم.
امام رضا علیه السلام فرمود: به زودی او را ثروتمند و با پیروان زیادی خواهید دید.
تا این که کم تر از یک ماه جعفر فرمانروای مدینه شد.
روزی از کنار ما میگذشت؛ در حالی که بزرگان و غلامان با او همراه بودند.
⭕ امیرالمؤمنین على عليهالسلام: زمانه، دو روز است: روزى با توست و ديگر روز بر تو. اگر با تو بود، سرمست مشو و اگر بر تو بود، دلگير نشو. (مطالب السؤول: ص۵۷)
📔 بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۳۳
#امام_رضا #داستان_کوتاه
به منتظران مهدی بپیوندید
#منتظران_مهدی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج♡ 👉🏼لینک📥
.
💠 ایمان نمیآوری؟
حضرت رضا علیه السّلام از کنار ما رد شد، در حالی که ما در مورد امامت آن حضرت بحث میکردیم.
پس از اینکه خارج شد، من و تیم بن یعقوب سراج که از اهالی برمه بود، در خدمت آن جناب بودیم، ولی هر دو زیدی مذهب و مخالف امامت ایشان بودیم.
وقتی میان بیابان رسیدیم، ناگهان گله ای آهو پیدا شد. حضرت رضا به یک بره آهو اشاره کرد. آهو آمد تا رو به روی امام علیه السّلام ایستاد.
حضرت رضا جلو رفت، سر او را با دست مالید و او را بلند کرد و به دست غلام خود داد.
بره آهو دست و پا میزد که پیش همراهان خود برگردد. امام علیه السّلام با او سخنی گفت که آرام شد و ما نفهمیدیم.
بعد فرمود: ای عبداللَّه! ایمان نمی آوری؟ عرض کردم: چرا آقا! شما امام و حجت خدا بر خلقی. من از مذهبی که داشتم توبه کردم.
بعد به آهو فرمود که برگرد. آهو در حالی که از چشمانش اشک جاری بود، خود را به امام علیه السّلام مالید و صدایی کرد و رفت.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: میدانی چه میگوید؟ عرض کردم: خدا و پیغمبر و فرزند پیامبر میدانند.
فرمود: میگوید مرا خواستی، امیدوار شدم که از گوشتم خواهی خورد. وقتی دستور دادی برگردم محزون شدم.
📔 بحارالانوار، ج۴۹، ص۵۳
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 موی پیامبر
مردی از اولاد انصار یک جعبه نقره ای که قفل داشت خدمت حضرت رضا علیه السّلام آورده گفت: کسی مثل چنین هدیه ای برای شما نیاورده.
درب آن را گشود و هفت دانه مو بیرون آورد و گفت: این موی پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم است.
حضرت رضا علیه السّلام چهار دانه آن را جدا کرده فرمود: اینها موی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم است.
آن مرد به ظاهر قبول کرد، ولی در باطن قبول نداشت. حضرت رضا علیه السّلام او را از این تردید خارج کرد.
سه دانه موی باقیمانده را که روی آتش گذاشت، آتش گرفت و سوخت، ولی آن چهار دانه موی دیگر را که بر آتش گذاشت، مثل طلا درخشید.
📔 بحارالانوار، ج۴۹، ص۶۰
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⚰ زنده کردن اموات
از مفید بن جنید شامی نقل شده است که گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:
مردم خیلی از کارهای شگفت انگیز شما صحبت میکنند. اگر یکی از آنها را به من هم نشان بدهی، آن را تعریف میکنم.
فرمود: چه میخواهی؟
عرض کرد: اینکه پدر و مادرم را برایم زنده کنی.
فرمود: برو به خانه ات هر دو را زنده کرده ام!
گفت: به خدا قسم وارد خانه شدم هر دو در خانه نشسته بودند و مدت ده روز با من بودند و باز خداوند جان آن دو را گرفت.
📔 بحارالانوار، ج۴۹، ص۶۰
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⚰ زنده کردن اموات
از مفید بن جنید شامی نقل شده است که گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:
مردم خیلی از کارهای شگفت انگیز شما صحبت میکنند. اگر یکی از آنها را به من هم نشان بدهی، آن را تعریف میکنم.
فرمود: چه میخواهی؟
عرض کرد: اینکه پدر و مادرم را برایم زنده کنی.
فرمود: برو به خانه ات هر دو را زنده کرده ام!
گفت: به خدا قسم وارد خانه شدم هر دو در خانه نشسته بودند و مدت ده روز با من بودند و باز خداوند جان آن دو را گرفت.
📔 بحارالانوار، ج۴۹، ص۶۰
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌩️ نزول عذاب
محمد بن سنان گوید: نزد امام رضا (علیه السلام) بودم، به من فرمود:
ای محمد، در زمان بنی اسرائیل چهار نفر مؤمن بودند، یکی از آنها نزد سه نفر دیگر رفت که در خانۀ یکی از آنها برای مناظره میان خودشان گرد آمده بودند.
در خانه را کوبید، پس غلام خارج شد و از او پرسید آقایت کجا است؟ گفت در خانه نیست.
آن مرد برگشت و غلام نیز نزد آقای خودش بدرون خانه رفت.
آقایش از او پرسید که بود که در را کوبید؟ گفت فلانی و من در پاسخش گفتم که شما در خانه نیستید.
آقایش خاموش شد و غلام خود را در برابر این کار ملامت و سرزنش نکرد و هیچکدام از آن سه نفر هم از برگشتن آن مؤمن از در خانه غمگین نشدند و به گفتگوئی که داشتند باز روی آوردند.
چون فردا صبح شد، آن مؤمن به قصد دیدار آنها بیرون رفت و به آنها رسید در حالیکه با هم بیرون آمده بودند تا به کشتزاری که یکی از آنها داشت بروند.
پس به آنها سلام کرد و به آنها گفت: من هم با شما بیایم؟ گفتند آری و از آن مرد راجع به کار دیروز عذرخواهی کردند و آن مرد محتاج و ضعیف الحال بود.
در بین راه ابری بر آنها سایه افکند گمان کردند که دنبالش باران است و شتافتد که زودتر به مقصد برسند.
چون آن ابر بالای سرشان استوار گردید، ناگاه از میان ابر یک منادی ندا کرد: ای آتش اینان را بگیر و منم جبرئیل فرستادۀ خدا.
پس آتشی از میان ابر برخاست و آن سه نفر را گرفت و آن مؤمن وحشتزده به جا ماند و در شگفت بود از آنچه بر سر همراهانش فرود آمد،
و سبب آنرا نمیدانست تا اینکه به شهر برگشت و یوشع بن نون وصی موسی (علیه السلام) را ملاقات کرد و آنچه را که دیده و شنیده بود به او خبر داد
یوشع فرمود: آیا نمیدانی که خداوند بر آنها خشم کرد بعد از آنکه از آنها خشنود بود و این خشم برای کاری بود که دربارۀ تو انجام دادند.
پرسید: با من چه کار کردند؟
یوشع کار آنها را به او باز گفت.
او گفت من آنها را حلال کردم و از آنها در گذشتم.
فرمود: اگر این (حلال کردن) پیش از نزول عذاب بود فایده میداد. اما اکنون سودی ندارد و شاید بعد از این برای آنها سودمند افتد.
📔 الکافي: ج٢، ص٣۶۴
#امام_رضا #داستان_بلند
#حزب_الله_زنده_است
به منتظران مهدی بپیوندید
#منتظران_مهدی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج♡ 👉🏼لینک📥
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
💠 دعوت به امامت
حسن بن علی وشاء میگوید: در مرو پیش مردی بودم و به همراه ما مردی واقفی مذهب نیز بود.
به او گفتم: از خدا بترس! من هم مثل تو بودم، بعد خداوند دلم را به نور ولایت روشن کرد.
روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیر و غسل کن و دو رکعت نماز بخوان و از خدا بخواه که در خواب تو را راهنمایی کند که امام را بشناسی.
وقتی به خانه آمدم، نامه حضرت رضا علیه السّلام جلوتر رسیده بود که در آن مرا امر میکرد که آن مرد را دعوت به امامت ایشان نمایم.
من پیش او رفتم و گفتم: خدا را ستایش کن و از او بخواه که راهنمایی ات کند. جریان نامه حضرت رضا علیه السّلام را برایش توضیح داده و گفتم: همان کاری که توصیه کردم راجع به روزه و دعا فراموش نکن.
آن مرد روز شنبه سحرگاه پیش من آمد و گفت: گواهی میدهم که او امامی است که اطاعتش واجب است.
پرسیدم: از کجا فهمیدی؟ گفت: دیشب حضرت رضا علیه السّلام در خوابم آمد و فرمود: ابراهیم! به خدا قسم تو به حقیقت (امامت من) بر میگردی!
📔 بحارالانوار: ج۴۹، ص۵۴
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 حال احتضار
حسین بن قاسم میگوید: یکی از فرزندان حضرت صادق علیه السّلام به حالت احتضار رسید و حضرت رضا به دیدن او نیامد.
من از تأخیر حضرت غمگین شدم که دیر بر بالین عمویش آمد. بعد تشریف آورد، ولی مختصری نشست و سپس از جای حرکت کرد.
حسین گفت: من هم حرکت کردم و به آن جناب گفتم: فدایت شوم! عمویت در حالی است که مشاهده میکنی؛ او را میگذاری و میروی؟
فرمود: عمویم فلان کس (یکی از همان کسانی که در بالینش بود) را دفن خواهد کرد. گفت: به خدا چیزی نگذشت که بیمار خوب شد و برادرش را دفن کرد که آن وقت سالم بود.
حسن خشاب گفت: حسین بن قاسم بعد از این جریان عارف به حق شد و به مقام امام آشنا گردید.
📔 رجال کشی: ص۵۱۰
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔵 حجت خدا
حسن بن علی وشاء میگوید: در حالی که با خود مقداری جنس برای فروش داشتم، به طرف خراسان رفتم و شب وارد مرو شدم. آن زمان هنوز واقفی مذهب بودم.
غلام سیاهی که شباهت به اهل مدینه داشت، پیش من آمد و گفت: مولایم میفرماید: آن پارچه سیاهی که همراه داری برایم بفرست. میخواهم به وسیله آن، غلام خود را که از دنیا رفته کفن کنم.
گفتم آقای تو کیست؟ گفت: حضرت رضا علیه السّلام. گفتم: با من پارچه و لباسی نیست، هر چه داشتم در راه فروختم.
رفت و دو مرتبه برگشت و گفت: آن پارچه پیش تو مانده است، هنوز آن را نفروخته ای. گفتم: من خبر ندارم.
رفت و برای مرتبه سوم آمد و گفت: آن پارچه در فلان بسته است. با خود گفتم اگر حرفش درست باشد، دلیلی است بر امامت او.
دخترم یک پارچه سیاه به من داده بود که آن را بفروشم و با پولش انگشتری فیروزه و چادری خط خطی برایش از خراسان بخرم، ولی من آن را فراموش کرده بودم.
به غلام خود گفتم تا فلان بسته را بیاورد. وقتی آورد گشودم، داخل آن همان پارچه را یافتم و به غلام تسلیم کردم و گفتم: بهایش را نمی خواهم.
برگشت و گفت: حضرت فرموده است: چیزی را که از تو نیست میبخشی؟ این پارچه را فلان دخترت به تو داده که از بهایش برای او فیروزه و چادر خط خطی به وسیله پول آن بخری. آنچه را که او خواسته خریداری کن.
ایشان بهای پارچه را که در خراسان به آن قیمت خرید و فروش میشد، توسط غلام فرستاده بود.
از آنچه که دیدم خیلی تعجب کردم. با خود گفتم: به خدا قسم مسائلی را که درآن مشکوک هستم برایش مینویسم و او را به وسیله همان مسائلی که از پدرش میپرسیدم، آزمایش خواهم کرد.
پس آن مسائل را در کاغذی نوشتم و آن را در آستین خود نهادم و به درب خانه امام رفتم. دوستی داشتم که به همراه من بود، ولی از نظر مذهب با من مخالف بود او از این جریان اطلاعی نداشت.
به درب خانه که رسیدم، دیدم مردم و سپاهیان و سربازان خدمتش میرسند. در یک طرف حیاط نشستم و با خود گفتم: یعنی چه وقت من میتوانم خدمتش برسم؟ در اندیشه بودم و مدتی طول کشید.
تصمیم گرفتم برگردم که در همان موقع غلامی خارج شده و در حالی که در چهره مردم دقیق میشد میپرسید: پسر دختر الیاس کیست؟ گفتم: من هستم.
از داخل آستین نامه ای خارج کرد و گفت: این جواب سؤالها و تفسیر آنها است. گفتم: خدا و پیامبرش را گواه میگیرم بر خود که تو حجت خدایی و استغفار و توبه مینمایم!
در این موقع از جای حرکت کردم. رفیقم گفت: با این عجله کجا میروی؟ گفتم: حاجت من برآورده شده؛ برای دیدن امام بعد خواهم آمد.
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۷۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🟠 سرقت هدایا
وقتی حضرت رضا علیه السّلام وارد خراسان شد، شیعیان از اطراف به جانب او روی آوردند، از آن جمله علی بن اسباط با مقداری هدیه و پیشکش به همین تصمیم عازم خراسان شد.
دزدان، قافله را ربودند، اموال و هدیههای او را بردند و ضربتی به دهانش زدند که دندانهای عقب دهانش افتاد. وی به دهی که در آن نزدیکی بود برگشت و در آنجا خوابید.
حضرت رضا علیه السّلام را در خواب دید که حضرت به او فرمود: محزون مباش! هدایا و اموالت به من رسید. اما گوش کن درباره دندانهای پیشین خود؛ سعد (ماده ای که برای دندان نافع است) کوبیده را در دهان بگیر.
علی بن اسباط میگوید: وقتی از خواب بیدار شد، مقداری سعد کوبیده را در دهان گرفت و خداوند دندانهای عقب دهانش را به او برگردانید.
وقتی خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید، حضرت علیه السّلام فرمود: آنچه درباره سعد به تو سفارش کرده بودم نتیجه اش را مشاهده کردی.
اینک داخل این انبار برو! علی بن اسباط داخل شد و دید تمام مالها و هدیه هایش به تفکیک در آنجاست.
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۷۲
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا #امام_رضا فرمودند میدانی آن آقا #امام_زمان کیست⁉️
#امام_زمان_سرباز_میخواد #امام_زمان
🎙 سخنران: دکتر رفیعی
#لبیک_یا_مهدی🌍
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق 🚀🔥
به منتظران مهدی بپیوندید
#منتظران_مهدی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج♡ 👉🏼لینک📥