eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.2هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💞 7⃣ 💟او که انگار از اول را شنیده، شروع کرد درباره ی آینده ی شغلی اش حرف زد. گفت: دوست دارد برود تشکیلات , فقط هم سپاه قدس👌 روی گزینه های بعدی فکرکرده بود, یا معلمی, هنوز دانشجو بود. 💟خندید وگفت که از دار دنیا فقط یک موتور🏍 تریل دارد که آن هم پلیس از رفیقش گرفته و فعلاً توقیف شده است😄 پررو پررو گفت: اسم بچه هامونم انتخاب کردم: "امیرحسین, امیرعباس, زینب و زهرا" انگار کتری آبجوش ریختند روی سرم🤯 کسی نبود بهش بگه هنوز نه به باره نه به داره 💟یکی یکی در جیب های کتش دست می کرد. یاد چراغ جادو افتادم هر چه بیرون می آورد, تمامی نداشت. با همان هدیه ها 🎁جادویم کرد. تکه ای از کفن که خودش تفحص کرده بود. پلاک شهید, مهرو تسبیح📿 تربت با کلی خرت و پرت که از لبنان خریده بود. مطمئن شده بود که جوابم است‌. تیر خلاص را زد. 💟صدایش را پایین تر آوردو گفت: دوتا نامه💌 نوشتم براتون: یکی توی حرم "علیه السلام"یکی هم کنار شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا. برگه ها را گذاشت جلوی رویم📃 کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها. درشت نوشته بود. ازهمان جاخواندم. 💟زبانم قفل شد: تو مرجانی, تو در جانی❣ تو مروارید غلتانی. اگر قلبم صدف باشد میان آن پنهانی. انگار در این عالم نبود. سر خوش! مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند: هیچ کاری توی خونه بلد نیست‌🚫 اصلاً دور گاز پیداش نمی شه. یه پوست تخمه جابجا نمی کنه! خیلی نازنازیه! خندید وگفت: من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین😅 اینهامهم نیست❌ 💟حرفی نمانده بود. سه چهار ساعتی🕰 صحبت هایمان طول کشید. گیر داد که اول شما از اتاق بروید بیرون. پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم😢 از بس به نقطه ای خیره مانده بودم, گردنم گرفته بود و صاف نمی شد. می کردم: شما بفرمایین, من بعد از شما میام. ول کن نبود. مرغش یک پا داشت. حرصم درآمده بود😣که چرا این قدر یک دندگی می کند. خجالت می کشیدم بگوییم چرا بلند نمی شوم. 💟دیدم بیرون برو نیست. دل به دریا زدم وگفتم: پام خواب رفته🙈 از سر لغز پرانی گفت: فکرم می کردم عیبی دارین و قراره سرمن کلاه بره. دلش روشن بود که این سرمی گیرد. ... @YasegharibArdakan
📚 💞 1⃣3⃣ 💟از من پرسید: راضی هستی این مراسما رو نگیریم⁉️ چون دیدم حالش بد هست, رضایت دادم که بی خیال مراسم شود. گفت : پس کسی حق نداره بیاد خلدبرین برای . خودم همه کارهاش رو انجام میدم. در غسلخانه دیدمش بچه را با یکی از رفقایش غسل داده و کفن کرده بود. 💟حاج آقا مهدوی نژاد با دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند. به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان, درست و حسابی اجازه می دهد را ببینم. آن هم تنها بعد از غسل وکفن. چن لحظه ای با هم کنارش تنها نشستیم خیلی بچه را بوسیدیم و با روضه حضرت علی اصغر (ع) با او وداع کردیم😭 با آن روضه ای که امام حسین (علیه السلام) مستاصل, قنداقه را بردند پشت خیمه. 💟می ترسیدم بالای سر بچه جان بدهد تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل . سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم. می دانستم اگر بی تابی ام💗 را ببیند, بیشتر به اوسخت می گذرد و همه را می ریختم در خودم. بردیمش قطعه . خودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سر دست گرفته بود وخیلی بی تابی می کرد. شروع کرد به روضه خواندن . 💟همه به حال او و روضه هایش می سوختند. حاج آقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد. بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی آمد😔 کسی جرات نداشت بهش بگوید بیا بیرون. یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد پدرش رفت و گفت: دیگه بسه. فایده نداشت. من هم رفتم و بهش کردم. صدقه سر روضه های امام حسین( علیه السلام) بود که به خود آمدیم. چیز دیگری نمی توانست این موضوع را جمع کند. 💟برای سنگ قبر امیر محمد, خودش شعر گفت: ارباب من حسین •--✵❃✵--• داغی بده که حس کنم تو را داغ لب ترک ترکِ تو را😭 •--✵❃✵--• طفلم فدای روضه ی صد پاره ی اصغرت داغی بده که حس کنم آن را😭 ... @YasegharibArdakan