یک آیه در روز
1060) 📖 فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ 📖 ترجمه 💢پس پیشکشی از [= پذیرایی ابتداییای با] آبی جوشان. سوره واقع
.
1️⃣ «فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ»
در لحظهای که جان به لب میرسد و کاری از دست اطرافیان برنمیآید، کسی که از تکذیبکنندگان گمراه باشد، اولین چیزی که با آن مواجه میشود «نُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ» است؛ چنانکه در نکات ادبی گذشت «نُزُل» هم به معنای پیشکش و پذیرایی اولیه است و هم به معنای جایگاه؛
پس مقصود از این تعبیر میتواند اشاره باشد به اینکه
الف. او با پیشکشی از آب جوشان جهنم استقبال و پذیرایی میشود.
ب. جایگاه او بلافاصله قرار گرفتن در عذابهای ناشی آب جوشان است.
وقتی لحظه شروع زندگی جدید او این گونه است، وای بر او از آنچه بعد از این در پیش خواهد داشت.
@yekaye
یک آیه در روز
1060) 📖 فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ 📖 ترجمه 💢پس پیشکشی از [= پذیرایی ابتداییای با] آبی جوشان. سوره واقع
.
2️⃣ «فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ»
این حمیمی که پیشکش یا جایگاه این تکذیبکنندگان گمراه در لحظه مرگ است، احتمالا نازلهای همان وضعیتی است در قیامت در آیات قبل در خصوص این افراد این گونه توضیح داده شد: «ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ ؛ لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ؛ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ؛ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ ؛ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ ؛ هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ: سپس حتما شما ای گمراهان دروغپرداز! قطعا از درختی از زقوم میخورید. پس، از آن شکمها را پر کنید. پس، بر آن از آن آب جوشان بنوشید؛ پس بنوشید [همچون] نوشیدن شتران عطشان. این است پیشکش [یا جایگاه] آنان روز جزا.» (واقعه/51-56)
@yekaye
یک آیه در روز
1060) 📖 فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ 📖 ترجمه 💢پس پیشکشی از [= پذیرایی ابتداییای با] آبی جوشان. سوره واقع
.
3️⃣ «فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ»
چرا اولین عذاب آنان بعد از مرگ «حمیم» است؟
🍃الف. ۱۵ مورد کلمه «حمیم» به عنوان عذاب در قرآن کریم آمده است که در این میان تنها دو مورد است که به ثمره و اثر حمیم بر آنان اشاره کرده است: «وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» (محمد/15) و «يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ؛ يُصْهَرُ بِهِ ما في بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُود» (حج/19-20) جالب اینجاست که یک مورد هم تصریح شده که این عذاب کاملا پاداشی است که وفاق دارد: «لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَرابا، إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً؛ جَزاءً وِفاقاً» (نبأ/ 24-26) که ظاهرا میخواهد بفرماید پاداشی است که با وضعیت آنان و به عنوان جزای عمل آنان وفاق دارد.
با این مقدمه شاید بتوان گفت آنان وجودشان را سراسر پلیدی و آلودگی و ناخالصی دربرگرفته است که این پلیدیها بوده که موجب گردیده آنان حق را تکذیب و در گمراهی مستقر شوند؛ پس چاره آنان چیزی نیست جز آبی جوشان که تمامی درون (امعاء و بطون) و بیرون (جلود) آنان را پاره پاره کند و بسوزاند.
🍃ب. ...
@yekaye
🔹تصْلِیةُ
قبلا بیان شد
▪️درباره اینکه آیا «صلو» و «صلی» دو ماده مستقلند یا به همدیگر برمیگردند، و در هر صورت اصل و خاستگاه این ماده چیست بین اهل لغت اختلاف است.
در کاربردهای متعارف میتوان از دو معنای مستقل برای «صلو» و «صلی» یاد کرد:
▫️«صلو» در معنای دعا و نماز و عبادت؛ و
▫️ «صلی» [به صورت اسم،] در معنای «آتش» و [به صورت فعل در معنای] «سوزاندن با آتش» یا «افتادن در آتش» به کار میرود؛ و حتی برخی هم به طور مطلق گفتهاند که وقتی حرف عله بعد از دو حرف «صل» بیاید (یعنی فرقی ندارد صلو باشد یا صلی) بر یکی از این دو معنا دلالت دارد؛ اما برخی یکی از این دو را اصل قرار داده و سعی کردهاند دیگری را به آن برگردانند.
▪️در هر صورت برخی همچون مرحوم طبرسی که اینها را دو اصل کاملا مستقل میدانند گفتهاند اصل «صلاء» [ماده «صلی»] به معنای ملازمت و همراهی است؛ و توضیح داده که «صلي الرجل النار» یعنی آن مرد ملازم آتش شد؛ و وقتی گفته میشود «صلي الأمر» یعنی حرارت و شدت کار بالا گرفت؛ و «شاة مصلية» به معنای «گوسفند بریان» است؛ منظور از «اصْلَوْهَا» در آیه «اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ» (یس/۶۴)، همنشین و ملازم آتش شدن است؛ و از ابومسلم نقل شده که منظور از «اصْلَوْهَا» ، «صيروا صلاها: ماده سوختنیِ آتش شوید، هیزمِ آتش شوید» است.
▪️اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که «صلی» ([به صورت اسم،] در معنای «آتش» و [به صورت فعل در معنای] «سوزاندن با آتش» یا «افتادن در آتش») در اصل از زبان عبری گرفته شده و به معنای آن است که چیزی را به طوری در مقابل آتش بگذارند که کباب شود.
▪️اسم فاعل رایج از «صلو» غالبا در حالت ثلاثی مزید (باب تفعیل: صلّی، یصلّی) و به صورت «مُصَلّی» است؛ اما اسم فاعل رایج از «صلی» غالبا در حالت ثلاثی مجرد و به صورت «صالی» است، یعنی به معنای کسی که همنشنی آتش میشود و بدین سبب میسوزد: «إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ» (صافات/۱۶۳) [إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ؛ ص/۵۹)]. کاربرد آن به صورت فعل در قرآن کریم نیز غالبا به صورت فعل ثلاثی مجرد بوده است؛ هرچند در باب افعال (فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً، نساء/۳۰؛ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً، نساء/۵۶) و باب افتعال (آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ، نمل/۷؛ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ، قصص/۲۹) هم به کار رفته است.
▪️همچنین کاربرد آن به صورت اسم، علاوه بر اسم فاعل (صالی)، به صورت مصدر، هم بر وزن «فعول» (صِلیّ): «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّاً» (مریم/۷۰) و هم بر وزن «تصلیة»: «وَ تَصْلِيَةُ جَحيمٍ» (واقعه/۹۴) به کار رفته است.
▪️درباره ماده «صلی» دیدیم که برخی تذکر دادند که این به معنای نزدیک شدن و در کنار آتش قرار گرفتن است؛ ابوحیان در همین راستا به تفاوت دقیق بین «صلا» و «احراق» اشاره میکند: «صلا» آن حالت مجاورت در کنار آتش است که موجب حرارت دیدن، پخته شدن و … میگردد؛ اما احراق آن است که مستقیما توسط آتش سوزانده و نابود شود؛ و چهبسا اینکه قرآن غالبا از تعبیر «صلا» برای عذاب استفاده میکند به طور غیرمستقیم اشاره دارد که قرار نیست در اثر حرارت آتش، آنان به طور کامل نیست و نابود شوند؛ چنانکه در جای دیگر فرمود: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» (نساء/۵۶).
🔖جلسه ۹۳۵ https://yekaye.ir/an-nsea-4-10/
📖اختلاف قرائات
▪️در اغلب قرائات کلمه «تصلیة» را مرفوع خواندهاند که عطف به «نُزُل» میشود؛
▪️اما در دو روایت غیرمشهور از قرائت اهل بصره (یعنی روایتهای احمد بن موسی منقری و لؤلؤی از ابوعمرو) به صورت مجرور: «وتصليةِ» قرائت شده که در این صورت عطف به «حمیمٍ» می شود.
@yekaye
🔹جَحیمٍ
درباره ماده «جحم» قبلا بیان شد که
▪️این ماده در اصل برای حرارت بسیار زیاد و شدت التهاب آتش به کار میرود و «جاحم» به مکان بسیار داغ گفته میشود و «جحیم» صیغه مبالغه از آن است لذا به جهنم گفته میشود.
▪️تفاوتش با «سعیر» و «حریق» و «جهنم» در این است که
▫️ «سعیر» فقط در مورد وضعیت آتش در همان لحظات اشتعال به کار میرود؛ و
▫️«حریق» به وضعیت آتش در حالی که دارد اشیای دیگر را نابود میکند؛ و
▫️ «جهنم» دلالت بر گودی بسیار عمیق میکند؛
▫️اما «جحیم» آتش بسیار شدیدی است که گویی آتشی روی آتشی و گدازهای روی گدازهای دیگر قرار گیرد، چنانکه جاحمه، شدن التهاب آتش است و «جاحم الحرب» قسمتی از میدان جنگ است که شدیدترین درگیری در آنجا رخ میدهد.
🔖جلسه ۴۵۷ https://yekaye.ir/al-muzzammil-73-12/
📖اختلاف قرائات
▪️در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و نیز برخی قرئات عشر (یعقوب) این دو کلمه هم به همین صورت مستقل و هم به صورت ادغام «ة» در «ج» (تَصْلِیَة جَّحیمٍ) قرائت شده است.
📚معجم القراءات ج۹، ص322
@yekaye
☀️۱) حسن بصرى حکایت کرده که وقتی امير المؤمنين(عليه السّلام) به شهر ما بصره وارد شد گذارش بر من افتاد و وی آن موقع نوجوان بودم. حضرت سخنانی به وی میفرماید و سپس به بازار میرود و خطاب به اهل بازار میفرماید:
اى بندگان دنيا و كارگزاران دنياداران! حال كه شما در روز پيوسته سوگند مىخوريد، و در شب در بسترهاى خود مىآرميد، و در خلال اين حالات از آخرت غافليد، پس كِى زاد و توشه آماده و در امر معاد انديشه مىكنيد؟!
مردى گفت:اى امير مؤمنان ما ناگزيريم از بدست آوردن روزى، پس چه كنيم؟
امير مؤمنان(عليه السّلام) فرمود: همانا تحصيل معاش از راه حلال آدمى را از كار آخرت باز نمىدارد، و اگر گوئى: ما ناچاريم احتكار كنيم، عذرت پذيرفته نيست!
آن مرد به گريه افتاد و راه افتاد که برود. امير المؤمنين(عليه السّلام) به او فرمود: نزدم بیا تا شرح بيشترى گويم.
وی بازگشت. حضرت فرمود: بدان – ای بندۀ خدا- كه هر كس در دنيا براى آخرت كار كند ناگزير پاداش عملش را بتمامه در آخرت دریافت کند، و هر كس که در دنیا برای دنیا کار کند؛ ثمره کارش در آخرت آتش دوزخ خواهد بود.
سپس امير المؤمنين(عليه السّلام)اين آيات را تلاوت نمود: «امّا آن كس كه سركشى كند و زندگانى دنيا را ترجيح دهد پس همانا جحیم جايگاه اوست» (نازعات/۳۷-۳۹).
📚الأمالي (للمفيد)، ص119-120؛
📚بحار الأنوار، ج74، ص423
قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو نَصْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبَصِيرُ الْمُقْرِي قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ الصَّيْدَلَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْمِقْدَامِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ مَوْلَى بَنِي هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ الْمَخْزُومِيُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيِ قَالَ لَمَّا قَدِمَ عَلَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع الْبَصْرَةَ مَرَّ بِي ...
ثُمَّ قَالَ يَا عَبِيدَ الدُّنْيَا وَ عُمَّالَ أَهْلِهَا إِذَا كُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ وَ بِاللَّيْلِ فِي فُرُشِكُمْ تَنَامُونَ وَ فِي خِلَالِ ذَلِكَ عَنِ الْآخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَى تُحْرِزُونَ الزَّادَ وَ تُفَكِّرُونَ فِي الْمَعَادِ؟
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَنَا مِنَ الْمَعَاشِ فَكَيْفَ نَصْنَعُ؟
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ طَلَبَ الْمَعَاشِ مِنْ حِلِّهِ لَا يَشْغَلُ عَنْ عَمَلِ الْآخِرَةِ فَإِنْ قُلْتَ لَا بُدَّ لَنَا مِنَ الِاحْتِكَارِ لَمْ تَكُنْ مَعْذُوراً.
فَوَلَّى الرَّجُلُ بَاكِياً فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: أَقْبِلْ عَلَيَّ أَزِدْكَ بَيَاناً. فَعَادَ الرَّجُلُ إِلَيْهِ.
فَقَالَ لَهُ: اعْلَمْ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَنَّ كُلَّ عَامِلٍ فِي الدُّنْيَا لِلْآخِرَةِ لَا بُدَّ أَنْ يُوَفَّى أَجْرَ عَمَلِهِ فِي الْآخِرَةِ وَ كُلُّ عَامِلِ دُنْيَا [دينا] لِلدُّنْيَا عُمَالَتُهُ فِي الْآخِرَةِ نَارُ جَهَنَّمَ. ثُمَّ تَلَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَوْلَهُ تَعَالَى: «فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا. فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى.»
@yekaye
یک آیه در روز
1061) 📖 وَ تَصْلِیةُ جَحیمٍ 📖 ترجمه 💢و همنشینی [درافتادن به / سوزاندن با] جهنم. سوره واقعه (56) آ
1️⃣«وَ تَصْلِیةُ جَحیمٍ»
کسی که روند زندگی اش را بر تکذیب قرار دهد و مسیر گمراهی را بپیماید وقتی از این عالمی که ظواهر غلبه دارد عبور کند و وارد عالم دیگر که پردهها کنار میرود شود، پذیرایی اولیهاش، عذابی با آبی جوشان است و همنشین همیشگیاش جهنم.
@yekaye
یک آیه در روز
1061) 📖 وَ تَصْلِیةُ جَحیمٍ 📖 ترجمه 💢و همنشینی [درافتادن به / سوزاندن با] جهنم. سوره واقعه (56) آ
.
2️⃣ «وَ تَصْلِیةُ جَحیمٍ»
تعبیر «جحیم» 26 بار در قرآن کریم آمده است که 25 بار آن ناظر به جهنم است (آن یک مورد دیگر تعبیر نمرودیان است از آتشی که برای سوزاندن حضرت ابراهیم ع آماده کرده بودند: قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ؛ صافات/97)
▪️درباره ورود افراد به «جحیم» تعابیر مختلفی آمده است: از در حجیم بودن (وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفي جَحيمٍ؛ انفطار/14) و ماوای شخص قرار گرفتن (فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى؛ نازعات/39) تا کشانکشان شخص را به میانه آن بردن (خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحيمِ؛ دخان/47) و به سوی صراط حجیم هدایت کردن (فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحيمِ؛ صافات/23) و در مجموع «اصحاب جحیم» شدن (6 مورد).
▪️در این میان چهار مورد از ماده «صلی» برای جهنمی شدن استفاده شده است:
▫️«ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنين؛ إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ» (صافات/162-163)
▫️«وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ؛ وَ تَصْلِيَةُ جَحيمٍ» (واقعه/92-94)
▫️«وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ ... ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (حاقه/25-31)
▫️«وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ ... وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ ... كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ» (مطففین/16)
کنار هم گذاشتن این آيات تصویر خوبی از کسی که به «تصلیة جحیم» مبتلا خواهد شد در اختیار ما قرار میدهد. چنین کسی حتما مکذِّب و از اصحاب شمال است؛ و تنها کسی به فتنهی فتنهگران زمین میخورد که قرار باشد به چنین سرنوشتی گرفتار شود.
پس میتوان گفت:
مهمترین عامل زمین خوردن انسانها و جهنمی شدن آنان که قطعا انسان را جهنمی میکند و به وضعیتی میرساند که طعم جهنم را بچشد، تکذیب حق و حقیقت است؛ کسی که حقیقت بر او عرضه شود و زیر بار آن نرود هیچ امیدی به هدایتش نمیتوان بست و هیچ تلاشی برای هدایت وی سودی ندارد؛ مگر اینکه خودش دست از این لجاجت و تکذیب حقیقت بردارد.
📝ثمره #اخلاقی
اگر دقت کنیم که همواره همه انحرافات بزرگ از انحرافات کوک شروع میشود آنگاه شاید بتوان گفت پرهیز از قضاوت سریع و انکارهایی که هنوز دلیل کافی برای انکارشان نداریم مهمترین زمینهای است که میتواند ما را به شقاوت ابدی گرفتار کند؛ و شاید بتوان گفت مهمترین علاج این آسیب، در پیش گرفتن روحیه احتیاط است؛ بویژه در جانب انکار.
این هشداری است که خداوند به طور خاص در مواجهه افراد با قرآن کریم و معارف آن به ما گوشزد میکند؛ که ریشه اصلی مخالفتها با قرآن تکذیب چیزی است که اشخاص هنوز بدان احاطه علمی پیدا نکردهاند: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمين» (یونس/۳۹)
@yekaye
🔹حَقُّ
قبلا بیان شد که
▪️اصل ماده «حقق» را برخی محکم کردن چیزی و صحتِ آن، و برخی مطابقت و موافقت (چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت میکند «مطابقة رجل الباب في حقّه» میگویند) و برخی ثبوتی که همراه با مطابقت با واقع باشد، دانستهاند. (إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/۵۳ و ذاریات/۲۳)
▪️«حق» نقطه مقابل «باطل» است و در قرآن کریم هم مکرر این تقابل مشاهده میشود مثلا «لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ» (انفال/۸) و البته بین حق و ضلالت هم در قرآن تقابلی یافت میشود «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس/۳۲) و توضیح دادهاند که این تقابل از آن جهت است که باطل چیزی است که ثبوتی ندارد؛ و ضلالت هم آن چیزی است که از جایگاه و مسیر اصلی خود خارج و منحرف شده باشد.
▪️راغب اصفهانی بر این باور است که «حق» بر چهار وجه اطلاق میگردد:
▫️یکم: به کسی که چیزی را ایجاد میکند به سبب آنچه حکمت اقتضا دارد: « فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» (يونس/۳۲).
▫️دوم: به آنچه ایجاد شده، از این جهت که به اقتضای حکمت بوده است: «ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِ» (يونس/۵) ، «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌ» (يونس/۵۳)، «و لَيَكْتُمُونَ الْحَقَ» (بقرة/۱۴۶) ، و «الْحَقُ مِنْ رَبِّكَ» (بقرة/۱۴۷)
▫️سوم: به اعتقاد به چیزی که آن چیز واقعا مطابق با آن اعتقاد باشد: «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقره/۲۱۳)
▫️چهارم: به کار و سخنی که به حسب آنچه واجب و لازم بوده و نیز به قدر واجب و در وقتی که لازم بوده واقع شده، چنانکه میگوییم «فعلک حقٌ و قولک حقٌ»: «كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ» ([يونس/۳۳) ، «و حَقَ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» (سجده/۱۳)؛چنانکه اساساً تعبیر «حق» به عنوان هر آن چیزی که واجب و لازم بوده نیز به کار رفته است: «وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» (روم/۴۷) ، «كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ» (یونس/۱۰۳)
▫️و به نظر میرسد مورد دیگری هم باید به فهرست فوق اضافه کنیم؛ و آن جایی است که «حق» به عنوان یک امر حقوقی و اعتباری به کار میرود که جامعه ویا شریعت چیزی را «حق» کسی میداند ولی آن حق این گونه نیست که متن واقع باشد، بلکه در مقام عمل قابل سلب شدن است، و بدین جهت آن را اعتباری گویند، مانند: «و لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ … فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً» (بقره/۲۸۲) یا «آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (اسراء/۲۶ و روم/۳۸) یا «كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه» (انعام/۱۴۱) یا «وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/۱۹)
▪️«حقیقت» را گفتهاند به معنای چیزی است که حق مطلب به آن برمیگردد و به تعبیر دیگر، حقیقتِ هر چیزی، نهایت آن و اصلِ آن که مشتمل بر آن است، میباشد، چنانکه در روایات درباره «حقیقة ایمان» و «حقیقة …» (مثلا: لِكُلِ حَقٍ حَقِيقَةٌ، فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكَ؟) تعابیر فراوانی وارد شده است. و البته بتدریج کلمه «حقیق» در تمامی معانیای که «حق» در مورد آنها به کار میرود (یعنی چیزی که ثبات و وجود دارد؛ اعتقادی که با حق مطابق است؛ و کار و سخنی که در جای درست خود قرار دارد) به کار رفته است.
🔖جلسه ۸۶۶ https://yekaye.ir/hood-11-79/
@yekaye
🔹الْیقینِ
▪️درباره ماده «یقن» و کلمه «یقین» اغلب آن را ناظر به معنای علم دانستهاند علمی فوق معرفت و درایت و امثال آن (مفردات ألفاظ القرآن، ص892 )؛ چنانکه برخی اشاره کردهاند که این ماده به معنای زایل شدن شک و محقق شدن یک امر است (كتاب العين، ج5، ص220 ؛ معجم المقاييس اللغة، ج6، ص157 ) ویا گفتهاند علم ثابت در انسان است به نحوی که شک در آن راه نیابد و در آن سکون و طمانینه باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص263 )؛
اما برخی معنای این کلمه را عامتر دیده و گفتهاند که معنای محوری آن «ثبوت چیزی و استقرار آن در مکانش است به نحوی که محفوظ بماند» چنانکه وقتی آبی که در جایی ساکن شود و زیر آن نمایان گردد تعبیر «یقن الماء» را به کار میبرند ویا برای دختر خانمی که در پس پرده و مصون از دسترسی غیر باشد تعبیر «موقونة» به کار میرود و یقین به معنای علم هم آن است که یک سکون و ثباتی در نفس به همراه میآورد و در واقع به رسوخ علم به نحوی کاملا محکم و قوی در دل ویا در اعماق وجود آدمی «یقین» گفته میشود. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۸۴۸ )
و البته برخی با توجه به کاربرد دو کلمه «ایگونا» در زبان لاتین و «ایقونا» در زبان آرامی به همین معنای «یقین» احتمال اینکه اصل این ماده از این زبانها وارد زبان عربی شده باشد را منتفی ندانسته اند؛ که البته با قرار گرفتن در وزن «فعیل» بر ثبات آن تاکید شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص263)
▪️کاربرد این ماده ظاهرا بیش از همه در باب افعال رایج است و البته در حالت ثلاثی مجرد (يَقِنَ يَيْقَنُ) و نیز ابواب تفعل و استفعال هم به کار رفته و بسیاری از اهل لغت تفاوتی بین این کاربردهای مختلف نگذاشتهاند (مثلا: كتاب العين، ج5، ص220 ؛ معجم المقاييس اللغة، ج6، ص157؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص893)
▪️و البته در قرآن کریم فقط باب افعال و استفعال این ماده به کار رفته که برخی در تفاوت این دو گفتهاند:
▫️در «ایقان» نسبت و قیام فعل به فاعل موضوعیت دارد نه خود وقوع: «قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (بقره/118) «أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» (نمل/82) «وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ» (ذاریات/20) «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ» (سجده/۱۲)؛
▫️ اما استیقان دلالت بر میل و طلب حصول یقین دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص265 )
که این نکته اخیر اگرچه اقتضای باب استفعال است و در مواردی میتوان این را قبول کرد مانند: «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيمانا» (مدثر/۳۱) و حتی در مواردی میتواند معنای لطیفی را القا کند: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (نمل/14) اما به نظر میرسد در برخی موارد به نظر میرسد شاید نکته دیگری دخیل بوده و این توجیه چندان قابل قبول نیست: «وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ» (جاثیه/32)
و شاید حق با برخی از اهل مفسران لغتشناس باشد که بر این باورند که تفاوت «ایقان» و «استیقان» [فقط] در ابلغ بودن استیقان است (جوامع الجامع (طبرسی)، ج3، ص181؛ الكشاف، ج3، ص352؛ مجمع البحرين، ج3، ص20) .
🔸تفاوت کلمه «یقین» با کلمات مشابه مانند «عِلم» و «معرفت» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» قبلا در بحث از ماده «علم» ذیل آیه 80 همین سوره بیان شد؛ در اینجا فقط یادآوری میکنیم که
▪️در تفاوت «علم» با «یقین» گفتهاند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمیشود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع میشود به علم یقین میگویند.
🔖جلسه ۱۰۴۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح درباره کلمه «یقین»
▪️از کاربردهای بحثانگیز کلمه «یقین» در قرآن ترکیب آن به صورت «علم الیقین» ، «عین الیقین» و «حق الیقین» است که این را سه مرتبه درک یقینی قلمداد کردهاند؛ و برخی با این مثال که اولی همچون پی بردن از دود به آتش، و دومی همچون دیدن آتش و سومی همچون سوختن در آتش است به تفاوت اینها اشاره کردهاند.
در واقع، در قرآن کریم بسیاری از موارد کلمه «یقین» به صورت مطلق و بدون اینکه به کلمه دیگری اضافه شود آمده است مانند: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ» (حجر/99) یا «وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ؛ حَتَّى أَتانَا الْيَقينُ» (مدثر/46-47) که گفتهاند صرفا دلالت دارد بر حالت یقینی که برای شخص حاصل میشود؛ و گاه در وصف «خبر» قرار گرفته: «وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ» (نمل/22) که معلوم است مقصود خبری است که جای هیچ شکی ندارد. گاه این مرتبه را مرتبه «علم الیقین» خواندهاند؛یعنی مرتبهای که علم آن به نحو یقینی برای انسان حاصل شده است؛ اما از تعابیر قرآنی برمیآید که مرتبه بالاتر از «علم الیقین»، مرتبه «عین الیقین» است؛ چنانکه فرمود «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ؛ لَتَرَوُنَّ الْجَحيم؛ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ» (تکاثر/5-7) و برخی گفتهاند آن نقطه مرکزیای که آثار از آن جاری میشود و منبع تصمیم و قاطعیت و علم است به «عین الیقین» تعبیر میشود؛ و جایی هم که یقین به تمام حقیقت خود بالذات با ثبات و طمانینه کامل حاصل شود تعبیر «حق الیقین» به کار میرود: «فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ؛ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ؛ إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقينِ» (واقعه/93-95) « وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ؛ وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ» (حاقه/50-51) که به نظر میرسد هر دو ناظر به قیامت است که حقیقت بتمامه معلوم میشود؛ آیه سوره واقعه که واضح است و آیه سوره حاقه هم همین که اشاره میکند که آن موقف حسرت کافران است یعنی ناظر به موقف قیامت است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص264 )
📿ماده «یقن» و مشتقات آن ۲۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
▪️در خصوص ترکیب «حق الیقین»، فراء (معاني القرآن، ج1، ص330 ) و اخفش (معانى القرآن، ج2، ص534 ) به تبع آنها بسیاری از مفسران و اهل لغت (مثلا: متشابه القرآن (لابن شهر آشوب)، ج2، ص265 و 276 ؛ المصباح المنير، ج2، ص628 ؛ لسان العرب، ج3، ص151 ؛ مجمع البحرين، ج3، ص390 ) بر این باورند که این ترکیب از مقوله اضافه شیء به خودش است، که برای تاکید است و در جایی رخ میدهد که دو اسم لفظا با هم فرق کنند اما بر یک معنا دلالت کنند؛ و مثالهای دیگر آن را ترکیبهایی همچون عین الصواب، ذات الشیء ویا در قرآن: دار الآخرة، حَبَّ الْحَصِيد و حبل الورید معرفی کردهاند؛
▪️در مقابل برخی این سخن را در اینجا قبول نداشته و بر این باورند که «حق» غیر از «یقین» است و این ترکیب از باب اضافه بعض به کل است؛ و مقصود از «حق الیقین» یقین محض و خالص میباشد. (تاج العروس، ج18، ص597 )
@yekaye
☀️۱) امام سجاد ع در فرازی از دعایی برای رفع غم و غصهها به درگاه خداوند چنین استغاثه میکنند:
خدایا! من از تو درخواست میکنم درخواست کردن کسی که نیازمندیاش شدت یافته و قوتش به ضعف گراییده و گناهانش بسیار شده است؛ درخواست کسی که برای نیازمندیاش فریادرسی و برای ضعفش تقویتکنندهای و برای گناهش بخشایندهای جز تو نیافته است؛ ای صاحب جلالت و اکرام؛ از تو درخواست میکنم عملی را که کسی که آن عمل را انجام دهد دوست میداری و یقینی را که بهره کسی را که بدان دست یابد، [رسیدن به] حق الیقین در اینکه امر تو همواره جاری میشود قرار دهی.
الصحيفة السجادية، دعاء54
(وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي اسْتِكْشَافِ الْهُمُومِ:)
... اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، وَ كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ، سُؤَالَ مَنْ لَا يَجِدُ لِفَاقَتِهِ مُغِيثاً، وَ لَا لِضَعْفِهِ مُقَوِّياً، وَ لَا لِذَنْبِهِ غَافِراً غَيْرَكَ، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ أَسْأَلُكَ عَمَلًا تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَ يَقِيناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَيْقَنَ بِهِ حَقَّ الْيَقِينَ فِي نَفَاذِ أَمْرِكَ.
@yekaye
☀️۲) الف. جابر جعفی روایت میکند که امام صادق ع به من فرمود:
ای برادر جعفی! همانا ایمان از اسلام برتر است؛ و همانا یقین از ایمان برتر است؛ و چیزی نفیستر و کمیابتر از یقین نیست.
📚الكافي، ج2، ص51
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
يَا أَخَا جُعْفٍ إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ.
☀️ب. از امیرالمومنین ع روایت شده است:
غایت ایمان، یقین آوردن است.
📚تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 62
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
غَايَةُ الْإِيمَانِ الْإِيقَانُ.
@yekaye
☀️۳) از امام صادق ع از پدرشان از پدرانشان روایت شده که امیرالمومنین ع در خطبهای فرمودند:
ای مردم! از خداوند یقین بطلبید و در عافیت [=سلامت] به او روی آورید که همانا بلندمرتبهترین نعمت، عافیت است؛ و بهترین چیزی که در قلب دوام پیدا کند یقین است؛ و زیانکار کسی است که در دینش زیان کند و کسی سزاوار است که به حال وی غبطه خورند که به یقین رسیده باشد.
و [امام صادق ع در ادامه] فرمود: و امام سجاد ع روالش این بود که نشستن بعد از نماز مغرب را طول میداد تا از خداوند یقین درخواست کند.
📚المحاسن، ج1، ص248
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْجَهْمِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خُطْبَةٍ لَهُ:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ سَلُوا اللَّهَ الْيَقِينَ وَ ارْغَبُوا إِلَيْهِ فِي الْعَافِيَةِ فَإِنَّ أَجَلَّ النِّعْمَةِ الْعَافِيَةُ وَ خَيْرَ مَا دَامَ فِي الْقَلْبِ الْيَقِينُ وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ دِينُهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ غُبِطَ يَقِينُهُ.
قَالَ: وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يُطِيلُ الْقُعُودَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ يَسْأَلُ اللَّهَ الْيَقِين.
@yekaye