#بیخود_کردی_اسیر_رو_زدی 😠
⭑⭑⭑
⊱⭒⊰
▢ یک ستوان بعثی را اسیر گرفته بودیم. چشمان آبی و چهرهی زیبایی داشت. هرچه کردیم به صدام مرگ بگوید، بیوجدان به امام فحش داد. یکی از بچهها عصبانی شد و چنان با قنداق ژ-۳ به صورتش کوبید که فَکّش آویزان شد.
#احمد آمد و این وضعیت را که دید، پرسید:
«کی این اسیرو به این روز درآورده؟؟!!!»
بچهها علتش را توضيح دادند و فرد ضارب را هم نشان دادند.
احمد به آن پاسدار اشاره کرد: «بیا جلو.»
همین که در تیررس احمد قرار گرفت، چنان چکی زیر گوشش خواباند که سرش برگرشت.
«تا وقتی که این با تو میجنگه، دشمنته؛ اما الآن اسیرته. باهاش باید مدارا کنی. کی به تو اجازه داده این اسیرو بزنی به این روز بندازی؟؟!!! هیچ جای اسلام نیومده که اسیرو باید زد.»
•°•☆°•°
☆°•°☆
◇ به روایت سردار حاجعباس برقی مندرج در صفحات ۵۲ و ۵۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم با اندکی تخلیص و اختصار.
♡
☆
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
#بیخود_کردی_اسیر_رو_زدی 😠
⭑⭑⭑
⊱⭒⊰
▢ یک ستوان بعثی را اسیر گرفته بودیم. چشمان آبی و چهرهی زیبایی داشت. هرچه کردیم به صدام مرگ بگوید، بیوجدان به امام فحش داد. یکی از بچهها عصبانی شد و چنان با قنداق ژ-۳ به صورتش کوبید که فَکّش آویزان شد.
#احمد آمد و این وضعیت را که دید، پرسید:
«کی این اسیرو به این روز درآورده؟؟!!!»
بچهها علتش را توضيح دادند و فرد ضارب را هم نشان دادند.
احمد به آن پاسدار اشاره کرد: «بیا جلو.»
همین که در تیررس احمد قرار گرفت، چنان چکی زیر گوشش خواباند که سرش برگرشت.
«تا وقتی که این با تو میجنگه، دشمنته؛ اما الآن اسیرته. باهاش باید مدارا کنی. کی به تو اجازه داده این اسیرو بزنی به این روز بندازی؟؟!!! هیچ جای اسلام نیومده که اسیرو باید زد.»
•°•☆°•°
☆°•°☆
◇ به روایت سردار حاجعباس برقی مندرج در صفحات ۵۲ و ۵۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم با اندکی تخلیص و اختصار.
♡
☆
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat