🌸 #مالک_اشتر_حاج_احمد 💕
.
.
«... #احمد_بابایی بود. از ناحیۀ دست تیر خورده بود. تن هردویمان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا و درمان کردند. بابایی آهسته گفت: «می آیی فرار کنیم؟»
- کجا؟
- خط.
خیلی جدی گفتم: «می آیم. اما چطوری؟»
پشت سر او راه افتادم.رفتیم داخل یکی از همان هلی کوپترهای شنوک که مجروح آورده بود و نشستیم یک گوشه. ناگهان خدمۀ هلی کوپتر آمد و وقتی ما را با لباس بیمارستان دید با عصبانیت گفت: «شما اینجا چه کار می کنید؟!»
بابایی جواب داد: «من فرمانده گردانم. باید برگردم خط، پیش نیروهایم.»
- هرکی می خواهی باش. ما وظیفه نداریم شما را ببریم.
دعوای بابایی با خدمه بالا گرفت، اما نتیجه نداشت. از هلی کوپتر پیاده شدیم، اما به جای رفتن به سمت سوله های بهداری، رفتیم به سمت دژبانی که باز هم لو رفتیم و دژبان همه را خبر کرد؛ پرستار، دکتر و بقیه را. ناچار همان جا ماندیم.
بعد از نماز صبح، بابایی گفت: «پاشو.»
و این بار مثل کسانی که از زندان فرار می کنند، به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود، قلاب کردم و #بابایی از دیوار بالا رفت و او هم با همان یک دست سالمش، مرا با آن زخم باز، بالا کشید. افتادیم آن طرف دیوار و رفتیم تا جایی که عربِ دشداشه پوش و چفیه به سری را سوار بر یک تویوتا وانت دیدیم. با خانواده اش بود. اصرار کردیم ما را هم ببرد. دلش سوخت. ما را تا شادگان برد و از آنجا هم سوار یک مینی بوس شدیم که به #دارخوین می رفت. در مسیر دیدم #احمد_بابایی خیلی ساکت است. پرسیدم: «برادر بابایی، خیلی در فکری؟»
- آره. از تهران بهم زنگ زدند و گفتند "خدا بهت یه دختر داده."
پرسیدم: «پس می خواهی از دارخوین بروی تهران؟»
- نه. می روم خط
- اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط سخت و بچه ات؟!
حرفم را برید: «تکلیف من اینجاست. #آزادی_خرمشهر از بچۀ من، مهم تر است.»😃
📑 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند #وقتی_مهتاب_گم_شد ، صفحات ۱۶۲ و ۱۶۳ به روایت سردار #شهید_علی_خوش_لفظ💌
#شهید_احمد_بابایی
#سالروز_شهادت
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#لشکر27
#شهدای_الی_بیت_المقدس
#عملیات_الی_بیت_المقدس
@yousof_e_moghavemat
🥀🌷🥀
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عباس_بابائی
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد ، او بدون اهانت به نگهبان .
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست .
به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری .
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته .
پس از سلام عرض کردم جناب #بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی .؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد .
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی توانی وارد شوی ، منهم منتظر ماندم ، مانع پرواز نشوم .
در صورتیکه #شهید_بابایی معاونت عملیات فرماندهی وقت نهاجا بودند ، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او . بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم .
راوی یکی از هم زرم های شهید
#شهید_عباس_بابایی
@yousof_e_moghavemat
🥀🌷🥀
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عباس_بابائی
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد ، او بدون اهانت به نگهبان .
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست .
به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری .
رفتم و با کمال تعجب #شهید_عباس_بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته .
پس از سلام عرض کردم جناب #بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی .؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد .
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی توانی وارد شوی ، منهم منتظر ماندم ، مانع پرواز نشوم .
در صورتیکه #شهید_بابایی معاونت عملیات فرماندهی وقت نهاجا بودند ، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او . بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم .
#شهید_عباس_بابایی
#سالروز_شهادت
#پانزدهم_مرداد_1366
@yousof_e_moghavemat