یک آیه در روز
. 1️⃣ «أَ فَبِهذَا الْحَدیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ» مقصود از «هذا الحدیث» و به تبع آن «مدهن» بودن
ناظر به تدبر 1️⃣
این دو نکته اضافه شد:
🌱الف.۵. شايد اشاره به سستی و بیمبالاتی بعضی از مردم دارد كه در امر قرآن سستی ميكنند و در فهميدن رموز و اسرار آن جدّيت ندارند، به اصطلاح راجع به فهم قرآن خون سردند! (مخزن العرفان در تفسير قرآن (سیده امین)، ج12، ص106)
🌱الف.۶. [این توسط یکی از اعضای محترم کانال مطرح شد:] آیا تعبیر دیگر از چیزی که فرمودید می تواند این باشد که «شما که به زعم خود دنبال حرف نو میگردید و حرف دین را کهنه تلقی می کنید توجه ندارید که در همین کتاب چقدر حرف نو هست، و در نتیجه با تمام ادعای نوگرایی، بواسطه فهم کهنهی خود از آن، تکذیبش می کنید»؟
@yekaye
🔹 تجْعَلُونَ
▪️ماده «جعل» در معانی متعددی به کار رفته از فعل «جَعَل» به معنای انجام دادن و چیزی را به نحو خاصی قرار دادن، تا «جَعْوَل» به معنای بچه بوقلمون، یا «جُعْل» و «جِعالة» آن مبلغی است به عنوان اجرت یا پاداش که کسی تعیین میکند برای اینکه کار خاصی برایش انجام شود؛ «جَعلَة» به معنای خرما بُن (درخت خُرماى كوچك كه از درخت مادر جدا شده و كاشته شود)؛ و ... و به همین جهت برخی از اینکه بتوان یک ماده واحدی برای تمام معانی آن یافت اظهار عجز کردهاند (معجم المقاييس اللغة، ج1، ص460 )
▪️ اما برخی دیگر از اهل لغت که اصل واحدی برای این ماده قائل شدهاند اغلب محور را همان معنای فعل «جَعَلَ» قرار دادهاند؛
▫️مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «چیزی را به وضع یا هیئتی معین درآوردن (بعد از متحول کردن جرم آن و یا منتقل کردن آن) چنانکه «جَعلَة» که متحول میگردد و درخت خرما میشود و بوقلمون هم به از این رو به آن رو شدن معروف است [در فارسی هم تعیر بوقلمونصفت رایج است] و در قرآن هم جعل یا برای متحول ساختن و به وضع خاصی درآوردن به کار رفته، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22)؛
یا برای آفریدن که خود این هم یک نحوه متحول ساختن و در هیئت جدید پدید آوردن چیزی است؛ مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» (انبیاء/30)؛ که از این نحوه ایجاد یک معنای قرار دادن هم در پی میآید مانند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» (انعام/۱۱۲)
و به صورت فعل ناقص هم وقتی به کار میرود هم معنای «طفق» میباشد؛جعل یفعل کذا، یعنی به سوی این متحول شد و آن کار را ادامه داد.
«جُعل» و جعاله هم دستمزدی است که برای کاری قرار داده میشود. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۱۶)
▫️مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که اصل واحد در این ماده معنایی است نزدیک به تقدیر و تقریر و تدبیر (و آنچه در همه اینها مشترک است چیزی را در حالتی قرار دادن است) بعد از آفریدن و پدید آوردن؛ که این تقدیرِ بعد از تکوین،
گاه در همان زمان تکوین خارجی رخ میدهد و صرفا از حیث اعتبار و لحاظ متاخر است مانند «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» (یونس/۵) «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً« (نحل/۷۲) «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/۷۸) «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (سجده/8) «وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ» (انبیاء/۳۱)
و گاه در زمانی بعد از زمان تکوین مانند «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» (فاطر/۱) «وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» (اعلی/۴-۵) «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/۱۳).
این جعل گاهی از باب مقام و منزلت دادن بعد از تکوین است مانند « إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكا» (مائده/۲۰) «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/۷۳)
و گاه در مقام تشریع و احکام است مانند «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» (اسراء/۳۳) «ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ» (احزاب/۴)
و خلاصه اینکه جعل مفهومش زمانی محقق میشود که منسوب به آثار و لوازم تکوین و یا آنچه بدان متعلق است در نظر گرفته شود چنانکه معانی مشابهش مثل تقدیر و تدبیر و تنظیم و حکم (به معنای حکم وضعی) همگی بعد از خلق و تکوین میباشند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص89 )
ایشان در ادامه تلاش کردهاند سایر معانی مانند جوجه بوقلمون و جعاله و نهال خرما و ... را نیز به همین معنا برگردانند؛ که البته مطالب ایشان در اینجا مقداری تکلف آمیز میشود.
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه بحث از ماده «جعل»
▪️از نظر راغب هم جَعَلَ، لفظ عامى است در تمامى افعال، كه از مادههای «فعل» و «وضع» و ساير واژهها در اين رديف عامتر است و پنج گونه به کار میرود:
۱) در معنای صار و طفق، در اين معنى متعدّى نيست مثلا جعل زيد يقول كذا: زید دارد میگوید چنین و چنان»
۲) در معنای أوجد، كه متعدّى به يك مفعول است مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (انعام/۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/78)
۳) در معنى ايجاد كردن و پدید آوردن چيزى از چيز دیگر؛ مانند «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/72) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً» (نحل/۸۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا» (زخرف/10).
۴) برای چیزی را به حالت خاصی درآوردن، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/22) یا «جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» (نحل/81) یا «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً» (نوح/16) یا «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» (زخرف/3).
۵) در معنای حكم كردن با چيزى در خصوص چيز ديگر؛ خواه حکم به حق باشد یا به باطل؛ برای حکم به حق مانند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص/7)؛ و در مورد حکم به باطل مانند «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً» (انعام/136) یا «وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» (نحل/57) یا «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» (حجر/91) (مفردات ألفاظ القرآن، ص196-197 )
▪️طریحی نیز بر این باور است که فعل «جَعَلَ»گاه به معنای «خلق» است مانند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» (انبیاء/30)؛ و گاه به معنای «وصف» است؛ و گاه به معنای «صَیَّر» است مانند «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/124) و گاهی به معنای «عمل» است مانند «جَعَلْتُ الشيء على الشيء» و گاه به معنای «أخذ» است و گاه به معنای تسمیه است مانند «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف/۱۹) و گاه به معنای «صنع» است «وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً» (انعام/96) (مجمع البحرين، ج5، ص338 )
🔸گفته شد گاه معنای «جعل» به «عمل» نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که عمل، ایجاد اثری در چیزی است؛ اما جعل، با ایجاد اثری در چیزی صورت آن چیز را تغییر دادن است؛ لذا میگویند برای تبدیل گِل به سفال هر دو ماده به کار میرود: «جعل الطين خزفا» و «عمل الطين خزفا» اما اینکه ساکنی را به حرکت درآوریم تعبیر «جعل الساکن متحرکا» به کار میرود اما «عمل الساکن متحرکا» به کار نمیرود؛ (الفروق في اللغة، ص128-129 )
🔸همچنین دیدیم معنای «جعل» به «خلق» هم بسیار نزدیک است؛ چنانکه در مواردی در قرآن کریم گویی این دو به جای هم به کار رفتهاند؛ مانند: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/72؛ شوری/۱۱) و «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجا» (روم/21). در تفاوت این دو گفتهاند که «جعل» عموما ناظر به مرحله بعد از وجود پیدا کردن است (قاموس قرآن، ج2، ص39-40 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص89)
در خصوص تفاوت اینها یک احتمال هم مطلبی است که قبلا اشاره کردیم که به نظر میرسد تفاوت تعبیر «جعل» در قرآن کریم با تعبیر «خلق» در این است که در تعبیر «جعل» یک نحوه تغییر و صیرورت لحاظ شده است. اگر در خلق هم صیرورتی مطرح شود فقط ابتدا و انتهای کار بیان میشود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما (مومنون/۱۴) اما در جعل، صیرورتی است که در متن شیء حضور فعال دارد و نقطه آغازی نیست که در پایان نباشد (یا نقطه پایانی نیست که در آغاز نباشد) چنانکه در جای دیگر هم که هر دو را آورده به نظر میرسد چنین ملاحظهای را بتوان نشان داد: و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه… (مومنون/۱۲-۱۳) (جلسه ۱۶۵ http://yekaye.ir/sad-038-71/)
📿این ماده در قرآن کریم 346 بار به کار رفته که غیر از 6 مورد که به صورت اسم فاعل (جاعل) است در بقیه موارد همگی به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته است.
@yekaye
📖کاربردهای ماده #جعل در قرآن
شاید بتوان با توجه کاربردهای ماده «جعل» در قرآن بتوان گفت وجه جمع تمام کاربردهای این ماده معنای «وضع» و قرار دادن است؛ با این تفاوت که در «وضع»یک معنای از بالا به پایین بودنِ اقدام لحاظ شده است؛ اما در «جعل» چنین قیدی ندارد؛
و میتوان با یک دستهبندی نشان داد که یک معنای مشترک در تمام کاربردهای این ماده (لااقل در کاربردهای قرآنیاش) وجود دارد.
⬛️۱) جعل بسیط
◼️1.1. در معنای تکوینی:
▪️1.1.1 تکوین محض (ایجاد): الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ (انعام/۱)
▪️1.1.2. تکوین امر مرکب به نحو بسیط: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ (عنکبوت/۶۷) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (نبأ/13)
▪️1.1.3. تکوین برای چیزی (چیزی را برای کسی جعل کردن؛ چیزی را به کسی دادن): جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ (نحل/۷۸) وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (انعام/۹۷) وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي (29) [اگر «من اهلی» را متعلق به «وزیرا» بگیریم] وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (نحل/57) [؟]
◼️1.2. در معنای تشریعی: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ (مائده/۱۳۰) وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ (بقره/۱۴۳)
⬛️۲) جعل مرکب درجه اول: چیزی را چیزی دیگر قرار دادن
◼️2.1. به معنای تبدیل کردن چیزی به چیز دیگر (تغییر در ذاتش):
▪️2.1.1. به نحو تکوینی: تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرا (انعام/۹۱) وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ (مائده/۶۰)
▪️2.1.2. به نحو تشریعی: ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالا (یونس/۵۹) [؟] وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (واقعه/82) [؟]
◼️2.2. دادن وصفی به چیزی (تغییر در اوصافش)
▪️2.2.1. به نحو تکوینی: فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً (مزمل/17) اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً (روم/۵۴) وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (مریم/49) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ (انبیاء/72) جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع (فاطر/۱) فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره/22)
▪️2.2.2. به نحو تشریعی و اعتباری: وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً (یونس/۸۷)
▫️تبصره: برخی تعابیر میتواند هم تکوینی باشد و هم تشریعی؛ مثلا: رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا (بقره/۱۲۶؛ ابراهیم/۳۵)
◾️2.3. چیزی را از چیزی قرار دادن (اخذ کردن): هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها (اعراف/۱۸۹) [به تفاوتش با مورد 2.1.1 توجه شود]
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه کاربردهای ماده «جعل» در قرآن کریم
⬛️۳) جعل مرکب درجه دو: چیزی (یا کسی) را به نحوی برای چیزی (یا کسی) قرار دادن
◼️3.1. چیزی را با وصف خاصی برای چیز دیگری قرار دادن
▪️3.1.1. به نحو تکوینی (یکسویه): وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً (فرقان/74) لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ (یونس/85) الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً (بقره/۲۲) وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ (شعراء/84) جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (مریم/50) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ (بقره/۱۲۸) وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي (29) [اگر «من اهلی» را متعلق به «اجعل» بگیریم]
▪️3.1.2. به نحو اعتباری (دوسویه: وقتی «برای» یکی است، «علیه» دیگری است): ان تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً (نساء/144) فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً (90)
◼️3.2. چیزی را با نسبت خاصی در قبال چیزی قرار دادن:
▪️3.2.1. چیزی را شبیه چیزی قرار دادن (فرض کردن): لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً (نور/۶۳) جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ (عنکبوت/۱۰) أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ (توبه/۱۹) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ (قلم/35)
▪️3.2.2. چیزی را فوق چیزی قرار دادن: ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْء (بقره/۲۶۰) جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً (جاثیه/۲۳)
▫️3.2.2.1. که گاه در معنای بر چیزی مسلط کردن هم میآید: قالَ اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْض (یوسف/۵۵) وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (آل عمران/۵۵)
▪️3.2.3. چیزی را زیر چیزی قرار دادن: قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (مریم/24) نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا (فصلت/۲۱)
▪️3.2.4. چیزی را بین دو چیز قرار دادن: أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (کهف/95) أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (فرقان/53) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً (نمل/۶۱)
▪️3.2.5. دو چیز را پشت سر هم قرار دادن: وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً (فرقان/62)
▪️3.2.6. چیزی را در چیزی قرار دادن:
▫️3.2.6.1. با نسبت کل و جزء (چیزی را درون چیزی قرار دادن): وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ في رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (یوسف/62) إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها (بقره/۳۰) وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا (حشر/۱۰)
▫️3.2.6.2. با نسبت کلی و جزیی (فردی را در یک مجموعه قرار دادن) رَبِّ فَلا تَجْعَلْني فِي الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (مومنون/94) إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً (مائده/۲۰)
▫️▫️3.6.2.2.1. که این گاهی با تعبیر «از زمره کسان خاصی قرار دادن» آمده: وَ اجْعَلْني مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ (شعراء/85) إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (قصص/7)
▪️3.2.7. چیزی را همراه چیزی قرار دادن؛ در چند حالت:
▫️3.2.7.1. در عرض هم قرار دادن: لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ (اسراء/۲۲ و 39)
▫️3.2.7.2. همکار قرار دادن: وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزيراً (فرقان/35)
▫️3.2.7.3. همرتبه و همراه قرار دادن: وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (اعراف/150) (که این مورد به لحاظ مفهومی بسیار نزدیک است به بند 3.8)
@yekaye
🔹رزْقَكُمْ
▪️درباره ماده «رزق» [که در فارسی «روزی» گفته میشود] برخی معنای خاصتر غذایی که خورده میشود را محور تحلیل این ماده قرار دادهاند و تبیینی کردهاند که این معنا بعدا عام شده است؛ مثلا حسن جبل میگوید معنای محوری این ماده عبارت است از: آنچه از طعام و مانند آن به نرمی و تدریجی در شکم وارد میشود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۹۴).
▪️اما اغلب معنای عامتری را محور قرار داده و غذا را صرفا مصداقی از آن دانستهاند. مثلا ابن فارس بر این باور است که اصل رزق در مورد عطاء و بخششی بوده که در زمان معین انجام میشده و بعد کمکم در بخششهای بدون وقت معین هم به کار رفته است (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۸۸).
▪️راغب بر این باور است که این ماده گاه به معنای عطای جاری (بخششی که در جریان است) میباشد اعم از دنیوی: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» (منافقون/ 10) «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (بقرة/ 3)، یا اخروی: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (آل عمران/ 169) ؛ و گاه نصیب و بهرهای که به شخص میرسد: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ» (واقعة/ 82)، و گاه به معنای آنچه به درون میرسد و مایه تغذی و بهرهوری شخص میگردد: «فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» (كهف/ 19) «وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ؛ رِزْقاً لِلْعِبادِ» (ق/ 10- 11) (که این دومی را گفتهاند چهبسا حمل بر عموم، و شامل خوردنی و پوشیدنی و ابزارآلات شود) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۵۱ )
▪️مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل این ماده انعام مخصوصی است که به مقتضای حال طرف مقابل و مطابق با نیاز وی باشد که تداوم داشته باشد و به تداوم حیات وی کمک کند و تفاوت این ماده را با کلماتی مانند «احسان» و «انعام» و «اعطاء» و «حظ» و «نصیب» و «انفاق» در همین قیود میداند؛
یعنی از نظر وی، اولا قید مستمر بودن و مستلزم تداوم حیات بودن لحاظ نشده است؛ و ثانیا:
▫️«احسان» (ماده «حسن») دلالت بر مطلق کار نیک میکند؛
▫️«انعام» از «نعمت» و صرفا در خوبیهاست و شکرگزاری را میطلبد؛
▫️«اعطاء» (ماده «عطی») اعم از آن است که در نیکی یا غیر آن باشد؛ و از ملک اعطاءکننده خارج نمیشود [که این قید اخیر جای تامل دارد!]
▫️در «انفاق» (ماده «نفق») نیز اعم از آن است که در نیکی یا غیر آن باشد؛ ولی حاجت طرف مقابل لحاظ میشود و و از ملک انفاق کننده خارج میشود؛
▫️«نصیب» (از ماده «نصب») آنچه متعین و منصوب میشود تا شخص بدان برشد؛ خواه خوشایندش باشد یا ناخوشایند؛
▫️برخلاف «حظ» (ماده «حظظ») که صرفا امور خیر و خوشایندی است که از جانب خداوند به بنده میرسد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص115-116 )
در واقع تفاوت اصلی «حظ» با «رزق» در این است که در حظ این نکته که صاحب خود را رفت میبخشد لحاظ شده اما استمرار شرط آن نیست (الفروق في اللغة، ص160 )
▪️از قیود دیگری که برخی در همین فضا برای معنای رزق برشمردهاند این است که حتما باید از راه حلال باشد زیرا یک عطای جاری در حکم است در حالی که حکمی بر اینکه حرام به افراد داده شود وجود ندارد؛ و لذا تعبیر «رزق حلال» تعبیری از باب تاکید است نه تخصیص (الفروق في اللغة، ص160 ) و برخی آیه «ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا» (یونس/۵۹) را هم شاهد بر این مدعا گرفته و تاکید کردهاند که چون فاعل حقیقی رزق خداوند است پس رزقی که خداوند عطا میکند اساسا حلال است و با تصرفات اعتباری ماست که آن را حرام می گردانیم (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص117 )
▫️همچنین در تفاوت «رزق» و «غذا» (ماده «غذی») هم بر همین قید معنایی حلال بودن در رزق تاکید کرده و گفتهاند که انسان میتواند از امر حلال یا حرام تغذیه کند اما رزق فقط آن چیزی است که صاحبش واقعا اختیار استفاده از آن را دارد؛ و از این رو، مثلا اگر کسی مالی را با دزدی به دست آورد این را رزق او محسوب نمیکنند. (الفروق في اللغة، ص161 )
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح ماده «رزق»
▪️«رِزق» در اصل مصدر ثلاثی مجرد این ماده بوده که غالبا به عنوان اسم و برچیزی که با آن ارتزاق میشود به کار میرود: «فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْه» (کهف/۱۹) «كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ» (بقره/۶۰) «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى» (طه/131) (كتاب العين، ج5، ص89 ) همان گونه که به مخلوق خلق (جمع آن: خلایق) گفته میشود (مفاتيح الغيب، ج29، ص434 ) و در خصوص آیه «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ» (ذاریات/۲۱) [ظاهرا به تبع آیه «وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (جاثیه/۵)] گفتهاند منظور باران است؛ هرچند برخی گفتهاند مقصود مطلق نعمتها و بهرههای مقدر الهی برای انسان میباشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۵۱ )
▪️«رازق» به کسی گویند که رزق را ایجاد میکند و میدهد؛ پس طبیعی است که در اصل بر خدا صدق کند و به کسی هم که واسطه و سببی در تهیه این روزی میشود نیز اطلاق میگردد: «وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ» (حجر/20) اما «رزّاق» که صیغه مبالغه از این ماده است فقط بر خداوند اطلاق میشود: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ» (ذاریات/58) (مفردات ألفاظ القرآن، ص352 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص116-118 )
📿ماده «رزق» و مشتقات آن 123 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
📖 اختلاف قراءت
▪️در اغلب قرائات رایج این عبارت به صورت «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ» قرائت شده است؛
▪️اما در قرائتی غیرمشهور (علی بن ابیطالب و ابن عباس و ابن شنبوذ) به صورت «وَ تَجْعَلُونَ شُکْرَكُمْ» قرائت شده؛ که از مصادیق واضح اختلاف قرائتی است که با مصحف عثمانی سازگار نیست. و از هیثم بن عدی نقل شده که در گویش قبیه ازد «رزق» به معنای شکر به کار رفته چنانکه وقتی میگویند «ما رَزَقَ فلان فلانا» به معنای «ما شَکَرَ» است.
📚معجم القراءات ج۹، ص318 ؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص153 ؛ مجمع البیان، ج9، ص340 ؛ الكشاف، ج4، ص469
@yekaye
🔹تكَذِّبُونَ
قبلا در آیات ۲ و ۵۱ همین سوره درباره ماده «کذب» اشاره شد که
▪️اصل این ماده نقطه مقابل «صدق» است و آن چیزی است که حقیقت و واقعیت نداشته باشد و «کِذب:» به معنای خبر دادن از چیری برخلاف واقع است، اعم از اینکه عامدانه یا از روی اشتباه باشد.
▫️هرچند برخی توضیح دادهاند که اصل این ماده به معنای کم گذاشتن در کار است چنانکه به کسی که در جنگ موضعی را که داشته رها میکند میگویند «کذب عن قرنه» و به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر نقص در حدت و شدتی که در چیزی جاری است و یا لااقل مورد انتظار است، و به این جهت به سخن دروغ کذب گویند چون آنچه از کلام انتظار میرود بیان حقیقتی است که شخص در دل دارد؛ و دروغ، نقص و بلکه فقدان در چیزی است که از کلام انتظار میرود.
▫️و موید این معنا هم آن است که نقطه مقابل یعنی «صدق» دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیدهاند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شىءٌ صَدْق» به کار میبرند.
▪️فعل «کَذَبَ» هم به صورت لازم، هم متعدی یک مفعولی، و هم متعدی دومفعولی به کار میرود؛ و البته در صورتی که به باب افعال یا تفعیل هم برود متعدی با یک مفعول خواهد شد، اما معنایش متفاوت است:
وقتی به باب تفعیل میرود (کذّب، یُکَذّب، تکذیب) به معنای «نسبت دروغ دادن» به کسی یا به محتوایی به کار میرود، خواه آن شخص یا محتوا واقعا صادق باشد، یا کاذب؛
که در این صورت، ظاهرا اگر امر مورد تکذیب انسان باشد بدون حرف اضافه میآید (فَكَذَّبُوهُ، اعراف/۶۴؛ فَكَذَّبُوهُما، مومنون/۴۸ و یس/۱۴؛ وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ، حجر/۸۰)
و اگر مطلب یا یک حقیقتی باشد نه شخص، با حرف اضافه «بـ» میآید (كَذَّبُوا بِآياتِنا، بقره/۳۹؛ كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ، انفطار/۹)
و البته گاه میشود که برای تکذیب شخص از حرف اضافه «بـ» استفاده شود: «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ» (قمر/۲۳)
و البته این باء همواره باء تعدیه نیست، بلکه گاه باء سببیت است، مثلا: «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها» (شمس/۱۱)؛
و بسیار میشود که مفعول آن حذف میشود (وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ، واقعه/۸۲).
▪️جالب توجه این است آنچه در قرآن از این باب آمده است همگی در مورد تکذیب کردنِ شخص یا محتوای صادق است ولذا لااقل در فضای قرآن، تکذیب همواره نوعی دلالت بر انکار حق و زیر بار حق نرفتن دارد؛ و آنجا هم که فرمود «فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ» (أنعام/۳۳) در واقع میخواهد بفرماید که آنان واقعا تو را دروغگو نیافتند و نمیتوانند دروغگو بودن تو را اثبات کنند.
▪️و البته برخی این کاربرد کلمه «مکذّب» در معنای منفی را اقتضای طبیعی این کلمه دانستهاند و گفتهاند که اگر بخواهد در معنای تکذیب کردن سخن باطل باشد حتما باید بدان تصریح شود ویا قرینه واضحی بر آن بیاید؛ همان گونه که کلمه «کافر» هم به کار کثرت کاربردش در معنای مذموم بار منفی پیدا کرده ولو که کاربردش در معنایی مانند «کفر به طاغوت» در صورت تصریح یا وجود قرینه، رواست.
🔖جلسه ۹۶۹ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-2/
و
🔖 جلسه ۱۰۱۸ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-51/
📖اختلاف قراءت
▪️در قرائات مشهور این کلمه به عنوان فعل باب تفعیل «تُكَذِّبُونَ» قرائت شده است؛ که به معنای این است که شما قرآن را تکذیب میکنید و قبول نمیکنید که از جانب خداوند نازل شده است؛
▪️اما در برخی از روایات (علی و مفضل) از قرائت عاصم و برخی قرائات غیرمشهور (يحيى بن وثاب و أبي بن كعب) به عنوان فعل ثلاثی مجرد «تَكْذِبُونَ» قرائت شده است؛ که به معنای این است که شما دروغ میگویید و روزیای که خداوند برای شما قرار داده و در آیات مختلف تاکید کرده که خداوند است که روزی شما را میدهد به غیر خدا نسبت میدهید.
📚مجمع البیان، ج9، ص339 ؛ معجم القراءات ج۹، ص318-319 ؛ الكشاف، ج4، ص469
@yekaye