🔹#النَّاسُ
▪️درباره اینکه کلمه #ناس از چه مادهای است بین اهل لغت اختلاف است که از ماده «أنس» است یا «نوس»؛ و حتی میتوان احتمال داد از «نسی» یا «نسو» یا «نسأ» یا «نسس» باشد؛ و بعید نیست که در اشتقاق کبیر بین کلمه «ناس» با کلمات «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «نسیان» و «نسناس» ارتباط باشد، بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف میدانند، که در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت میشود که تمام کلمات مربوطه همخانواده باشند.
🔸اما اگر اصرار بر تحلیل ریشه بر اساس سه حرف داشته باشیم
▪️شاید قولی که ریشه آن را از «أنس» میداند اقوا باشد چنانکه قبلا در ذیل ماده «أنس» (جلسه ۵۴۲ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/) توضیح داده شد که اغلب کلمه «إنسان» را از این ماده و هممعنی «إنس» دانستهاند که جمع آن «اَناسِيّ» (فرقان/۴۹) و «أُناس» (اعراف/۸۲) میباشد.
▫️مخصوصا مطلبی که این قول را خیلی تقویت میکند توضیحی است که از ابنهیثم نقل شد که گفته است: «الناس» اصلش «الأُناس» بوده است؛ یعنی الف آن الف اصلی بوده و «الف و لام» به آن اضافه شده؛ منتهای شبیه کلماتی مثل «الاسم» به خاطر کثرت استعمال آن به صورت اسم، کمکم الف آن افتاده و به صورت «أَلُنَاس» تلفظ شده و بعد لام را در نون ادغام کرده و به صورت «الناس» تلفظ کردهاند و تدریجا به صورت یک کلمه جدید درآمده که «الف و لام» آن را شبیه «الف و لام» رایج در کلمات عربی در نظر گرفته و آن را حذف کرده و آن را در عباراتی همچون «ناسٌ من الناس» استعمال کردهاند
📚تهذيب اللغة، ج13، ص61
این تحلیلی است که بسیاری از اهل لغت همچون سیبویه (به نقل لسان العرب، ج۶، ص۱۱ ) و
خلیل (كتاب العين، ج7، ص303 و ص۳۰۸ ) و
جوهری (الصحاح، ج3، ص905 ) و
حسن جبل (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۸۹)
آن را پذیرفتهاند و مرحوم مصطفوی در تأیید این قول و نفی اینکه ماده آن «نوس» باشد میگوید ماده :نوس دلالت بر حرکتی همراه با اضطراب دارد، در حالتی که در کاربردهای این کلمه در قرآن نمیتوان دلالتی بر معنای اضطراب در کاربرد این کلمه یافت؛ ولی همگی با معنای «انس» قرابت دارند
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص293 ).
▫️موید دیگری که با مراجعه به کاربردهای قرآنی میتوان برای این قول یافت این است که با اینکه ۲۴۱ مورد در قرآن کریم کلمه «الناس» به کار رفته، حتی یکبار هم به صورت «ناس» (بدون الف و لام) به کار نرفته است؛ و از سوی دیگر ۶ مورد به صورت «أناس» آمده که کاملا دلالت بر همین معنای «ناس» دارد و این موارد است که بدون الف و لام آمده است:
قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ، بقره/۶۰ و اعراف/۱۶۰؛
أَخْرِجُوهُمْ [آلَ لُوطٍ] مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ، اعراف/۸۲ و نمل/۵۶؛
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ، اسراء/۷۱
▫️از مواردی دیگری که شاید بتوان موید آن دانست که این کلمه کاملا همخانواده با «انسان» (و از ماده «أنس») است این تذکر راغب اصفهانی است که گاه کلمه «الناس» نه در معنای عموم مردم، بلکه در جایی که معنای انسانیت مورد توجه باشد به کار میرود چنانکه این را در آیاتی مانند «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه» (نساء/54) یا «آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ» (بقرة/13) میتوان مشاهده کرد
(مفردات ألفاظ القرآن، ص829 )
▪️با این حال برخی با آن مخالفت کردهاند. مثلا فیومی ابتدا ذیل ماده «أنس» تحلیل فوق را به عنوان «قیل» بدین صورت مطرح میکند که: «الأُنَاسُ» بر وزن «فُعَال» مشتق از «أنس» است که همزهاش از باب تخفیف در کلام (به نحو سماعی، نه قیاسی) حذف شده و «الناس» باقی مانده است؛ اما بلافاصله از کسائی نقل میکند که «الأُنَاسَ» و «النَّاسَ» دو کلمه مختلفند که اگرچه معنای واحدی دارند اما هیچیک مشتق از دیگری نیست زیرا از دو ماده مختلف گرفته شدهاند و حذف، تغییر و حلاف اصل است (المصباح المنير، ج2، ص26 ) و سپس ذیل ماده «نوس» مطلب را شرح میدهد که در ادامه مطلب وی خواهد آمد.
▪️همچنین عسکری ابتدا قول رایج را چنین توضیح میدهد که اصل «الناس»، «الأناس» بوده که همزهاش برای تسهیل حذف شده و لام در نون ادغام شده شبیه «لکن أنا» که به صورت «لکنّا» (کهف/۳۸) بیان میشود؛ سپس به عنوان «قیل» همین قول کسايی را مطرح میکند و این گونه از این تفاوت دفاع میکند که اگر اصل «الناس»، «أناس» بود باید در تصغير آن «اُنَيْس» گفته میشد در حالی که «نُوَيس» گفته میشود
(الفروق في اللغة، ص268 ).
@yekaye
👇ادامه مطلب👈
https://eitaa.com/yekaye/10201
فراز دوم از توضیح کلمه #الناس
▪️برخی هم مانند راغب اصفهانی با اینکه آن را ذیل ماده «نوس» بحث کردهاند؛ اما موضع قطعیای نگرفته و سه احتمال را برای این ماده متصور دانستهاند: «أنس» (که وقتی الف و لام بر آن اضافه شده فاءالفعل آن حذف شده است)، قلب شده از «نسی» باشد (و اصل آن إنسیان بر وزن افعلان بوده باشد)، یا از نَاسَ يَنُوسُ باشد که تصغیرش «نُوَيْس» است.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص828 )
▪️در هر صورت، اگر این را از ماده «أنس» (جلسه ۵۴۲ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/)) یا حتی «نسو» یا «نسی» (جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/ ) بدانیم بحثهای قبلی ما درباره ریشه آن کفایت میکند:
در حالت اول وجه آن این است که مردم را ناس نامیدهاند چون خیلی به هم انس میگیرند، و در حالت دوم وجه اطلاق آن این است که مردم اهل فراموشی هستند؛
▪️ولی بر این اساس که از ماده «نوس» باشد باید گفت که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه اضطراب و تزلزل
(معجم المقاييس اللغة، ج5، ص: 369 ).
فیومی هم که تنها کسی است که یافت شد که بر این موضع اصرار دارد (دلیل اصلی وی همان تصغیر این کلمه به صورت «نویس» است که در کلام عسکری هم گذشت) میگوید «ناس» برگرفته از ماده «نوس» است که این ماده دلالت بر حرکت و نزدیک شدن دارد و اسمی است که همانند کلماتی همچون قوم و رهط اساسا برای جمع وضع شده است.
وی به همین مناسبت بر این باور است که کلمه «الناس» بر جن و انس اطلاق میگردد؛ یعنی همان گونه که کلمه «رجال»، علاوه بر انسانها، در خصوص جنیان هم به کار رفته (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ؛ جن/۶) «ناس» هم برای هر دو به کار میرود و آیه «الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/۴-۵) را شاهدی بر این مدعا قلمداد کرده با این توضیح که «من» در آن، من بیانیه است و دارد کلمه «الناس» را تفسیر میکند
(المصباح المنير، ج2، ص630 )؛
در حالی که یک احتمال قوی درباره آیه مذکور این است که «من الجنة و الناس» مفسر «الذی» باشد؛ بویژه که «الجن» را عطف بر «الناس» کرده است و اینکه بگوییم «الناس» یعنی «الجن و الناس» بعید به نظر میرسد.
▪️البته چنانکه در ابتدا اشاره شد شاید بتوان از اشتقاق کبیر بین این کلمات دفاع کرد؛ و در این صورت بد نیست به ارتباط این کلمه با «نسناس» هم اشارهای شود.
ماده «نسس» را در اصل به معنای «از بین رفتن آب درون چیزی که مایه خشک شدن آن شود» دانستهاند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۸۲)
چنانکه «الناس» به گوشتی که از شدت طبخ، طعم و رطوبتش را بکلی از دست داده باشد نیز میگویند؛ و «نسّ» به معنای برانگیختن سریع است و به جهد تلاش انسان «نسیس» گفته میشود و در مورد کسی هم که تنها اندکی از روح و توان وی باقیمانده باشد میگویند «ما بقي منه إلا نَسِيسُهُ». «نسناس» هم مخلوقاتی بودند شبیه مردم (الناس) که از فرزندان آدم نبودند (اصل و نسبشان از حضرت آدم نبوده) و منقرض شدهاند و جمع آن «نسائس» است (كتاب العين، ج7، ص199-200 )؛
هرچند صاحب بن عباد ضمن تاکید بر قبولی تمام توضیحات فوق، نسائس را به معنای «الإنَاث» (افراد مونث) دانسته است (المحيط في اللغة، ج8، ص251 ).
@yekaye
👇ادامه مطلب👈
https://eitaa.com/yekaye/10202
فراز سوم از توضیح کلمه #الناس
🔸برای اینکه معنای «ناس» بهتر فهمیده شود بد نیست که به تفاوت آن با برخی از کلمات نزدیک به آن همچون «خلق» و «وری» «أنام» و «بریة» و «بشر» و «جبله» اشاره شود:
▪️«ناس» کلمهای است که در خصوص جماعت انسانها به کار میرود؛ و اگر از «أنس» باشد تاکیدش بر این است که این جماعتی است که با هم انس میگیرند؛
▪️اما «خَلق» مصدری است که در اصل برای عموم آفریدهشدگان به کار میرود اعم از جماد و گیاه و حیوان: «خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريم؛ هذا خَلْقُ اللَّهِ» (لقمان/۱۰-۱۱)؛ که گاه در خصوص مردم به کار میرود، چنانکه گفته میشود«لیس فی الخلق مثله» که منظور این است که در میان مردم کسی مثل او نیست (الفروق في اللغة، ص268 )؛ و البته کاربرد قرآنی آن در این معنا بسیار نادر است و شاید برخی آیات مثل آیه «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ» (ابراهیم/۱۹؛ فاطر/16) را بتوان از مصادیق این کار برد به حساب آورد.
▪️تفاوت آن با کلمه «وری» [به پیامبر اسلام ص خیر الوری گویند] در این است که کلمه «ناس» اعم از مردگان و زندگان است؛ اما «وری» فقط شامل زندگان است (الفروق في اللغة، ص269 )؛ هرچند برخی بر این باورند که «وری» به مطلق جنبدگان روی زمین گفته میشود (كتاب العين، ج8، ص304).
▪️در تفاوت آن با «أنام» [از ماده «أنم»] (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنام؛ الرحمن/۱۰) عسکری بر این باور است که کلمه «أنام» در جایی به کار میرود که بخواهد بزرگداشت و احترامی نسبت به مردم باشد (الفروق في اللغة، ص270 )؛
هرچند سایر اهل لغت این کلمه را نیز به معنای هر مخلوقی که روی زمین یافت شود (مثلا: كتاب العين، ج8، ص388 ) ویا به معنای عموم جن و انس (المصباح المنير، ج2، ص26 ) دانستهاند.
▪️در تفاوت آن با «بریّة» (أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ... أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة؛ بینه/۶-۷) (که از ماده «بری» یا «برء» است) اغلب اهل لغت خود این کلمه را به معنای «خَلق» دانستهاند (مثلا كتاب العين، ج8، ص289)؛
اما عسکری در تفاوت آن با »ناس» افزوده است که کلمه «بریة» اقتضای تمییز صورت دارد (برأ الخلق یعنی صورتهای آنان را متمایز کرد) در حالی که کلمه ناس چنین دلالتی ندارد. (الفروق في اللغة، ص270 )
▪️در تفاوت آن با «بشر» گفتهاند که «ناس» کلمهای است که فقط برای جمع به کار میرود اما «بشر» هم برای واحد و هم برای جمع به کار میرود؛ و در کلمه بشر (که به نحو ضمنی دلالت بر بشارت دارد) توجهی به حسن هیئت است و انسانها را به خاظر اینکه از همه حیوانات زیباترند بشر نامیدهاند و ممکن است وجه کلمه بشر بر ظهور باشد از این جهت که از «بشرة» (پوست که ظاهر است گرفته شده است؛ اما در «ناس» که از «نوس» گرفته شده بیشتر، یک نحوه تحرک مد نظر است (الفروق في اللغة، ص270 ).
▪️در تفاوت آن با «جبلة» (وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ، شعراء/۱۸۴؛ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً، پس/۶۲) هم گفتهاند که جبله بر جماعات انبوهی از مردم گفته میشود که یک عظمت و سیاهی لشکری را نمود میدهد؛ چرا که ماده «جبل» بر یک نحوه غلظت و بزرگی دلالت دارد و کوه را به خاطر همین غلظت و عظمتش جبل گویند و تعبیر «مرد جبل» یا «زن جبل» در مورد مرد یا زنی گفته میشود که بداخلاق است (الفروق في اللغة، ص271 )
📿کلمه «الناس» ۲۴۱ مورد و کلمه «أناس» ۵ مورد و کلمه «أناسی» ۱ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹خَلَقْناكُمْ
قبلا بیان شد که
▪️کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار میرود (= مخلوق، آفریده شده).
▪️اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیدهاند که بیانگر ویژگیهایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی گفتهاند کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» میباشد که هم در مورد ایجاد بیسابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار میرود.
🔖جلسه ۸۲۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/
@yekaye
🔹جعَلْناكُمْ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «جعل» در معانی متعددی به کار رفته:
از فعل «جَعَل» به معنای انجام دادن و چیزی را به نحو خاصی قرار دادن،
تا «جَعْوَل» به معنای بچه بوقلمون،
یا «جُعْل» و «جِعالة» آن مبلغی است به عنوان اجرت یا پاداش که کسی تعیین میکند برای اینکه کار خاصی برایش انجام شود؛
«جَعلَة» به معنای خرما بُن (درخت خُرماى كوچك كه از درخت مادر جدا شده و كاشته شود)؛
و …
و به همین جهت برخی همچون ابن فارس از اینکه بتوان یک ماده واحدی برای تمام معانی آن یافت اظهار عجز کردهاند.
▪️اما برخی دیگر از اهل لغت که اصل واحدی برای این ماده قائل شدهاند اغلب محور را همان معنای فعل «جَعَلَ» قرار دادهاند؛ مثلا
▫️حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «چیزی را به وضع یا هیئتی معین درآوردن (بعد از متحول کردن جرم آن و یا منتقل کردن آن) است، چنانکه «جَعلَة» که متحول میگردد و درخت خرما میشود و بوقلمون هم به از این رو به آن رو شدن معروف است [در فارسی هم تعیر بوقلمونصفت رایج است]؛ و در قرآن هم جعل، یا برای متحول ساختن و به وضع خاصی درآوردن به کار رفته، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/۲۲)، یا برای آفریدن که خود این هم یک نحوه متحول ساختن و در هیئت جدید پدید آوردن چیزی، مانند: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» (انبیاء/۳۰)؛ که از این نحوه ایجاد یک معنای قرار دادن هم در پی میآید، مانند: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» (انعام/۱۱۲)؛ و به صورت فعل ناقص هم وقتی به کار میرود هم معنای «طفق» میباشد؛جعل یفعل کذا، یعنی به سوی این متحول شد و آن کار را ادامه داد. «جُعل» و جعاله هم دستمزدی است که برای کاری قرار داده میشود.
▫️مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که اصل واحد در این ماده معنایی است نزدیک به تقدیر و تقریر و تدبیر (و آنچه در همه اینها مشترک است چیزی را در حالتی قرار دادن است) بعد از آفریدن و پدید آوردن؛ که این تقدیرِ بعد از تکوین، گاه در همان زمان تکوین خارجی رخ میدهد و صرفا از حیث اعتبار و لحاظ متاخر است، مانند: «جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» (یونس/۵) و «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً« (نحل/۷۲) و «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/۷۸) و «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (سجده/۸) و «وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ» (انبیاء/۳۱)، و گاه در زمانی بعد از زمان تکوین مانند «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» (فاطر/۱) و «وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» (اعلی/۴-۵) «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» (حجرات/۱۳).
این جعل گاهی از باب مقام و منزلت دادن بعد از تکوین است، مانند: «إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكا» (مائده/۲۰) و «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/۷۳)، و
گاه در مقام تشریع و احکام است، مانند: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً» (اسراء/۳۳) و «ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ» (احزاب/۴)، و
خلاصه اینکه جعل مفهومش زمانی محقق میشود که منسوب به آثار و لوازم تکوین و یا آنچه بدان متعلق است در نظر گرفته شود چنانکه معانی مشابهش مثل تقدیر و تدبیر و تنظیم و حکم (به معنای حکم وضعی) همگی بعد از خلق و تکوین میباشند. ایشان در ادامه تلاش کردهاند سایر معانی مانند جوجه بوقلمون و جعاله و نهال خرما و … را نیز به همین معنا برگردانند؛ که البته مطالب ایشان در اینجا مقداری تکلف آمیز میشود.
@yekaye
👇ادامه بحث از ماده «جعل»👈
https://eitaa.com/yekaye/10207
فراز دوم از بحث ماده «جعل»
▫️از نظر راغب هم جَعَلَ، لفظ عامى است در تمامى افعال، كه از مادههای «فعل» و «وضع» و ساير واژهها در اين رديف عامتر است و پنج گونه به کار میرود:
۱) در معنای صار و طفق، در اين معنى متعدّى نيست مثلا جعل زيد يقول كذا: زید دارد میگوید چنین و چنان»
۲) در معنای أوجد، كه متعدّى به يك مفعول است مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (انعام/۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» (نحل/۷۸)
۳) در معنى ايجاد كردن و پدید آوردن چيزى از چيز دیگر؛ مانند «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/۷۲) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً» (نحل/۸۱) یا «وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا» (زخرف/۱۰).
۴) برای چیزی را به حالت خاصی درآوردن، مانند «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً» (بقره/۲۲) یا «جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» (نحل/۸۱) یا «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً» (نوح/۱۶) یا «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» (زخرف/۳).
۵) در معنای حكم كردن با چيزى در خصوص چيز ديگر؛ خواه حکم به حق باشد یا به باطل؛ برای حکم به حق مانند «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص/۷)؛ و در مورد حکم به باطل مانند «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً» (انعام/۱۳۶) یا «وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» (نحل/۵۷) یا «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» (حجر/۹۱).
▫️طریحی نیز بر این باور است که فعل «جَعَلَ» گاه به معنای «خلق» است، مانند: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» (انبیاء/۳۰)، و گاه به معنای «وصف» است؛ و گاه به معنای «صَیَّر» است، مانند: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/۱۲۴)، و گاهی به معنای «عمل» است، مانند: «جَعَلْتُ الشيء على الشيء»، و گاه به معنای «أخذ» است، و گاه به معنای تسمیه است، مانند: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف/۱۹)، و گاه به معنای «صنع» است، مانند: «وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً» (انعام/۹۶).
▪️گفته شد گاه معنای «جعل» به «عمل» نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که عمل، ایجاد اثری در چیزی است؛ اما جعل، با ایجاد اثری در چیزی صورت آن چیز را تغییر دادن است؛ لذا میگویند برای تبدیل گِل به سفال هر دو ماده به کار میرود: «جعل الطين خزفا» و «عمل الطين خزفا» اما اینکه ساکنی را به حرکت درآوریم تعبیر «جعل الساکن متحرکا» به کار میرود اما «عمل الساکن متحرکا» به کار نمیرود.
🔸همچنین دیدیم معنای «جعل» به «خلق» هم بسیار نزدیک است؛ چنانکه در مواردی در قرآن کریم گویی این دو به جای هم به کار رفتهاند، مانند: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (نحل/۷۲؛ شوری/۱۱) و «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجا» (روم/۲۱). در تفاوت این دو گفتهاند که «جعل» عموما ناظر به مرحله بعد از وجود پیدا کردن است؛ هرچند یک احتمال دیگر هم مطلبی است که قبلا (جلسه ۱۶۵ http://yekaye.ir/sad-038-71/) توضیح دادیم، بدین بیان که:
تفاوت تعبیر «جعل» در قرآن کریم با تعبیر «خلق» در این است که در تعبیر «جعل» یک نحوه تغییر و صیرورت لحاظ شده است؛ اما اگر در خلق هم صیرورتی مطرح شود فقط ابتدا و انتهای کار بیان میشود «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما (مومنون/۱۴)، در حالی که در جعل، صیرورتی است که در متن شیء حضور فعال دارد و نقطه آغازی نیست که در پایان نباشد (یا نقطه پایانی نیست که در آغاز نباشد) چنانکه در جای دیگر هم که هر دو را آورده به نظر میرسد چنین ملاحظهای را بتوان نشان داد: و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه… (مومنون/۱۲-۱۳)
@yekaye
👇ادامه بحث از ماده «جعل»👈
https://eitaa.com/yekaye/10208
فراز پایانی از ماده «جعل»
همانجا عنوانی به صورت «جعل در قرآن» باز کردیم و توضیح دادیم که شاید بتوان با توجه کاربردهای ماده «جعل» در قرآن بتوان گفت وجه جمع تمام کاربردهای این ماده معنای «وضع» و قرار دادن است؛ با این تفاوت که در «وضع»یک معنای از بالا به پایین بودنِ اقدام لحاظ شده است؛ اما در «جعل» چنین قیدی ندارد؛ و میتوان با یک دستهبندی نشان داد که یک معنای مشترک در تمام کاربردهای این ماده (لااقل در کاربردهای قرآنیاش) وجود دارد؛ که فهرستوار (و با حذف آیاتی که برای هریک ذکر شد) به این کاربردها اشاره میشود (تفصیل را در همانجا بخوانید).
۱) جعل بسیط
۱.۱. در معنای تکوینی
۱.۱.۱ تکوین محض (ایجاد)
۱.۱.۲. تکوین امر مرکب به نحو بسیط
۱.۱.۳. تکوین برای چیزی (چیزی را برای کسی جعل کردن؛ چیزی را به کسی دادن)
۱.۲. در معنای تشریعی
۲) جعل مرکب درجه اول (چیزی را چیزی دیگر قرار دادن)
۲.۱. به معنای تبدیل کردن چیزی به چیز دیگر (تغییر در ذاتش)
۲.۱.۱. به نحو تکوینی
۲.۱.۲. به نحو تشریعی
۲.۲. دادن وصفی به چیزی (تغییر در اوصافش)
۲.۲.۱. به نحو تکوینی
۲.۲.۲. به نحو تشریعی و اعتباری
تبصره: برخی تعابیر میتواند هم تکوینی باشد و هم تشریعی
۲.۳. چیزی را از چیزی قرار دادن (اخذ کردن)
۳) جعل مرکب درجه دو (چیزی را به نحوی برای چیزی قرار دادن)
۳.۱. چیزی را با وصف خاصی برای چیز دیگری قرار دادن
۳.۱.۱. به نحو تکوینی (یکسویه)
۳.۱.۲. به نحو اعتباری (دوسویه: وقتی «برای» یکی است، «علیه» دیگری است)
۳.۲. چیزی را با نسبت خاصی در قبال چیزی قرار دادن
۳.۲.۱. چیزی را شبیه چیزی قرار دادن (فرض کردن)
۳.۲.۲. چیزی را فوق چیزی قرار دادن
۳.۲.۲.۱. که گاه در معنای بر چیزی مسلط کردن هم میآید
۳.۲.۳. چیزی را زیر چیزی قرار دادن
۳.۲.۴. چیزی را بین دو چیز قرار دادن
۳.۲.۵. دو چیز را پشت سر هم قرار دادن
۳.۲.۶. چیزی را در چیزی قرار دادن
۳.۲.۶.۱. با نسبت کل و جزء (چیزی را درون چیزی قرار دادن)
۳.۲.۶.۲. با نسبت کلی و جزیی (فردی را در یک مجموعه قرار دادن)
۳.۶.۲.۲.۱. که این گاهی با تعبیر «از زمره کسان خاصی قرار دادن» آمده
۳.۲.۷. چیزی را همراه چیزی قرار دادن؛ در چند حالت:
۳.۲.۷.۱. در عرض هم قرار دادن
۳.۲.۷.۲. همکار قرار دادن
۳.۲.۷.۳. همرتبه و همراه قرار دادن
📝جلسه ۱۰۴۹ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-82/
@yekaye
🔹ذَكَرٍ
قبلا بیان شد که
▪️برخی مانند ابنفارس بر این باورند که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى، آل عمران/۳۶) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت، کهف/۲۴) میباشد
📚معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۵۸
و البته برخی کوشیدهاند این دو را به هم برگردانند:
▪️مرحوم مطفوی بر این باور است که معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۲۰-۳۲۱
▪️اما حسن جبل با توجه به تحلیلی که در خصوص تکتک حروف این ماده انجام میدهد بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر قوت چیزی و صلابت ماده آن به نحوی که [در امور دیگر] نفوذ میکند دارد به نحوی که به فولادی که در شمشیر به کار میرود تا صلابت و قدرت نفوذ آن را بیفزاید «ذَکَر» گفته میشود؛ و جنس نر هم چون برخلاف جنس ماده صلبتر و خشنتر است «ذکر» در مقابل «أنثی» گفته میشود؛ و اینکه از حسن شهرت انسان به «ذِکر»او تعبیر میشود بدین جهت است که شهرت هرکس وجود قویای برای اوست که موجب نفوذ و انتشار هویت او میشود؛ و اصل آن هم «ذکر» زبانی بوده که ذکر چیزی با صوت، وجود قوی آن است که وجود وی را در شنوایی و دل دیگران احضار میکند
📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۱۸-۷۱۹
در آنجا بیشتر درباره معنای دوم بحث شد، مثلا
▪️بیان شد که «ذِکر» گاه به حالت نفسانیای گفته میشود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری میکند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن میگویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن میگویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ، کهف/۶۳) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ، انبیاء/۱۰) تقسیم میکنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.
▪️«ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، إبراهيم/۵؛ َ تَذْكيري بِآياتِ اللَّه، یونس/۷۱)؛ ...
▪️«تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص میدانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مرود بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم.
▪️وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل میرود گاه به صورت معمولی (تذکّر) میآید (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ، انعام/۸۰) و گاه ادغامی در آن رخ میدهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل میشود و در هم ادغام میشوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر» درمیآید (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/۲۶۹)...
و نهایتا اشاره شد که این ماده و مشتقاتش ۲۹۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است که ۲۷۴ بار آن در معنای «یاد و حافظه» بوده و ۱۸ بار آن در معنای «جنس نر» و با مشتقات: «ذَکَر، ذَكَرَيْنِ، ذُكْران، ذُكُور» به کار رفته است.
🔖جلسه ۴۶۵ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/
به نظر میرسد لازم است توضیحات بیشتری درباره معنای اول این ماده (جنس نر در مقابل جنس ماده) داده شود.
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح درباره کلمه «ذکر»
▪️بیان شد که «ذَکَر» در برابر «أنثی» است و «تذكير» هم نقطه مقابل «تأْنيث» است. جمع «ذَكَر»، ذُكُور و ذُكُورَة و ذِكَار و ذِكَارَة و ذُكْران و ذِكَرَة است (لسان العرب، ج4، ص309)
که از این میان فقط «ذکران» (أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ؛ شعراء/165) و «ذکور» (وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا، انعام/۱۳۹؛ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ، أَوْ یزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً؛ شوری/۴۹-۵۰) در قرآن کریم استفاده شده است.
▪️وقتی این کلمه برای زن به کار رود (امرأَة ذَكِرَةٌ و مُذَكَّرَةٌ و مُتَذَكِّرَةٌ) مقصود زنی است که خود را شبیه مردان میکند (لسان العرب، ج4، ص309)؛
▫️هرچند برخی گفتهاند زنی است که خلقتش همچون مردان است (المحيط في اللغة، ج6، ص236 ) و چنین کسی بسیار متفاوت است با زنی که فرزند پسر بیاورد که به چنین زنی «مِذکر» و اگر این روالش باشد و بارها چنین بیاورد به او «مذکار» گویند.
▪️«ناقة مُذَكَّرَةٌ» هم شتر مادهای است که در قیافه و رفتارها همچون «جمل» (شتر نر) به نظر میرسد.
▪️کلمه «مُذَكَّر» که در فارسی برای اشاره به جنس نر (و در مقابل مؤنث) به کار میبریم - در حدی که جستجو شد – در کتب لغت اصیل عرب به این معنا به کار نرفته است (هرچند مونث به معنای أنثی به کار رفته) و این کلمه در ترکیباتی مانند «يوم مُذَكَّرٌ» به معنای روزی که شدن و صعوبت و کثرت کشتار در آن رخ داده باشد یا «طريق مُذَكَّر» به معنای راه مخوف و صعب و نیز شمشیر «مذکر» به معنای شمشیر محکم و تیز و برنده (در مقابل سیف مونث به معنای شمشیری که تیزی و صلابت و برندگی لازم را ندارد) به کار رفته است.
همچنین وقتی کلمه «ذَکَر» را در وصف مرد (رجلٌ ذکر) به کار میبرند به معنای مردی است که قوث و شجاع و نترس باشد (لسان العرب، ج4، ص309-310 )
و همه اینها میتواند موید برداشت حسن جبل باشد.
▪️با این اوصاف میتوان فهمید که تقابل «ذکر و أنثی» به نحوی تقابل صلابت و تندی از سویی و نرمی و لطافت از سوی دیگر نیز هست.
▪️همچنین در بحث از کلمه «نساء» به این نکته نیز اشاره شد که اگر ماده آن را «نسی» یا «نسو» بدانیم به هر حال «نسبتی بین این ماده و مادههای نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چهبسا با توجه به برتری و تقدمیکه مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد. ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان» توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده میشود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَینِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یكُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری» (بقره/۲۸۲)»
(جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/)
@yekaye
🔹أُنْثی
قبلا بیان شد که
▪️ماده «أنث» و کلمه «أنثی» نقطه مقابل جنس مذکر است.
این کلمه در خصوص شمشیری که چندان برنده نباشد (سیف أنیث) و یا زمینی که نرم و هموار باشد (أرض أَنِیثٌ) به کار میرود؛
▪️برخی همچون راغب گفتهاند چون جنس مونث غالبا ضعیفتر از جنس مذکر است، بدین مناسبت در مورد امور ضعیفتر این کلمه به کار رفته؛ و یا در خصوص زمین نرم، از این جهت که آمادگی پرورش گیاه در دل خود را دارد (همان گونه که بدن زن بستر و محیط مناسبی برای شکلگیری نوزاد است) و
▪️در مقابل برخی همچون مرحوم مصطفوی مساله را از آن سو دیده و بر این باورند که اصل اطلاقش در مورد هر چیز نرم و انعطافپذیر بوده و چون زن نرمخوتر از مرد است این ماده در مورد او رایج شده است.
▪️اگرچه کلمه «اُنثی» به صورت اسم جنس هم به کار میرود و دلالت بر معنای عام دارد (اللَّهُ یعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثی؛ رعد/۸) اما این کلمه هم به صورت تثنیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» (نساء/۱۱ و ۱۷۶) و هم به صورت جمع «یهَبُ لِمَنْ یشاءُ إِناثاً وَ یهَبُ لِمَنْ یشاءُ الذُّكُورَ، أَوْ یزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً» (شوری/۴۹-۵۰) نیز در قرآن کریم به کار رفته است.
🔖جلسه ۹۳۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-11/
@yekaye