🔥دلم يكپارچه آتش است . شب كه مي شود، با بيسيم با #سفارت_ايران_در_بيروت تماس ميگيرم. انتظار دارم كه خود #حاجي پشت بيسيم صحبت كند. هنگامي كه اظهار بي اطلاعي مي كنند ومي گويند «امروز كسي به سفارت نيامده است» ، دنيا آوار مي شود روي سرم. سريع تصور ميكنم كه چه شده است . بدون شك گير افتاده اند. چون #جاده_شمال_بيروت در دست #فالانژيست هاست. يك روز از رفتن #حاج_احمد گذشته است . خيلي كِسِلم. هركاري كه كرديم فايده نداشته است.ناگهان چشممان ميافتد به ماشين هاي #الدرك كه روز قبل ماشين #حاج احمد و دوستانش رااسكورت كرده اند. سريع مي روم جلو. از فرماندهشان مي پرسم كه چه بلايي سر آنها آمده است،مي گويد:
💘
💘
🔵 - به #پست_بازرسي_برباره كه رسيديم، نيروهاي #فالانژ جلوي ماشين را گرفتند. هر چه به آنها گفتند ما#ديپلمات هستيم و مي خواهيم به #سفارت برويم، فايده نكرد. يكي دو ساعتي گذشت، ما همراه آنهامانده بوديم . #فرمانده_پست_بازرسي مدام با بيسيم صحبت ميكرد. #ناگهان يكي از ايرانيها باعصبانيت از ماشين پايين آمد و رفت به طرف #فرمانده_پست_بازرسي و با پرخاش به او گفت:«اين چه برخوردي است كه شما مي كنيد، ما #ديپلمات هستيم و #مصونيت_سياسي داريم، شما به چه حقي ما را دو ساعت اينجا نگه داشته ايد، هر چه زودتر راه را باز كنيد تا ما رد شويم . فرمانده #فالانژها با عصبانيت سر او فرياد زد و مجبورش كرد كه سوار ماشين شود. بعد آمد پهلوي ما و گفت كه برگرديم #بعلبك. پرسيديم كه تكليف آنها چه مي شود؟ گفت آنها #اسير ما هستند و به شمامربوطي نيست. هر چه گفتيم كه #مسئوليت حفظ جان آنها با ماست، فايده نداشت. خيلي كه#پافشاري كرديم تا همراه آنها برگرديم #بعلبك، #فرمانده_پست_بازرسي به نيروهاي تحت امرش دستورداد كه #اسلحه هايشان را رو به ما #مسلح كرده وآماده #شليك شوند. بعد گفت:« #اگر تا چند دقيقه ديگراينجا را ترك نكنيد همه تان را خواهيم كشت و اين شد كه ما هم برگشتيم و آمديم.
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍃 #حاج_همت 🌸
🍃
🍁
◀ برای #شناسایی به همراه او به بالای ارتفاعات #گیسکه رفته و داخل سنگری شدیم. زیاد از حد به دشمن نزدیک بودیم. #حاجی با #دوربین مشغولِ برانداز کردنِ ارتفاعاتی بود که در دامنۀ شهرِ #مندلی عراق قرار داشت و آنجا را شناسایی می کرد.
در همین حین، دشمن متوجهِ حضور ما شد و اقدام به شلیکِ گلولۀ #خمپاره کرد. اولین خمپاره در فاصلهی پنجاه - شصت متری ما به زمین اصابت کرد. دومی در سی متری و سومی نزدیک تر.
پس از #شلیک سومین گلوله، #حاجی خیلی آرام به من گفت: «بلند شو بریم که الآن دیگه سنگرمونو می زنن.» سریع #سنگر را ترک کردیم. شاید بیش از صد متر از سنگر دور نشده بودیم که #گلوله درست به وسط آن اصابت کرد و سنگر رفت رو #هوا .
🔽
🔽
🔽
📔 برگرفته از کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، به نقل از برادر #شهید ، ولی الله همت
https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat