eitaa logo
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
263 دنبال‌کننده
718 عکس
2.4هزار ویدیو
11 فایل
👌شعار ما: یک پایان بهاری،همیشه از #یک_روز_بهاری آغاز می شود. 🖋 محسن رجایی(روحانی سطح3) ✍️مدرس روش سخنرانی و کلاسداری ✍️نویسنده داستان های کودک و نوجوان در مجلات کشوری(نویسنده کتاب « #خدای_شادویز ») https://eitaa.com/yekroozebahari313 ادمین: @mrajaei
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2⃣ ✨برای پدر و مادرها✨ ... ‼️ شاه کلید بروایت استاد السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
🐰 🐰 3⃣ برای ✋موضوع: اجازه گرفتن ✍نویسنده: 📚 مجله اجازه میدید مامان خرگوشه⁉️ مامان خرگوشک پزشک است. خرگوشک مثل هر شب گوشی مامان خرگوشه را برداشت و برای دکتر بازی به اتاقش برد. لباس سفید دکتری‌اش را پوشید و مثل مامان خرگوشه به سراغ مریضش رفت. گوشی را روی سینه عروسکش، شبدر گذاشت تا صدای قلب او را بشنود. صدایی نشنید و خودش با دهان صدای قلب درآورد: - توتوپ ...! توتوپ...! بعد مثل دکترها برای شبدر دارو نوشت! و چون بلد نبود بنویسد، به جای نوشتن، نقاشی کرد و خودش از روی نقاشی خواند: «ببین شبدر جان! اگه می خوای خوب بشی باید یک لیوان آب هویج با عسل بخوری.» و خندید. کمی بعد خرگوشک خوابش برد و یادش رفت گوشی پزشکی را به کیف مادرش برگرداند.
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
🐰 #داستان_خرگوشک🐰 3⃣ #مهارت_های_زندگی برای #کودکان ✋موضوع: اجازه گرفتن ✍نویسنده: #محسن_رجایی 📚 م
صبح که شد. بابا خرگوشه خرگوشک را بیدار کرد. ولی از مامان خرگوشه خبری نبود. بابا گفت: «دیشب دختر خانم موشی، موشموشک مریض شده بود. مامان رفت تا به مادرش کمک کنه.» باباخرگوشه و خرگوشک با شبدر صبحانه می‌خوردند که مامان خرگوشه به خانه برگشت. دست و صورتش را شست و آمد سر سفره نشست و از بابا خرگوشه پرسید: «گوشی من را ندیدی؟ می خواستم صدای قلب موشموشک را بشنوم، اما توی کیفم نبود.» خرگوشک سرش را پایین انداخت و شبدر را مقابل صورت گرفت و به جای او گفت: «مامان خرگوشه! خرگوشک رو ببخشید. قول می‌ده دیگه وسایل شما را بدون اجازه برنداره.اون دیشب می‌خواست صدای قلب منو گوش بده. خرگوشک دکتر مهربونیه.» مامان و بابا خرگوشه، نگاهی به شبدر انداختند ولی چیزی نگفتند. شب که شد باز خرگوشک می‌خواست دکتر بازی کنه. وقتی رفت لباس پزشکی‌اش را از توی کیف برداره، دستش به چیزی خورد! اون را بیرون آورد. باورش نمی شد! یک گوشی اسباب بازی بود که مامان و بابا خرگوشه توی کیفش گذاشته بودند!! السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
30.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 چیست⁉️🌸 ✋ به نام او که با یادش هر روزمان بهاری می شود. السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸
السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوجوان🎯 ✍ نویسنده: 😎سه جیغ و نصفی…!!🤓 🍀 🍀 📚 مجله ده روزی هست که تب کرونا کشور را گرفته. خانه کرونا،بازار کرونا،تلویزیون کرونا،رادیو کرونا . آنقدر این کلمه همه گیر شده که می شود کسی با ریتم کرونا ضرب بگیرد و یک آلبوم موسیقی کرونایی بیرون بدهد. همه جا را "سکوتی نا آرام" فرا گرفته.حتی فضای خانه ها را.حتی خانه آرام آقای شربتی را. ۱.جیغ بوس:😘 در خانه آقای شربتی هر کس مشغول کار خودش است.همه مراقب اند تا کمتر از خانه بیرون بروند. پویا توی اتاق پای لپ تاپ،مشغول یادگیری مجازی درس هایش است.پدرِ شلوغِ خانه،تازه از خرید آمده و مثل کسی است که با دستِ پر،از جنگ برگشته.آن هم با غنیمت های جنگی زیاد!! نان ،شیر،میوه و همه چیزهایی که برای خوراک یک هفته ی خانواده ای پنج نفره، لازم است. او همه آنچه را که خریده در یخچال،سفره و کابینت ها جاگیر می کند. و در هنگام خروج از آشپزخانه با چارچوب بالای در، بارفیکسی می رود و هنگام فرود،با تعظیمی راه را برای ورود مادر، باز می کند. اما ناگهان از اتاق پذیرایی صدای جیغ و گریه پریا کوچولو بلند می شود.پدر و مادر و پویا به سمت صدا می دوند.
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
#داستان نوجوان🎯 ✍ نویسنده: #محسن_رجائی 😎سه جیغ و نصفی…!!🤓 🍀 #قسمت_اول 🍀 📚 مجله #سلام_بچه_ها ده
اما ناگهان از اتاق پذیرایی صدای جیغ و گریه پریا کوچولو بلند می شود.پدر و مادر و پویا به سمت صدا می دوند.مادر،پریا را که می لرزد بغل می کند و مثل پرنده ای که جوجه اش را از دهان مار بیرون کشیده،او را عقب می برد. با هول و هراس می پرسد:دخترم!چی شده؟! پدربزرگ به جای پریا جواب می دهد:هیچی بابا... ! خبری نشده...! یک کلام بهش می گم یک بوس بده بابا جون! همه اش میگه "کرونا می گیرم"!! "کرونا می گیرم"!! مادر پریا را بیشتر در بغل فشار می دهد و می گوید:خب آقاجون می بینید که همه جا حرف از کروناست.می دونید که گفتند روبوسی نکنید.شما که اصرار می کنید، بچه بیشتر می ترسه. پدر که استادِ "مطلب عوض کردن" است،مثل سوپرمن وارد صحنه می شود و شاعرانه رو به تلویزیون می گوید: همه اش تقصیر اینه!! که چپ میره، راست میره!! میگه که کی میمیره!! رو به پسرش ادامه داد: گل پسرم، پویا! / زود بزن شبکه ی پویا!! همه زدند زیر خنده. پدربزرگ هم نتوانست جلوی لبخندش را بگیرد. و در ادامه: ۲. ... ‼️ السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شماره 1⃣ در این تصویر چه می بینید⁉️🤔 ✋پاسخ خود را تا ساعت ۱۲ امشب به ادمین کانال: @mrajaei با ذکر نام، نام خانوادگی، نام پدر و شماره تماس ارسال فرمایید. 🎁به یک نفر مبلغ هزار تومان تعلق می گیرد. 👈اگر تعداد پاسخ های صحیح بیش از یک نفر باشد، قرعه کشی خواهد شد‼️😍 السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
#مسابقه شماره 1⃣ در این تصویر چه می بینید⁉️🤔 ✋پاسخ خود را تا ساعت ۱۲ امشب به ادمین کانال: @mraja
✨ 🙏با تشکر از همه شرکت کنندگان عزیز در اولین مسابقه کانال ✅پاسخ مسابقه: تصویر یک ماشین براق و آیینه مانند 🌸۱۵ نفر پاسخ صحیح دادند.🌸 مسابقه به قید قرعه آقای یوسف صبحانی نسب👏 به ایشان تبریک عرض می کنیم. ✋عزیزانی که برنده نشدند، جای نگرانی نیست. ما هر هفته داریم. پس منتظر باشید. 😍😍😍 یک راهنمایی برای مسابقه بعدی: داستان های را حتما بخوانید.
🦋 4⃣ 🦋 ... ⁉️🤔🧕 متن و طرح از 👌با دخترانمان درباره باورها و آداب دین، و عمیق صحبت کنیم. السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
نوجوان🎯 ✍ نویسنده: 😎سه جیغ و نصفی…!!🤓 🍀 و پایانی 🍀 📚 مجله ۳.جیغ سیاه: بعد از ناهار زنگ در را زدند.پروین خانم مادر تینا بود.اینطور که می گفت حال پدربزرگ تینا خوب نیست و دکتر آوردند بالای سرش.تینا را آورده بود تا شاهد ماجرا نباشد. مادر،تینا را به اتاق پیش پریا برد. از او پرسید: تینا جان! پدربزرگ ات حالش چطوره؟! تینا نگاهی به پریا انداخت.موهای جلو سرش را به عقب ریخت و مثل دکتری که می خواهد در مورد ابعاد مساله پیچیده ای صحبت کند، با هیجان گفت: چند روزه آقاجونم سرفه می کنه.همه اش توی اتاقش روی تخت خوابیده.پدر و مادرم نمی ذارند من برم پیشش.مادرم می گه:آقاجون از دکترها خوشش نمیاد. و با لحن خاصی که به نظر موذیانه می آمد، ادامه داد: اما من می دونم چرا از دکتر خوشش نمیاد!؟ چون کرونا گرفته!! آقاجون نمی خواد ببرندش بیمارستان! مادر نگاهی به چهره پریا انداخت و از رنگِ پریده اش استرس را خواند.رو به تینا گفت: دخترم ! نشونه های کرونا مثل سرما خوردگیه.تا دکتر معاینه نکنه که معلوم نمیشه. بعد دو تا ماسک به بچه ها داد تا به صورت بزنند و مشغول بازی شوند.مادر خیال کرد بودن ماسک باعث آرامش دخترش می شود. نیم ساعتی گذشت. یکدفعه پریا با جیغ مثل کسی که موش یا سوسک دیده،از توی اتاق بیرون آمد و خودش را به حیاط پیش مادر رساند.هم زمان زنگ در خورد.پروین خانم بود.آمده بود تا تینا را با خودش ببرد.تینا دستپاچه وسایلش را برداشت و مثل خرگوشی که از صاحب مزرعه فرار می کند،بیرون پرید.مادر به خاطر بیماری پدربزرگ تینا،چیزی به مادرش نگفت.
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
#داستان نوجوان🎯 ✍ نویسنده: #محسن_رجائی 😎سه جیغ و نصفی…!!🤓 🍀 #قسمت_دوم و پایانی 🍀 📚 مجله #سلام_بچ
در را بست.دخترش را به اتاق برد.قلب پریا که بعد از جیغ،به سرعت تلمبه برقی می زد،آرامتر شده بود.مادر با نگاه از او جواب خواست. با نگاهی نگران.نگرانتر از زمان جیغ اول!! پریا که رنگ به صورت نداشت،چشم گرداند و کمی عقب کشید.البته نه از مادر،بلکه از لاستیک سیاه رنگ گوشه اتاق.مادر با احتیاط جلو رفت و آرام آنرا برداشت.لاستیک را برگرداند.ماسک سیاهی بود.با چهره زشت یک اورانگوتان. پریا زبان باز کرد.اما بریده بریده: من از توی کمد، "عروسک مای بی بی" را برمی داشتم،وقتی برگشتم تینا با ماسک صدا زد: من کرونام! من کرونام!! الآن مریضت می کنم. ۳. جیغ خیس: شب سر شام پدربزرگ داشت اخبار گوش می کرد که باز خبر از کرونا بود،مادر رو به پدربزرگ اجازه گرفت تا به جای اخبار،با هم یکی از فیلم های نوروز چند سال پیش را ببینند.و چقدر دیدن فیلم، به همه چسبید. وقتی خواستند بخوابند،همگی توی پذیرایی جا انداختند.پریا مثل قایق میان امواج،دائم پهلو به پهلو می شد و ناله می کرد.مادر برای اینکه بقیه بیدار نشوند،او را به اتاق خودش برد تا بالاخره خوابید.مادر هم که آرامش قایق کوچولویش را دید،دقایقی آرام کنار تخت چشم بر هم گذاشت. نیم ساعت نگذشته بود که صدای جیغ پریا،دریای خواب مادر را طوفانی کرد. مادر با کلّه از خواب پرید.پریا نفس نفس می زد.کرونا مثل دزد دریایی،با ماسک اورانگوتان ،پا در قایق دختر کوچولو گذاشته بود.مادر لیوانی آب به او نوشاند.و چادرِ نمازش را که بوی عطر گل محمدی می داد روی او انداخت. با انگشتان،موهای فرشته کوچولویش را شانه زد و با صدای نازک لالایی اش،بار دیگر خواب را مهمان چشمان او کرد. اذان را که گفتند،مادر پدر را بیدار کرد و با هم نماز صبح را خواندند.بعد از نماز مادر رو کرد به آقای شربتی و گفت:میگم دلم شور میزنه.امشب پریا تا صبح توی خواب ناله می کرد.سر جمع یک ساعت نخوابیده.تازه چند دقیقه پیش هم خودشو خیس کرده!نمی دونم چکار کنم. پدر به چشمان خسته همسرش نگاه کرد و گفت: عزیزم! فعلاً برو استراحت کن. خیلی خسته شدی.من بالای سر پریا می مونم. ۴.جیغ شیرین: مادر با عروسکی که پدر آن را خریده بود،وارد اتاق پریا شد.او صورتش را با صورت عروسک پوشانده بود.عروسک روپوشی سفید،شبیه پرستارها داشت.مادر کودکانه گفت: سلام خانوم خوشکله! به پرستار کوچولو اجازه میدی وارد بشه!؟ پریا همانطور که روی تخت خوابیده بود، صورت برگرداند و وقتی عروسک را دید،جیغ زد و از ذوق زیادش، خندید.طوری که همه دندان هایش را می شد شمرد.پریا دستش را جلو آورد تا عروسک را بگیرد.اما مادر کمی عقب رفت و با همان لحن کودکانه ادامه داد: دختر کوچولو! اول اجازه بده من شما را معاینه کنم،بعد با شما بازی می کنم! مادر با دستان عروسک، تب پریا را گرفت.دست روی قلب او گذاشت و مثل یک دکتر مهربان اینطور برایش نسخه نوشت: دختر خانم! شما سالمِ سالم هستید.نه تب دارید، نه گلو درد و نه سرفه.فقط قبل از غذاخوردن و موقع آمدن از بیرون،دست هایتون را با آب و صابون بشویید.و هر روز به مادرتون بگید برای شما آب پرتقال بگیره!! و کشدار و شاعرانه خواند: اینجوری از پریا / فرار می کنه کرونا ! بعد از معاینه، مادر دخترش را بغل گرفت و با عروسک او را بوسید.پریا قیافه جدی به خود گرفت و رو به عروسک و مادر گفت: ببخشید خانم پرستار!مگه بوسیدن ممنوع نیست!؟ مادر سرش را از پشت عروسک بیرون آورد.چشمکی به پریا زد و یکدفعه هر دو زدند زیر خنده.مادر دوباره سرش را پشت عروسک برد و همانطور که می خندید گفت: دختر خانم! منو ببخشید.حواسم نبود!! قول می دم دیگه تکرار نشه!! و اینبار عروسک را کنار گذاشت و دخترش را در آغوش کشید،قلقلک داد و غرق بوسه کرد. بعد از ظهر هم که شد،پروین خانم خبر آورد که آقاجون تینا،کرونا نداشته که هیچ،حتی سرما هم نخورده بود. فقط کمی خودش را به مریضی زده تا نوه های گلش را بیشتر ببیند!! السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3⃣ ✨برای پدر و مادرها✨ ✋چه کنیم تا فرزندانمان خوب بار بیایند ⁉️ شاه کلید بروایت استاد السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا