eitaa logo
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
267 دنبال‌کننده
659 عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
👌شعار ما: یک پایان بهاری،همیشه از #یک_روز_بهاری آغاز می شود. 🖋 محسن رجایی(روحانی سطح3) ✍️مدرس روش سخنرانی و کلاسداری ✍️نویسنده داستان های کودک و نوجوان در مجلات کشوری(نویسنده کتاب « #خدای_شادویز ») https://eitaa.com/yekroozebahari313 ادمین: @mrajaei
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 4⃣ 🦋 ... ⁉️🤔🧕 متن و طرح از 👌با دخترانمان درباره باورها و آداب دین، و عمیق صحبت کنیم. السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
نوجوان🎯 ✍ نویسنده: 😎سه جیغ و نصفی…!!🤓 🍀 و پایانی 🍀 📚 مجله ۳.جیغ سیاه: بعد از ناهار زنگ در را زدند.پروین خانم مادر تینا بود.اینطور که می گفت حال پدربزرگ تینا خوب نیست و دکتر آوردند بالای سرش.تینا را آورده بود تا شاهد ماجرا نباشد. مادر،تینا را به اتاق پیش پریا برد. از او پرسید: تینا جان! پدربزرگ ات حالش چطوره؟! تینا نگاهی به پریا انداخت.موهای جلو سرش را به عقب ریخت و مثل دکتری که می خواهد در مورد ابعاد مساله پیچیده ای صحبت کند، با هیجان گفت: چند روزه آقاجونم سرفه می کنه.همه اش توی اتاقش روی تخت خوابیده.پدر و مادرم نمی ذارند من برم پیشش.مادرم می گه:آقاجون از دکترها خوشش نمیاد. و با لحن خاصی که به نظر موذیانه می آمد، ادامه داد: اما من می دونم چرا از دکتر خوشش نمیاد!؟ چون کرونا گرفته!! آقاجون نمی خواد ببرندش بیمارستان! مادر نگاهی به چهره پریا انداخت و از رنگِ پریده اش استرس را خواند.رو به تینا گفت: دخترم ! نشونه های کرونا مثل سرما خوردگیه.تا دکتر معاینه نکنه که معلوم نمیشه. بعد دو تا ماسک به بچه ها داد تا به صورت بزنند و مشغول بازی شوند.مادر خیال کرد بودن ماسک باعث آرامش دخترش می شود. نیم ساعتی گذشت. یکدفعه پریا با جیغ مثل کسی که موش یا سوسک دیده،از توی اتاق بیرون آمد و خودش را به حیاط پیش مادر رساند.هم زمان زنگ در خورد.پروین خانم بود.آمده بود تا تینا را با خودش ببرد.تینا دستپاچه وسایلش را برداشت و مثل خرگوشی که از صاحب مزرعه فرار می کند،بیرون پرید.مادر به خاطر بیماری پدربزرگ تینا،چیزی به مادرش نگفت.
در را بست.دخترش را به اتاق برد.قلب پریا که بعد از جیغ،به سرعت تلمبه برقی می زد،آرامتر شده بود.مادر با نگاه از او جواب خواست. با نگاهی نگران.نگرانتر از زمان جیغ اول!! پریا که رنگ به صورت نداشت،چشم گرداند و کمی عقب کشید.البته نه از مادر،بلکه از لاستیک سیاه رنگ گوشه اتاق.مادر با احتیاط جلو رفت و آرام آنرا برداشت.لاستیک را برگرداند.ماسک سیاهی بود.با چهره زشت یک اورانگوتان. پریا زبان باز کرد.اما بریده بریده: من از توی کمد، "عروسک مای بی بی" را برمی داشتم،وقتی برگشتم تینا با ماسک صدا زد: من کرونام! من کرونام!! الآن مریضت می کنم. ۳. جیغ خیس: شب سر شام پدربزرگ داشت اخبار گوش می کرد که باز خبر از کرونا بود،مادر رو به پدربزرگ اجازه گرفت تا به جای اخبار،با هم یکی از فیلم های نوروز چند سال پیش را ببینند.و چقدر دیدن فیلم، به همه چسبید. وقتی خواستند بخوابند،همگی توی پذیرایی جا انداختند.پریا مثل قایق میان امواج،دائم پهلو به پهلو می شد و ناله می کرد.مادر برای اینکه بقیه بیدار نشوند،او را به اتاق خودش برد تا بالاخره خوابید.مادر هم که آرامش قایق کوچولویش را دید،دقایقی آرام کنار تخت چشم بر هم گذاشت. نیم ساعت نگذشته بود که صدای جیغ پریا،دریای خواب مادر را طوفانی کرد. مادر با کلّه از خواب پرید.پریا نفس نفس می زد.کرونا مثل دزد دریایی،با ماسک اورانگوتان ،پا در قایق دختر کوچولو گذاشته بود.مادر لیوانی آب به او نوشاند.و چادرِ نمازش را که بوی عطر گل محمدی می داد روی او انداخت. با انگشتان،موهای فرشته کوچولویش را شانه زد و با صدای نازک لالایی اش،بار دیگر خواب را مهمان چشمان او کرد. اذان را که گفتند،مادر پدر را بیدار کرد و با هم نماز صبح را خواندند.بعد از نماز مادر رو کرد به آقای شربتی و گفت:میگم دلم شور میزنه.امشب پریا تا صبح توی خواب ناله می کرد.سر جمع یک ساعت نخوابیده.تازه چند دقیقه پیش هم خودشو خیس کرده!نمی دونم چکار کنم. پدر به چشمان خسته همسرش نگاه کرد و گفت: عزیزم! فعلاً برو استراحت کن. خیلی خسته شدی.من بالای سر پریا می مونم. ۴.جیغ شیرین: مادر با عروسکی که پدر آن را خریده بود،وارد اتاق پریا شد.او صورتش را با صورت عروسک پوشانده بود.عروسک روپوشی سفید،شبیه پرستارها داشت.مادر کودکانه گفت: سلام خانوم خوشکله! به پرستار کوچولو اجازه میدی وارد بشه!؟ پریا همانطور که روی تخت خوابیده بود، صورت برگرداند و وقتی عروسک را دید،جیغ زد و از ذوق زیادش، خندید.طوری که همه دندان هایش را می شد شمرد.پریا دستش را جلو آورد تا عروسک را بگیرد.اما مادر کمی عقب رفت و با همان لحن کودکانه ادامه داد: دختر کوچولو! اول اجازه بده من شما را معاینه کنم،بعد با شما بازی می کنم! مادر با دستان عروسک، تب پریا را گرفت.دست روی قلب او گذاشت و مثل یک دکتر مهربان اینطور برایش نسخه نوشت: دختر خانم! شما سالمِ سالم هستید.نه تب دارید، نه گلو درد و نه سرفه.فقط قبل از غذاخوردن و موقع آمدن از بیرون،دست هایتون را با آب و صابون بشویید.و هر روز به مادرتون بگید برای شما آب پرتقال بگیره!! و کشدار و شاعرانه خواند: اینجوری از پریا / فرار می کنه کرونا ! بعد از معاینه، مادر دخترش را بغل گرفت و با عروسک او را بوسید.پریا قیافه جدی به خود گرفت و رو به عروسک و مادر گفت: ببخشید خانم پرستار!مگه بوسیدن ممنوع نیست!؟ مادر سرش را از پشت عروسک بیرون آورد.چشمکی به پریا زد و یکدفعه هر دو زدند زیر خنده.مادر دوباره سرش را پشت عروسک برد و همانطور که می خندید گفت: دختر خانم! منو ببخشید.حواسم نبود!! قول می دم دیگه تکرار نشه!! و اینبار عروسک را کنار گذاشت و دخترش را در آغوش کشید،قلقلک داد و غرق بوسه کرد. بعد از ظهر هم که شد،پروین خانم خبر آورد که آقاجون تینا،کرونا نداشته که هیچ،حتی سرما هم نخورده بود. فقط کمی خودش را به مریضی زده تا نوه های گلش را بیشتر ببیند!! السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3⃣ ✨برای پدر و مادرها✨ ✋چه کنیم تا فرزندانمان خوب بار بیایند ⁉️ شاه کلید بروایت استاد السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐰 🐰 4⃣ برای ✋موضوع: گره زدن ✍نویسنده: 📚 مجله یکی از زیر یکی از رو... ⁉️ ♦️یک روز سرد پاییزی بود. مامان خرگوشک داشت برای خرگوشک شال گردن می بافت.شال گردنی برای گرم شدن.برای سرما.اون هم به رنگی که خرگوشک خیلی دوست داشت. به رنگ نارنجی.به رنگ هویج! خرگوشک همینطور که به صدای تلویزیون گوش می داد،به دستهای مامان هم نگاه می کرد: _مامان جون! از کجا یاد گرفتی شال ببافی؟! منم دوست دارم مثل شما شال و بلوز ببافم. _خرگوشکم! من با این دو تا میله، نخ ها را با نظم و ترتیب به هم گره می زنم.یکی از زیر،یکی از رو. و خرگوشک تکرار کرد: _«یکی از زیر،یکی از رو.یکی از زیر، یکی از رو.» چه بامزه!! ♦️ناگهان از حیاط صدایی آمد، خرگوشک و مامان رفتند بیرون تا ببینند چه خبر شده. در را باز کردند. بند رخت پاره شده و لباس ها روی زمین ریخته بود.
مادر سریع سر بند را بلند کرد و خرگوشک تشت را از حمام آورد و لباس ها را توی آن ریخت و گفت: _حالا چکار کنیم؟! ما که طناب نو نداریم! _نگاه کن ببین من چکار می کنم. دستهای مامان خرگوشه قوی بود.از جایی که طناب بریده بود،کمی دور میخ طناب اضافه بود،آنرا باز کرد و دو سر طناب را به هم گره زد. ♦️خرگوشک با خوشحالی فریاد زد: آخ جون! دوباره« یکی از زیر،یکی از رو» و مامان خرگوشه هم خندید و تکرار کرد: آفرین عزیزم! « یکی از زیر،یکی از رو». خرگوشک گفت: منم می خوام گره بزنم.می خوام گره زدن یاد بگیرم. _برو کفش هاتو را بیار تا یادت بدم. خرگوشک دوید سمت جاکفشی و هی با خودش تکرار می کرد: « یکی از زیر،یکی از رو». ♦️خرگوشک کفش ها را جلوی مادر گذاشت.مادر گفت: گلم! خودت بندها را باز کن. خرگوشک پرسید: چجوری؟! _نوک بندها را بکش تا گره ها باز بشه. و کشید و گره ها باز شد. _حالا به دست های من نگاه کن:« یکی از زیر،یکی از رو». دو سر بند نخ را با هم می گیریم و اولی را از زیر دومی و دومی را از روی اولی رد می کنیم. و بعد هر دو سر نخ را می کشیم. خر گوشک عجله کرد و گفت: «من یاد گرفتم.من یاد گرفتم.» و کفش را جلو کشید و بند ها را گره زد.اما گره نخورد. چندبار دیگه هم این کار را کرد و این بار هم نشد. ناراحت شد.اخم هایش توی هم رفت. دست هایش را دور پاهایش بغل کرد. مادر خندید.سر خرگوشک را ناز کرد و بعد گفت: عزیز من! ببین چه قشنگ با دست هات پاها را گره زدی! خرگوشک نگاهی به دست هایش و نگاهی به مادر کرد و با هم خندیدند. السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍇 🍇 4⃣ ✨برای پدر و مادرها✨ ✋ فرزندانمان را شکر گذار و قدرشناس بار آوریم ⁉️ 🔑شاه کلید 🔄 🔑 بروایت استاد السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎮 موبایلی🔮 ✨ ✨ 🔸کاری جذاب برای دغدغه های قرآنی والدین و مربیان ، طراحی و تولید توسط کانون فرهنگی تبلیغی شهر قرآن مشهد همراه با تایید اداره کل تبلیغات اسلامی خراسان رضوی 🌸 والدین و کودکان عزیز، به شهر قرآنی، بهشتی برای یادگیری ، حفظ و آموزه های قرآنی خوش آمدید😊🌹 👌توصیه ای برای همه والدین ، مربیان و اقشار فرهنگی دریافت از : https://bomb-studio.ir السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 موضوع: 🤷‍♂ (قهرمان سازی اشتباه ممنوع) 🦋 🛠 السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
🤓 شماره 2⃣ ✋سلام به همه شما همراهان امروز نوبت مسابقه شمـــــــــــــــــاره 2⃣ کانال یک روز بهاری است. پس منتظر باشید. ✅
شماره 2⃣ 🖌در داستان ، مامان خرگوشه چه راهکار یا راه حلی برای منظم بودن به خرگوشک پیشنهاد کرد⁉️🤔 ✋پاسخ خود را تا ساعت ۱۲ (۲۴) به ادمین کانال: @mrajaei با ذکر نام، نام خانوادگی، نام پدر و شماره تماس ارسال فرمایید. 🎁به یک نفر مبلغ هزار تومان تعلق می گیرد. 👈اگر تعداد پاسخ های صحیح بیش از یک نفر باشد، قرعه کشی خواهد شد‼️😍 السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
✨ 🙏با تشکر از همه شرکت کنندگان عزیز در دومین مسابقه کانال ✅پاسخ مسابقه: مامان خر گوشه بهش گفت از این به بعد یادت باشه، هر چیزی را از جایی برداشتی، همون وقت سر جاش بگذاری که گمش نکنی 🌸۱۴ نفر پاسخ صحیح دادند.🌸 مسابقه به قید قرعه آقای مهدی 👏 به ایشان تبریک عرض می کنیم. ✋عزیزانی که برنده نشدند، جای نگرانی نیست. ما هر هفته داریم. پس منتظر باشید. 😍😍😍 👈راهنمایی: مسابقه بعدی در مورد آقا امیرالمومنین علیه السلام است.
فرد برنده مبلغ به حساب ایشان واریز شد. ✅
5⃣ ✨برای ها✨ ♦️معلّم از دانش‌آموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را مسخره کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگه‌ای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچ‌کس در این مورد صحبت نکند. ♦️روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّه‌ها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّه‌ها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند‼️😳 ♦️معلّم خواست برای او دست👏 بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار می‌کرد و از بچّه‌ها می‌خواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد. او دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" می‌نامیدند، نیست. او تمام تلاش خود را می‌کرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند. ♦️آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است‼️🤯😍 📚کتاب زندگی دکتر السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
40.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1⃣ ✨ 👌نکاتی ناب از سیره و سبک زندگی آقا علیه السلام 🌟برای مربیان و پدر و مادرها🌟 👌امام جواد علیه السلام را اینگونه به فرزندان نوجوان و جوانمان بشناسانیم‼️ بروایت استاد السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
🦋 5⃣ 🦋 ... ⁉️🤔🧕 متن و طرح از 👌با دخترانمان درباره باورها و آداب دین، و عمیق صحبت کنیم. از ما، از شما🙏 السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
🐰 🐰 5⃣ برای ✋موضوع: لباس پوشیدن ✍نویسنده: 📚 مجله خرگوشک جلوی آینه ایستاد.دید دگمه هایی را به زحمت بسته، جابه جا بسته. کلافه شد. صدا زد: مامان خرگوشه...! مامان خرگوشه...! جواب شنید: بله عزیزم! چی شده؟! خرگوشک گفت: میشه دیگه برای من پیراهن دگمه دار نخرید؟! من پیراهن بدون دگمه می خوام. مادر به سراغ خرگوشک آمد تا ببیند چرا ناراحت است. تا نگاه مامان به خرگوشک افتاد، خنده اش گرفت. خرگوشک فکر کرد مامان به دگمه های تا به تا می خندد. اما مامان گفت: یادت میاد وقتی می خواستی بند کفش ببندی، همین حرف را زدی؟! اون وقت هم گفتی:«مامان...! مامان...! من کفش بدون بند می خوام!» خرگوشک از حرف مادر خندید. ولی زود اخم کرد و گفت: اونجا به من گفتی که گره زدن همه وقت به درد می خوره. اما بستن دگمه هیچ جای دیگه به درد نمی خوره!! مامان خرگوشه! از گوشه چشم نگاهی کاراگاهی به خرگوشک کرد، جلو آمد و او را بوسید. همانطور که دگمه های پیراهن را باز می کرد، پرسید:مطمئن هستی که هیچ جای دیگه به درد نمی خوره؟! خرگوشک مطمئن نبود. برای همین حرفی نزد. مامان خرگوشه جابه جا شد. پشت خرگوشک رو به آینه ایستاد و گفت: به دست های من نگاه کن.اول باید از بالا اولین دگمه را پیدا کنی.اونو که ببندی، بقیه اش راحت راحته.دیگه تابه تا نمیشه. به قول شاعر که میگه: بند کفشت را ببند دگمه از بالا ببند فکر بد را دور کن با خوش اخلاقی بخند السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈 👌 موضوع: 🤷‍♂ (فرزندم دست بزن دارد،چه کنم؟!) 🦋 🛠 السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 https://eitaa.com/yekroozebahari313
روایت خیالی از یک واقعی 😍 🥜🌰 ... ‼️🌰🥜 ✅ فرشته ای کوچولو از آسمان رسید.روی شاخه درخت نشست.گردو کوچولو که از تنهایی غصه دار بود،سرش را چرخاند.چشمش به فرشته افتاد.خوشحال شد و سلام کرد.فرشته مهربان جواب سلامش را داد و گفت: گردو کوچولو چرا ناراحتی؟ گردو جواب داد:درخت را تکونده اند و من تنها مونده ام.اون قدر کوچولو ام که صاحب باغ هم من را ندید و شاید هم اگه می دید، حاضر نمی شد من را بچینه.من تنها و بی فایده اینجا مونده ام.حتی کلاغی به خودش زحمت نمیده تا منو بچینه و با خودش ببره. فرشته خندید و گفت:چرا خودت را دست کم می گیری؟ مفید بودن ربطی به بزرگ بودن نداره.اگه بخوای می تونم به تو ثابت کنم.برای این کار می خوام ماموریتی به تو بدم؟! گردو خوشحال پرسید:راست می گی؟چه ماموریتی؟ فرشته گفت:"چند لحظه دیگه کلاغی میرسه و تو را از درخت به پایین پرت می کنه.تو باید خودت را به انبار خانه صاحب باغ پیش گردوهای دیگه برسونی." به اندازه چند پلک زدن، کلاغی از راه رسید و گردو کوچولو را از درخت به زیر انداخت.گردو تا زمین خورد پا به فرار گذاشت.گردو دوان دوان روی پشت بام قِل خورد و از ناودان چوبی به حیاط افتاد.خودش را به گوشه دیوار کشاند و از کنار در انبار وارد شد. فرشته کیسه گردو ها را به او نشان داد.گردو به زحمت از کیسه بالا رفت و آرام کنار گردوهای دیگر نشست.گردوهای درشت، خواب بودند.فرشته گفت:حالا بخواب که فردا مسافرتی در پیش داری!!
گردو با اینکه خوابش نمی برد،ولی به خاطر فرشته،دراز کشید و چشمانش را بست.طولی نکشید خوابش برد. صبح فردا فرشته او را بیدار کرد.به گردو گفت:" چند لحظه ی دیگه صاحب خونه به سراغ کیسه میاد.می خواد کیسه ای گردو پر کنه و به شهر بفرسته،مراقب باش جا نمونی." صاحب خانه با حوصله کیسه گردو ها را تکان می داد و گردوهای درشت تر را جدا می کرد و همانطور با خودش زمزمه می کرد: بهترین گردوها، هدیه برای بهترین پیامبر خدا !! گردو کوچولو در آخرین لحظه با زحمت به یکی از گردوها چسبید و داخل کیسه پرید. صاحب خانه بیرون رفت و کیسه را به دست دوست مسافرش داد و گفت:اویس جان!(منظور اویس قرنی نیست) این کیسه گردو هدیه ناقابل من برای رسول خداست.وقتی به مدینه خدمت شان رسیدی،سلام من را به ایشان برسان و بگو که ابراهیم باغدار بسیار مشتاق دیدار شماست.این را که گفت:قطره اشکی از گوشه چشمانش سُر خورد و مثل مرواریدی زیبا در نور آفتاب،درخشید. ادامه در قسمت بعد👈 السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸