❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_چهل_وسوم 3⃣4⃣
🍂مدتی صبر کردن بهار آمد سال نو آغاز شده و مجدداً با خانوادهام درباره #فاطمه حرف زدم. اما باز هم به شدت با مخالفت شان مواجه شدم اصرار من و مخالفت آنها فایده اینا نداشت. تغییری در نظر هیچ کداممان رخ نمیداد. تصمیم گرفتم بدون اینکه به پدر و مادرم بگویند تنها به #خواستگاری فاطمه♥️ بروم
🌿روز پنجم عید بود به محمد زنگ زدم☎️ و اجازه خواستم گفت: خبر میدهد فردایش زنگ زد بعد از اینکه قرار گذاشتیم تازه گفتم که بدون پدر و مادر می آیم. حس کردم می خواست قرار را به هم بزند اما توی رودربایستی ماند و چیزی نگفت.
🍂روز قرار رسید صبح به آرایشگاه رفتم و سر و رویم را مرتب کردم😌 پدر و مادرم مشغول دید و بازدید بودند و کسی خانه نبود با خیال راحت آماده شدم کت و شلوار رسمی ام را پوشیدم کمی استرس😥 داشتم حرکت کردم و رفتم سر کوچه پارک کردم بعد از اینکه قیافه ام را در آینه ماشین چک کردم پیاده شدم و گل💐 و شیرینی را از صندلی عقب برداشتم آرام آرام حرکت کردم تا به درشان رسیدم
🌿دل توی دلم نبود زنگ زدم #محمد در را باز کرد و با خوشرویی از من استقبال کرد موقع روبوسی خندید و درگوشم آهسته گفت:
+ماشاالله، خوشتیپ😉😉
مادرش روی ایوان به استقبالم آمده بود بعد از سلام و احوالپرسی گل و شیرینی را به محمد دادم و وارد شدم محمد و مادرش یک طرف نشستند👥 و من مقابلشان دو زانو نشستم مادرش سر حرف را باز کرد و گفت:
+اون روز خیلی زحمت دادیم پسرم مارو رسوندی تا ترمینال خدا خیرت بده.
_خواهش میکنم وظیفه بود
🍂+محمد خیلی ازت تعریف میکنه بارها ذکر خیر تو پیش ما گفته من فکر میکردم با خانواده تشریف میارین، البته محمد گفته بود شاید تنها بیاید
من و محمد زیر چشمی همدیگر را نگاه کردیم گفتم:
_حالا یکم درگیر بودند، حالا انشاالله بعد مزاحمتون میشیم.
+انشاالله که خیره
🌿بلند شد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد محمد هم به بهانه بردن جعبه شیرینی پشت سرش رفت و بعد از چند دقیقه با سینی چای☕️ وارد سالن شدند محمد با چای و شیرینی از من پذیرایی کرد. کمی از درس و دانشگاه حرف زدیم نیم ساعتی از ورودم می گذشت و خبری از فاطمه نبود🙁 وقتی که چایم را نوشیدم محمد استکان ها را جمع کرد و به آشپزخانه برد. سرم را پایین انداخته بودم اندکی گذشت نیم نگاهی به سمت آشپزخانه انداختم هنوز سرم را کامل بلند نکرده بودم که دیدم محمد میآید و #فاطمه هم پشت سرش😍 ...
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan