#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سی_ونهم 9⃣3⃣
🍂 +خب پیش نیومده بود که چیزی بگم. #فاطمه آبجی کوچیکه منه وقتی پدرم شهید شد🌷 بچه بودیم من ده ساله بودم فاطمه هم تازه می رفت کلاس اول؛ خیلی بابایی بود از غصه شبی که فهمید #شهید شده تشنج کرد خدا خیلی رحم کرد که چیزیش نشد
_خدا را شکر. راستی من اون روز که رفتم از تو کشوی میز برگه ها📑 رو بردارم یه ورقه لابلای پروژه ها بود که فکر کنم مال #خواهرت باشه چون خط تو نیست
🌿دستخط فاطمـ♥️ـه را از کیفم بیرون آورده و به محمد دادم برگه را از من گرفت خواند خندید و گفت:
+آره این دستخط خواهرمه. دلنوشته های خوبی داره گاهی که برام میخونه واقعا بهش حسودی می کنم😅 اینا از بابام به ارث برده
🍂لبخندی زدم و سکوت کردم. سرد بود دست هایم را توی جیبم کردم. حالا که حرف #فاطمه میان آمده بود دلم میخواست همه چیز را به او بگویم. اما از واکنش محمد میترسیدم دلم نمی خواست دوستی ام با او خدشه دار شود این بهترین رابطه دوستانه ای بود که در عمرم تجربه میکردم.
🌿به یک نقطه خیره شدم. مشغول فکر کردن💭 بودم. نمیدانستم چه کنم چطور سر حرف را باز کنم !! چند دقیقه گذشت ناگهان محمد دستش را جلوی چشمانم تکان داد و گفت:
+الو ... حواست کجاست؟! به چی فکر می کنی رفیق؟!
سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم و گفتم:
_محمد .. من ... میشه ... یعنی میتونم
🍂 نتوانستم ادامه دهم، کم آوردم و ساکت شدم. محمد از کلمات بی سر و سامانم فهمیده بود اتفاقی افتاده گفت:
+با من راحت باشه. همون جور که من باهات راحتم چی شده؟؟
گونه هایم گل انداخته بود☺️ افکارم را سر و سامان دادم و گفتم:
_به نظرت من چجور آدمیم؟
🌿+این سوال خیلی کلیه ولی خلاصه رو بخوام بگم تو یه پسر مهربون و محکمی که برای ارزش ها می جنگید از همون اول که رفتار تو در مقابل آرمین دیدم خیلی چیزا دربارت متوجه شدم. ولی وقتی تصمیم گرفتیم ماشینتو دانشگاه نیاری تا بقیه فکر نکنند تو خیلی خاصی و از طبقه مرفه جامعه هستی. روت حساب ویژه ای باز کردم به نظرم این کار خیلی مردانگی و جدیت میخواست در کل از اینکه باهات هستم احساس خوبی دارم😍
🍂_ممنون منم همینطور♥️
+خب حالا چی میخواستی بگی؟ اون همه فکر کردن فقط برای پرسیدن نظر من درباره خودت که نبود !! 😉
_میشه یه قولی بدی؟
+چی؟
_اینکه وقتی حرفامو زدم بازم سر دوستی با من وایسی 🙏
🌿لبخند زد و گفت:
+چشم
دوباره چشم هایم را به زمین دوختم چانه ام را توی شال گردنی که دور گردنم پیچیده بود کردم و با صدای آهسته گفتم:
_من اون دختری که #عاشقش♥️ بودم رو پیدا کردم ....🙊
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
@ostad_shojae1_74002457.mp3
زمان:
حجم:
6.72M
#مهندسی_فکر 11
💢تغییر احساس، فقط و فقط با فکر ممکن است..
🔋تفکر، بزرگترین محرّک در برداشتن قدم های بزرگ انسانی،
و قوی ترین مانع، در انتخاب ها و ارتباطات غلط است!
@YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیانHamkhani-MEbrahimian-Safar98Shab1.MP3
زمان:
حجم:
3.36M
✅ مداحی #همخوانی و شور(من غلام نوکراتم...)
🎤حاج #محمد_ابراهیمیان
🔺شب اول مراسم آخر صفر98
@YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیانZekrpayani-MEbrahimian-Safar98Shab1.MP3
زمان:
حجم:
5.15M
✅ مداحی #ذکرپایانی(با تو این زندگی شیرینه برام)
🎤حاج #محمد_ابراهیمیان
🔺شب اول مراسم آخر صفر98
@YasegharibArdakan
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_چهلم 0⃣4⃣
🍂_من اون دختری که عاشقش بودم رو پیدا کردم.
+مبااااااااااارکه ... به سلامتی، تبریک میگم، چشم شما روشن😉
با لبخند مختصری گفتم:
_ممنون
+حالا از من میخوای باهات بیام خواستگاری؟
خنده اش را کمتر کرد و ادامه داد:
+خب از شوخی گذاشته، چه کمکی از من برمیاد آقا داماد؟؟
🌿ضربان قلبم💗 بالا رفته بود؛ دستانم یخ زده بود، بدون اینکه لبخند بزنم به چشمانش خیره شدم و گفتم:
_تو ... اونو .... میشناسی
لب خط لبخندش کمتر و کمتر میشد. ابروهایش را گره کرده و با تعجب گفت:
+من میشناسم ؟؟ خب ... کیه؟؟
صدای ضربان قلبم توی سرم می پیچید. احساس می کردم چیزی به سکته زدنم نمانده، نفسهایم کوتاه شده بود دستمال کاغذی توی جیبم را می فشردم. دلم را به دریا زدم و با صدای لرزان گفتم:
_ #فاطمـــــه ...♥️
🍂در عرض چند ثانیه ته مانده لبخندش کاملاً خشک شد. از شدت تعجب نزدیک بود شاخ دربیاورد.
+فاطمه !!؟؟؟؟!!!؟؟
حرفی نزد. کمی به من خیره ماند و پس از آن نگاهش را به قبر جلویش دوخت. زمان زیادی به سکوت گذشت فهمیدم چقدر شوکه شده. استرسم مقداری کمتر شده بود اما نمی دانستم با چه واکنشی روبرو می شوم. بعد از دقایقی گفت:
+واقعاً فکرشم نمیکردم ...
🌿مکثی کرد و دوباره ادامه داد:
+تو برام عزیزی مثل یه برادر، ولی فاطمه نور چشم منه💖 اگر بخواهد ذره گرد و غبار قصه روی دلش بشینه من زمین و زمان را به هم می دوزم. خودت میدونی بین خانواده ما و شما چقدر فاصله زیاده نمیدونم الان باید چی بگم فقط میدونم که این کار شدنی نیست❌ اگر میتونی #فراموشش_کن.
از شنیدن جمله آخر حسابی شوکه شدم و با صدای بلند گفتم: ...
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan