یک آیه در روز
1046) 📖 لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ 📖 ترجمه 💢جز پاکیزهشدگان با آن تماس برقرار نکنند. سور
.
6️⃣ «لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»
چرا تنها مطهران (پاکیزهشدگان) میتوانند قرآن را مس كنند؟
🍃الف. چون قرآن، خودش مطهّر است: «صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (تفسير نور، ج9، ص441) و آنچه پاک و مطهر است تنها از آن آنان است که پاک و مطهرند: «الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبات» (نور/۲۶)
🍃ب. از باب احترام و ارجمندی خاصی که قرآن دارد؛ زیرا قرآن خودش ارجمند است (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ؛ واقعه/77) و از جانب پروردگاری ارجمند (رَبِّكَ الْكَريمِ، انفطار/6؛ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، علق/3) از مصدر و عرشی ارجمند (رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ؛ مومنون/116) و در صحیفههایی ارجمند و رفیع و توسط سفیرانی ارجمند (في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ؛ بِأَيْدِى سَفَرَةٍ؛ كِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) در اختیار مردم قرار گرفته است؛ و این ارجمندی اقتضایش این است که با آن کریمانه و بزرگمنشانه و با احترام مواجه شویم.
🍃ج. چون از مرتبهای از عالم نازل شده که در آن مرتبه هیچ گونه آلودگیای جایی ندارد؛ چنانکه تا ابلیس اندک تکبری ورزید و آلوده شد بلافاصله از آن مقام رانده شد [خداوند فرمود: فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ «فيها» (اعراف/۱۳)؛ توجه شود که تکبر مطلقا بد است اما در این آیه میفرماید «در آنجا» نرسد که تکبر کنی؛ یعنی این آیه از مرتبه خاصی سخن میگوید که تکبر در آن راه ندارد]. پس تماس با حقیقت آن مرتبه را تنها کسانی میتوانند انجام دهند که از هرگونه آلودگیای پاک شده باشند (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا؛ احزاب/۳۳).
📝نکته تخصصی #قرآنشناسی
این آیه با این تعبیر در مقام بیان معرفی راه دسترسی به حقیقت قرآن است. یعنی خداوند با این تعبیر میخواهد نشان دهد که انسانها به اندازه میزان تطهیری که شده باشند میتوانند با حقیقت قرآن تماس برقرار کنند؛ و صرف تدبر بدون تطهیر لزوما انسان را به حقیقت قرآن نمیرساند.
شاید این مطلب بتواند به ما کمک کند در فهم این آیه شریفه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها». این آیه نمیفرماید «در قرآن تدبر نمیکنند چون بر دلشان قفل است»؛ بلکه میفرماید «آیا در قرآن تدبر نمیکنند «یا» بر قلبهایشان قفل است؟!»؛ یعنی میفرماید: «آیا در قرآن تدبر نمیکنند «یا» تدبر میکنند اما چون بر قلبهایشان قفل است به حقیقت قرآن نمیرسند». یعنی میفرماید برای رسیدن به حقیقت قرآن تدبر کافی نیست؛ بلکه قفل نبودن بر دلها هم لازم است؛ یعنی همان که جز پاکیزهشدگان قرآن را مس نمیکنند؛ زیرا قلبشان پاکیزه باید باشد و قفل و زنگاری بر آن نباشد تا تدبرشان ثمربخش شود.
🍃د. ...
@yekaye
🔹تَنْزیلٌ
در آیه ۶۹ همین سوره بیان شد که
▪️ماده «نزل» در اصل به معنای حرکت از بالا به پایین و هبوط و مستقر شدن در محل مورد نظر (حلول) است و تفاوت «نزول» با «هبوط» در این است که هبوط، نزولی است که ادامه دارد؛ به تعبیر دیگر، در «نزول»، اصل حرکت رو به پایین بیشتر مد نظر است؛ اما در «هبوط»، استقراری که بعد از این حرکت انجام میشود، بیشتر مورد توجه است.
▪️فعل «نزل» لازم است که با حرف اضافه (مثلا نزل بـ) یا همزه (أنزل) یا تشدید (نزّل) متعدی میشود. درباره اینکه آیا بین «أنزل» با «نزّل» تفاوتی هست یا نه، برخی به این نظر متمایلند که تفاوت مهمی بین این دو نیست؛ اما برخی بین این دو تفاوت دیده و شواهدی از قرآن هم بر این تفاوت ارائه کردهاند.
🔸معروفترین تفاوت این است که «نزّل» دلالت بر نزول تدریجی میکند، اما «أنزل» دلالت بر نزول دفعی دارد.
▫️البته مطلب ظاهرا دقتی بیش از این دارد. راغب اصفهانی چنین توضیح داده که «نزّل» در جایی است که فروفرستادن، جداجدا و یکی پس از دیگری انجام شده باشد؛ اما «أنزل» معنای عامی دارد و هم این حالت و هم حالتی را که یکجا فرو فرستاده شده باشد شامل میشود. چیزی که میتواند موید خوبی برای اعم بودن معنای أنزل باشد این است که در قرآن کریم بارش باران علاوه بر اینکه با تعبیر «نزّل» آمده (عنکبوت/۶۳ ؛ زخرف/۱۱)، مکررا با تعبیر «أنزل» هم آمده است (مثلا انعام/۹۹) اما تنها جایی که ظاهرا این ضابطه را در خصوص کلمه «نزّل» ممکن است به چالش بکشد این آیه است که «وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة» (فرقان/۳۲) و چون نقل قول سخن کافران است لزوما چالشی ایجاد نمیکند زیرا ممکن است آیه با بلاغت تمام در مقام بیان پارادوکس مستتر در کلام کافران باشد (که از طرفی انتظار نزول دفعی (جمله واحده) دارند و از طرف دیگر انتظار خود را با تعبیر نزّل بیان میکنند).
▫️ در خصوص نزول قرآن کریم، گاه در یک آیه هر دو تعبیر با هم آمده است که توجه به این تفاوت ظرافت خاصی به معنی آیه میبخشد؛ مثلا : «أَنْزَلْنا إِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم» (نحل/۴۴) یا آیه «لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ، فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ» (محمد/۲۰) که راغب اصفهانی تحلیل زیبایی از این تفاوت در تعبیر دارد که منافقان پیشنهاد میدادند که آیات جهاد کمکم نازل شود تا امکان سرپیچی برایشان مهیا باشد اما وقتی سورهای یکجا نازل شد، عمل نکردند؛ و اتفاقا یکی از نکات جالب این است که قرآن وقتی در مقام بیان موضع منافقان (که منطقشان «نومن ببعض و نکفر ببعض» بوده) برمیآید، تعبیر «أنزل» را به کار میبرد که نشان میدهد قرآن کریم در کلیتش بوده که برای آنها چالش ایجاد میکرده است. وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیتَ الْمُنافِقینَ یصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (نساء/ ۶۱)
▫️برخی هم بر این باورند که تفاوت این دو تعبیر در این است که در «أنزل»، صدور فعل از فاعل، بیشتر مورد عنایت است؛ اما در «نزّل» خود فعل از جهت وقوع و تعلق گرفتن آن به متعلَقش، بیشتر مورد توجه است.
🔖جلسه ۹۷ http://yekaye.ir/al-qadr-097-01/
@yekaye
🔹ربِّ
در آیه ۷۴ همین سوره گذشت که
▪️مادههای «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» چنان به هم نزدیک است که در توضیح اصل ماده اینها بیان اهل لغت گاه بسیار به هم نزدیک میشود؛ و به تَبَعِ آن، اینکه کلمه «ربّ» و «تربیت» واقعا از دو اصل مستقلند یا هر دو از یک اصلاند محل اختلاف است.
▪️ابن فارس بر این باور است که ماده «ربب» در اصل بر سه معنا دلالت دارد، که این سه معنا نیز بسیار به هم نزدیکند و چه بسا بتوان آنها را به یک معنا برگرداند:
▫️یکی اصلاح شیء و قیام بر آن، که ربّ به معنای مالک و خالق و صاحب؛ و نیز به معنای اصلاح کننده چیزی (مصلحٌ للشیء) از همین اصل است؛ و «ربیبة» (وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ؛ نساء/۲۳) و «رِبّی» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ؛ آل عمران/۱۴۶) نیز از همین اصل است.
▫️دوم ملازم چیزی بودن و اقامه بر آن است که با معنای اول بسیار نزدیک است، که در این معنا کلماتی «رَباب» برای ابرهای بارانزا؛ و یا «رُبَّی» برای گوسفندی که به خاطر شیرش دائما در خانه نگه داشته میشود گفته میشود.
▫️و سوم، ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است، که این معنا نیز به دو معنای قبل نزدیک است. در این معناست کلماتی مانند «الرِّبابة» به معنای عهد، که به دو نفر که همپیمان میشوند نیز «أَرِبَّة» گویند؛ ویا به آب فراوان از این جهت که یکجا جمع شدن «رَبَب» گویند همچنین به گلههای گاو وحشی «رّبْرَب» گویند ظاهرا بدین جهت که با هم حرکت میکنند؛
وی با اینکه بین «ربب» با «ربو» و «ربی» فرق میگذارد اما محتمل میداند که «تربیة» از هریک از دو ماده «ربب» یا «ربی» باشد.
▪️اما راغب اصفهانی ظاهرا دو ماده «ربب» و «ربی» را به یک معنا برمیگرداند و در مقابل، ماده «ربو» را از این دو جدا میکند؛ چرا که وی اصلِ «ربّ» را برگرفته از «تربیة» میداند و بیان میکند که تربیت عبارت است از اینکه چیزی را از حالی به حالت دیگر درآوردن تا اینکه به حالت نهایی خود برشد، و سه فعل «رَبَّهُ» (ثلاثی مجرد از ربب) و «ربّاهُ» (باب تفعیل از «ربی») و «رَبَّبَهُ» (باب تفعیل از «ربب») را به یک معنا میشمرد؛ و از سوی دیگر «بحث مستقلی درباره ماده «ربو» باز کرده و کلماتی مانند «ربوة» و «ربا» را دلالت بر معنای زیادی و علو دارد جزء آن برمیشمرد.
▫️در نگاه راغب، کلمه «رَبّ» مصدری است که به نحو استعاری برای فاعل به کار میرود؛ و به صورت مطلق فقط در مورد خداوند متعال که متکفل مصلحت کل موجودات است به کار میرود: «بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» (سبأ/۱۵) و بر این اساس، تعبیر «أرباب» در آیه «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً» (آل عمران/۸۰) به معنای آلهه (خدایان) دانسته است.
▪️وی توضیح میدهد که این کلمه به صورت مضاف هم برای خداوند (رَبِّ الْعالَمِينَ، فاتحة/۱؛ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، صافات/۱۲۶) و هم برای غیرخداوند (اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ، يوسف/۴۲؛ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ، يوسف/۵۰) به کار میرود. «ربّانیّ» هم منسوب به «ربّان» است (شبیه عطشان)
▫️و برخی هم گفتهاند منسوب به «ربّ» است؛ یعنی کسی که علم را ربوبیت میکند (همچون حکیم») ویا اینکه خود را با علم تربیت مینماید (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ، مائدة/۶۳؛ كُونُوا وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون، آل عمران/۷۲)
▫️و برخی هم گفتهاند منسوب به «ربّ» به معنای خداست؛ و ربانی به معنای شخص الهی میباشد، چنانکه از امیرالمومنین ع روایت شده «أَنَا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ» و زیاد شدن نون در آن شبیه زیاد شدن در کلماتی مانند جسمانیّ است؛ و برخی هم گفتهاند اصل آن سریانی است؛ و «رِبِّيّ» نیز همانند «رَبّانيّ» است.
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح «رب»
▪️مرحوم مصطفوی نیز اگرچه معتقد است که در اشتقاق اکبر همه این مادهها را به هم برمیگردند، اما به لحاظ معنایی بین سه حالت «ربب» و «ربو» و «ربأ» تفاوت میگذارد و بر این باور است که ماده «ربب» بر سوق دادن چیزی به سمت کمال و رفع نقایص آن دلالت دارد، و بدین جهت است که در خصوص اصلاح، انعام و تفضل، تدبیر، به تمام رساندن و … به کار میرود و مالکیت و صاحب بودن و سروری و زیادت و نمو و علو و … از لازمههای این معناست؛ و از نظر او، کلمه «رَبّ» هم برای دلالت بر مصدر و هم برای دلالت بر وصف به کار میرود (شبیه ضرب و صعب) و بر مبالغه در اتصاف و ثبوت ربوبیت دلالت دارد؛ ربّ کسی است که تربیت شأن اوست و این صفت در او همواره برقرار است؛ که البته تربیت هر چیزی به فراخور خودش است. وی همچون راغب اصفهانی بر این باور است که تربیت، نه از ماده «ربو» به معنای زیادت و نمو، بلکه از همین ماده «ربب» است و مطلب را این گونه توضیح میدهد این ماده وقتی به باب تفعیل میرود به خاطر تضاعف مکرر (که سه تا حرف ب پشت سر هم قرار میگیرد) تخفیف داده میشود و حرف باء آخر به صورت «ی» تسهیل میشود چنانکه در کلماتی مانند «تصدية» و «دسّاها» و «أمليت» چین حالتی رخ داده و اصل این کلمات «تصديد» و «دسّسها» و «أمللت» بوده است؛ و با این توضیحات واضح است که ایشان «رِبّی» را هم منسوب به «ربّ» می داند.
▪️برخی از اهل لغت، مبنایشان این است که به لحاظ اشتقاقی با نظر دقیق، کلمه دو حرف اصلی، و نه سه حرف دارد؛ و حرف سوم فقط رنگ و بوی خاصی به کلمه میدهد؛ اما حتی اگر به نحو کلی این سخن قابل قبول نباشد، دست کم در جایی که حرف عله، همزه ویا تکرار یکی از دو حرف در کار است، چنین اشتقاقی بسیار محتمل به نظر میرسد و قرابت معناییِ مادهها «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» میتواند موید این مطلب باشد.
🔖جلسه ۱۰۴۱ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/
@yekaye
🔹الْعالَمینَ
درباره ماده «علم»
▪️برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت میکند بر اثری در چیزی که مایه تمایز آن از غیرش میشود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» هم به همین جهت چنین نامیده شده و کلمه «عَلَم» (جمعِ آن: أعلام) هم که به معنای «پرچم» و نیز به معنای «کوه بلند» به کار میرود نیز به همین جهت است و «عِلم» به معنای شناخت و نقطه مقابل «جهل» هم از باب قیاس آن به عَلَم وعلامت چنین نامیدهاند و یک شاهد بر این قیاس هم این است که آیه «و إنّه لَعَلَم للسّاعة» به صورت «و إنّه لَعَلَم للسّاعة» هم قرائت شده است؛ یعنی نزول حضرت عیسی ع هم نشانهای برای نزدیکی قیامت است و هم چیزی است که با آن نزدیکی قیامت دانسته میشود (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۱۰۹-110 ) «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامتهایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص میدهند (أساس البلاغة، ص۴۳۴ )
▪️در مقابل برخی «عِلم» به معنای «شناخت» را محور اصلی معنای این ماده دانسته و البته برای این هم دو گونه تحلیل یافت شد.
▫️برخی گفتهاند که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و احاطه بر چیزی؛ که البته احاطه به حسب اختلاف قوا و حدود متفاوت میباشد ... و اثر چیزی و نیز اموری همچون کوه و پرچم که علامت و نشانه چیزی میباشند را از مصادیق این معنا قلمداد کردهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص: 206و210 ).
▫️برخی هم معنای محوری این ماده را دلالت و هدایت کردن به سوی یک معنا (اعم از جهت، راه، حد و اندازه، و ...) دانستهاند چنانکه «عَلَم» (چه به معنای پرچم و چه به معنای نشانه و کوه بلند همگی برای دلالت کردن و نشان دادن چیزی است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، 1512)
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه ماده «علم» (2)
🔸تفاوت «علم» با کلمات مشابه:
«عِلم» به معنای ادراک و شناخت است که به کلماتی مانند «معرفت» و «یقین» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» نزدیک است و بیان تفاوت آنها می تواند به فهم دقیقتری از آن کمک کند.
▪️در تفاوتش با «معرفت» گفتهاند که معرفت اخص از علم است؛ یعنی علمی است به یک چیز معین که کاملا آن را از غیرش متمایز میسازد؛ در حالی که علم میتواند مجمل یا مفصل باشد؛ و این را با بیان دیگری هم مطرح کردهاند که فعل «عَلِمَ» اقتضای اولیهاش دومفعولی است یعنی وقتی گفتی «علمت زیدا» باید یک مفعول دیگر بیاوری که آن تفصیلی را بیان کنی اما فعل عرف را براحتی میتوان یک مفعولی آورد و گفت «عرفت زیدا» [که توضیح بیشتر این نکته در ذیل بحث از فعل «علم» خواهد آمد] (الفروق في اللغة، ص72-73 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص206 )
و برخی علاوه بر این دو نکته فوق (تفاوت لفظی در یک یا دومفعولی بودن؛ و تفاوت معنوی در اجمال و تفصیل) افزودهاند معرفت غالبا به چیزی تعلق میگیرد که بعد از ادراک شدن از قلب رفته باشد؛ یعنی چیزی که از یاد رفته و دوباره احضار میشود لذا نقطه مقابل معرفت را «انکار» میگویند؛ در حالی که علم این چنین نیست و نقطه مقابل علم را جهل (ندانستن) میگویند؛ و تفاوت دیگر اینکه معرفت به ذات شیء تعلق میگیرد ولی علم به احوالات شیء. (تاج العروس، ج17، ص496 )
▪️در تفاوتش با «یقین» گفتهاند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمیشود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع میشود به علم یقین میگویند (الفروق في اللغة، ص74 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص206 )
▪️در تفاوتش با «شعور» گفتهاند که شعور علمی است که به نحو دقیق به چیزی برسد مانند دقت و ظرافت شَعر (= مو) و شاعر را هم به خاطر همین نکتهسنجیاش شاعر گفتهاند؛ و باز در مورد خداوند این ماده به کار نمیرود زیرا برای خدا دقیق و غیردقیق معنی ندارد؛ و البته برخی گفتهاند شعور چون ادراک با مشاعر (= حواس) است در مورد خداوند به کار نمیرود (الفروق في اللغة، ص74 )
▪️در تفاوتش با «عقل» هم گفتهاند عقل آن علم بدیهیای است که انسان را از ارتکاب زشتیها باز میدارد؛ و از تعبیر «عقل البعیر: بر شتر پابند نهادند» گرفته شده است؛ هرچند این مناقشه شده که با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتیها و منعی از زشتیها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل، حُمق است و احمق کصرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمیکند (الفروق في اللغة، ص75-76 )
▪️در تفاوتش با «فطنة» (فطانت) هم گفتهاند که «فطنة» تنبه پیدا کردن به معانی است چنانکه نقطه مقابلش «غفلت» استگ در واقع فطنه علم پیدا کردن به چیزی از وجه غامش و پیچیده آن است؛ لذا مثلا نمیگویند کسی نسبت به خودش فطانت پیدا کرد؛ و میتوان گفت اخص از علم است. (الفروق في اللغة، ص77 )
▪️در تفاوتش با «فهم» هم گفتهاند که فهم علم به معنای کلام است در هنگام شنیدن؛ لذا میگویند فلانی «بد فهم» است وقتی که در درک مطالبی که میشنود خیلی معطل کند؛ و به همین جهت است که فهم هم در مورد خداوند اطلاق نمیشود زیرا خداوند به همه چیز از ازل آگاه است؛ وگفته شده که فهم فقط در خصوص کلام و سخن به کار میرود نه هر دانستنی؛مثلا هیچگاه نمیگوییم من رفتن فلانی را فهمیدم؛ و البته در اشاراتی که به جای کلام به کار میرود هم به همین مناسبتی که با کلام دارد تعبیر فهم را به کار میبرند (الفروق في اللغة، ص79 )
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه ماده «علم» (3)
🔸بقیه تفاوت «علم» با کلمات مشابه:
▪️در تفاوتش با «فقه» گفتهاند که فقه علم به مقتضای کلام پس از تامل است؛ و لذاست که به خداوند اطلاق نمیشود زیرا در خداوند تامل کردن راه ندارد؛ و این هم صرفا در مورد کلام و سخن به کار میرود نه مطلق دانستهها: «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/۹۳) «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (اسراء/۴۴) (الفروق في اللغة، ص80 )
▪️در تفاوتش با «حس» (و احساس کردن) هم گفته شده که حس به لحظه آغاز علم و آگاهی گفته میشود چنانکه خداوند فرمود: « فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ» (آل عمران/۵۲) یعنی علمش در همان وهله اول؛ و حواس هم چیزهاییاند که در همان مواجهه اول علمی را برای ما به ارمغان میآورند (الفروق في اللغة، ص82 )
▪️در تفاوتش با «بصیرت» هم گفتهاند که بصیرت تکامل عمل و معرفت به چیزی است (الفروق في اللغة، ص84 )
▪️در تفاوتش با «درایت» هم گفتهاند درایت به معنای فهم است و عبارت است از اینکه انسان در خصوص چیزی که بر وی وارد میشود دچار سهو نشود و آن را خوب بفهمد. (الفروق في اللغة، ص84 )
▪️و در تفاوتش با «اعتقاد» گفتهاند که اعتقاد اسمی است برای جنس فعل به هر نحوی که که این اعتقاد حاصل شود؛ در واقع اصل آن از گره زدن (عقد) ریمان گرفته شده گویی کسی که به چیزی عالم میشود مانند کسی است که گره محکمی به آ» چیز میزند؛ و البته هر عالمی معتقد نیست و در واقع کاربرد کلمه اعتقاد در خصوص علم مجازی است. (الفروق في اللغة، ص85 )
▪️تفاوتش با «حفظ» در این است که حفظ در خصوص علم به شنیدههاست و عموما در خصوص کلام و سخن به کار میرود نه در معلوماتی که با مشاهده و مانند آن حاصل میشود؛ و نیز میتوان گفت حفظ علمی است که تداوم داشته باشد بدون اینکه خلل یا نسیانی در آن وارد شود چنانکه این کلمه در خصوص حافظان قرآن به این معنا به کار میرود. (الفروق في اللغة، ص85 )
▪️تفاوتش با «ذکر» در این است که اگرچه ذکر هم یک نوع علم است اما صرفا به آنچه بعد از فراموشی به دست میآید گفته میشود و غالبا در خصوص علوم بدیهی اطلاق میگردد و نقطه مقابل آن «سهو» و «نسیان» است (الفروق في اللغة، ص85 )
▪️تفاوتش با «خبر» در این است که «خبر» علم به کنه معلومات به حقیقت آنهاست و لذا معنایی زاید بر علم دارد. (الفروق في اللغة، ص86 )
▪️در تفاوتش با «رویت» هم گفتهاند که رویت فقطبرای علم به موجود به کار میرود در حالی که علم برای موجود و معدوم استفاده میشود (الفروق في اللغة، ص86-87 )
▪️تفاوتش با «تبیین» در این است که علم اعتقاد به چیزی است آن طور که هست به نحو قابل اعتماد خواه قبلا اشتباه و ابهامی در آن بوده باشد یا خیر؛ اما تبیین در جایی است که یک نحوه لبس و ابهامی قبلا در کار بوده باشد (الفروق في اللغة، ص88 )
▪️تفاوتش با «شهود» و «شهادت» در این است که شهود اخص از علم است و علم به وجود اشیاءاست بدون واسطه؛و شاهد به لحاظ معنایی در مقابل غایب است؛ و لذا بر آنچه با حواس درک میشود و نیز آنچه بدیهی است اطلاق می گردد؛ در واقع شهادت هم صرفا ناظر به امر موجود است؛ اما علم شامل موجود و معدوم میشود. (الفروق في اللغة، ص88 )
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه ماده «علم» (4)
▪️«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود ؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانستهاند (تاج العروس، ج۱۷، ص۵۰۰ ) و به نظر میرسد کاربرد آن در آیه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» (يوسف/76) هرچند که «علیم» در این آیه میتواند اشاره به خود خداوند باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص581 ) که البته در این حالت هم باز اشاره به کثرت علم اوست؛
▪️هرچند که برخی بر این باورند که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز ۸ مورد که عبارتند از: «ساحِرٍ عَليمٍ» (اعراف/109و۱۱۲؛ یونس/۷۲؛ شعراء/۳۴) «سَحَّارٍ عَليمٍ» (شعراء/37) «غُلامٍ عَليمٍ» (حجر/53؛ ذاریات/۲۸) «إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ» (یوسف/55) ویکی هم آیه فوق که احتمال استعمالش در مورد غیر خدا هم هست همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛
▫️بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: « إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (مائده/109 و ۱۱۶)
🔸و در واقع ایشان قائلند که تفاوت بین «عالم» [که جمع آن هم به صورت سالم: «وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» (عنکبوت/43)، «وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْأَحْلامِ بِعالِمينَ» (یوسف/44) و هم به صورت مکسر: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» (فاطر/۲۸) ، «أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَني إِسْرائيلَ» (شعراء/197) رایج است] با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص210 )؛
▪️در حالی که دیگران گفتهاند: تفاوت این دو در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» میکند یعنی در جایی به کار میرود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/۷۳؛ توبه/۹۴ و ۱۰۵؛ رعد/۹؛ مومنون/92؛ زمر/۴۶؛ سجده/۶؛ حجر/۲۲؛ جمعه/۸؛ تغابن/۱۸) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چهبسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمينَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشاندهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته میشود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی میگویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد؛ و شبیه این تفاوت را بین «مبصر» و «بصیر» و «قادر» و «قدیر» هم مطرح کردهاند. (الفروق في اللغة، ص۸۰ )
چنانکه در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند «إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ» (بقره/115) «فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ» (بقره/158) «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ» (بقره/181)؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا: «هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» میآید مانند: «وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ» (انبیاء/51) «وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عالِمينَ» (انبیاء/81).
▪️«معلوم» چون اسم مفعول است در اصل باید به چیزی که بدان علم تعلق گرفته باشد بگویند؛ اما در بسیاری از مواقع تعبیر ضرورتا متعلق علم بودنش مد نظر نیست؛ بلکه برای اشاره به چیزی است که کاملا معین و مشخص شده است و لذا میتواند مورد علم واقع شود: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (بقره/۱۹۷)، «وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ» (حجر/4) «أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ» (صافات/41) ، «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/164)، «وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» (معارج/24) «قَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21؛ مرسلات/۲) ، «يَوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعراء/38 و 155؛ واقعه/50)، «في أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ» (حج/۲۸)
👇ادامه مطلب👇
@yekaye