eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💞 9⃣1⃣ 💟تاریخ تولد و شهدا🌷 را که می خواند, می زد توی سرش: ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن ولی من با این سن, هیچ خاصیتی ندارم😔 تازه وارد سپاه شده بود, نُه ماه بعد از عروسی, برای دوره آموزشی پاسدار می رفت اصفهان. پنجشنبه جمعه ها می آمد. ماه رمضان که شد پانزده روز من را هم با خودش برد. از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودند. صبح ها ساعت🕰 هشت می رفت تا دوی بعد از ظهر. می خوابیدم 😴تا نزدیک ظهر. بعد هم تا ختم قرآن روزانه ام را می خواندم می رسید. استراحتی می کرد ومی زدیم بیرون و افطاری را بیرون می خوردیم. 💟خیلی وقتها پیاده می رفتیم تاتخته فولاد و شهدا🌷 به مکان های تاریخی اصفهان هم سر زدیم. سی وسه پل، خواجو. همان جا هم تکه کلامی سر زبانش افتاد: امام وشهدا🌷 هر وقت می خواست بپیچاند می گفت: امام و شهدا. کجا می روی؟ پیش امام وشهدا❗️ با کی می روی؟ با امام وشهدا! 💟کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب 📚می خواند. های انقلاب, کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگی نامه ی شهدا. کتاب های را به روایت همسرشان را خیلی دوست😍 داشت. شهید چمران, همت و مدق. همیشه می گفت: دوست دارم اگه شهید شدم, رو روایت فتح چاپ کنه. حتی اسم برد که در قالب کتاب های "نیمه ی پنهان ماه🌙" باشد. 💟می گفت: در خاطراتت چه چیزهایی را بگو, چه چیزهایی را نگو. شعرهایش را تایپ و در فایل جدایی در کامپیوترش 🖥ذخیره کرد وگفت: اینا رو هم ته کتاب اضافه کن. عادت نداشتیم که هر کسی تنهایی👤 بنشیند برای خودش کتاب بخواند. به قول خودش, یا باید آن یکی را بازی می داد یا خودش هم بازی نمی کرد. 💟بلند می خواند که بشنوم در آشپزی🍲 خودش را بازی می داد. اما زیاد راهش نمی دادم که بخواهد تنها پخت وپز کند. چون ریخت وپاش می کرد و کارم دو برابر می شد😅 بهش می گفتم: شما کمک نکنی, بهتره. آدم منظمی نبود. راستش اصلاً این چیزها برایش مهم نبود در قوطی زرد چوبه ونمک را جابجا می گذاشت🤦‍♀ ظرف وظروف را طوری می چید لبه ی اُپن که شتر 🐪با بارش آنجا گم می شد. 💟روزه هم اگه می گرفتیم, باید با هم نیت می کردیم. عادت داشت مناسبت ها روزه بگیرد. مثل عرفه, رجب, شعبان. گاهی درست می کردم, گاهی شام دیر می خوردیم به جای سحری. اگه به هر دلیلی یکی از ما نمی توانست روزه بگیرد. قرار براین بود آن یکی, به دار تعارف کند. جزء شرطمان بود که آن یکی باید روزه اش را افطار کند.اینطوری ثوابش را می برد. 💟برای خواندن نماز شب 📿کاری به کار من نداشت. اصرار نمی کرد با هم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هرشب 🌃بلند می شد برای . نه هر وقت مکان و فضا مهیا بود, از دست نمی داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می کرد. گاهی فقط به یک . کم پیش می آمد مفصل وبا اعمال بخواند. می گفت: آقای بهجت می فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجده ی شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی, همونم خوبه👌 ... @YasegharibArdakan
📚 💞 7⃣2⃣ 💟بعد هم دم گرفت: عمه جانم, عمه جانم, عمه جانم, عمه جان مهربانم. عمه جانم, عمه جانم, عمه جان نگرانم. عمه جانم, عمه جانم, عمه جان قدکمانم!😭 موقع برگشت از لبنان, رفتیم سوریه از هتل تا حرم حضرت رقیه(س) راهی نبود, پیاده🚶می رفتیم. حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) که نمی شد پیاده رفت, ماشین 🚙می گرفتیم. 💟حال وهوای حرم حضرت زینب(س) را شبیه حرم (علیه السلام) وامام حسین(علیه السلام) دیدم😍 بعد از زیارت, سرِ صبر نقطه به نقطه مکان ها را نشانم داد ومعرفی کرد: در باره ی ساعات مسجد اموی, خرابه شام, محل سخنرانی حضرت زینب(س)👌هر جا که هم بلد نبود, از مسئول و اهالی مسجد اموی به می پرسید و به من می گفت. 💟از محمد حسین سوال کردم: کجا به لبای امام حسین(ع) چوب خیزان می زدن؟ ریخت به هم. گفت: من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت😔 گاهی من روضه می خوندم, گاهی او. می خواستم از فضای بازار و رزق و برق های آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان, تصویر سازی کنم در ذهن💬 یک دفعه دیدیم کریمی درحال ورود به در وازه ی ساعات است. تنها بود. آستینش را به دهان گرفته بود وبرای خودش می خواند. حال خوشی داشت. 💟به محمد حسین گفتم: برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟ به قول خودش: تا آخر بازار ما رو بازی داد! کوتاه بود ولی . به حرم که رسیدیم, احساس کردیم می خواهد تنها باشد, از او خداحافظی کردیم👋 💟ماه🌙 هفتم در یزد رفتم سونو گرافی. دکتر گفت: مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه. باید استراحت مطلق داشته باشی. دوباره در ماندگار شدم. می رفت ومی آمد. خیلی هم بهش سخت می گذشت. آن موقع می رفت بیابان. وقتی بیرون از محل کار می رفت مانور یا آموزش می گفت: می رم بیابون. شرایط خیلی تر از زمانی بود که می رفت دانشگاه. می گفت: عذابه, خسته و کوفته😢 برم توی اون خونه ی سوت وکور! از صبح 🌄برم سر کار وبعد از ظهرم برم توی خونه ای که نباشی☹️ 💟دکتر السفرم کرده بود🚫 نمی توانستم بروم تهران. سونوگرافی ها بیشتر شد. یواش یواش به من می فهماندند بچه مشکل دارد. آب دور بچه که کم می شد. مشخص نبود کجا می رود🤔 هرکسی نظری می داد: آب به ریه ش میره! اصلاً هوا به ریه ش نمی رسه! الان باید سزارین بشی. دکترها نظرات متفاوتی داشتند. 💟دکتری گفت: شاید وقتی به دنیا بیاد, ظاهر بدی دشته باشه😐 چند تا از پزشکان گفتند: می توانیم نامه بدیم, به پزشکی قانونی که بچه رو کنی. ... @YasegharibArdakan
📚 💞 0⃣3⃣ 💟در ساعات⏱ مشخصی به من می گفتند: بروم به بچه شیر بدهم. وقتی می رفتم, قطره ای شیر نداشتم تا کمی شیر می آمد, زنگ📞 می زدم که: الان بیام شیر بدم؟ می گفتند: الان نه❌ اگه می خوای بده به بچه های دیگه. محمدحسین اجازه نمیداد. خوشش نمی آمد از این کار. 💟دو دفعه رفت آن دنیا و شد, برگشت. مرخصش که کردند, همه خوشحال شدیم که روبه بهبودی رفته است. که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش, در خانه تا نگاهش به او افتاد, یک دل نه صددل عاشقش شد😍 مثل پروانه دورش می چرخید و قربان صدقه اش می رفت. اما این شادی و شعف چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد😔 💟دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد. هی سیاه می شد. حتی نمی توانست راحت گریه کند😭 تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت. به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود. پدرم با عصبانیت می گفت: ازعمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه . سریع رساندیمش بیمارستان. بچه را بستری کردند و ما را فرستادند خانه. 💟حال و روز همه بدتر شد. تا نیاورده بودیمش خانه, اینقدر به هم نریخته بودیم. پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد و می گفت: این بچه یه شب اومد خونه, همه رو وابسته💞 و بیچاره ی خودش کرد و رفت! 💟محمدحسین باید می رفت. اوایل ماه🌙 رمضان بود. گفتم: تو برو. اگه خبری شد زنگ📞 می زنیم. سحر همان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند: بچه تمام کرد😭 شب دیوانه کننده ای بود. بعد از پنجاه روز مرده بود و حالا شیر داشتم, دور خانه می رفتم, گریه می کردم و روضه ی حضرت رباب ( سلام الله علیها) می خواندم. 💟مادرم ها را جمع کرد که جلوی چشمم نباشند. عکس ها, سونوگرافی ها وهر چیزی را که نشانه ای از بچه داشت, گذاشت زیر تخت. با پدر ومادرش برگشت. می خواست برایش مراسم ختم بگیرد: خاکسپاری, سوم, هفتم وچهلم. خانواده اش گفتند: بچه کوچیک این مراسما رو نداره. حرف حرف خودش بود. 💟پدرش باحاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سر شناسی در بود صحبت کرد تا متقاعدش کند, محمدحسین روی حرفش حرف نمی زد. خیلی با هم بودند. ... @YasegharibArdakan
📌 تعطیلی دوباره نماز جمعه در اردکان 🔻 به گفته حجت الاسلام شریفی رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه استان یزد، در پی شیوع بیماری کرونا در برخی از شهرستان های استان نماز جمعه این هفته در شهرستانهای ، ، و برگزار نمی شود. 🔻 وی افزود: آیین عبادی و سیاسی نماز جمعه در شهرستانهای ، ، ، ، و برگزار می شود./اردکان برخط @Ardakaneemrooz_ir
هدایت شده از مرابطون
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت جالب آیت‌الله مجتهدی تهرانی از ثواب روضه خواندن در خانه 🔹برای زن و بچه و مادرتان روضه بخوانید. روضه امام حسین(ع) تعطیلی ندارد🏴 روضه های خانگی در شهرستان یزد آدرس کانال رابط اردکان: شیخ حسین حیدریان 09130719929 https://eitaa.com/rozehkhanegi_amirbayanyazd مدیرکانال : 09137241683 09134534642