eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
😅 ؟؟!!!! 😂 😛 😜 😩 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت٬ به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های باید بر روی بلوکی می رفتند. یک روز که آماده می شدیم برای  ٬ یک رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." گفت: "طبق دستور ، چون نزدیک است نمی توانیم بدهیم." خیلی اصرار کرد. گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی دید این همچنان پافشاری می کند٬ یه بغل دست بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂😂 😖 😞 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
↪ 😅 ؟؟!!!! 😂 🤪 🤤 ↘️ 🏷 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت، به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک کانکس بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری رضا بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های رزمنده باید بر روی بلوکی می رفتند. 🤭 یک روز که آماده می شدیم برای ، یک بسیجی رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." رضا گفت: "طبق دستور فرمانده تیپ ، چون عملیات نزدیک است نمی توانیم بدهیم." بسیجی خیلی اصرار کرد. رضا گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی رضا دید این بسیجی همچنان پافشاری می کند، یه بغل دست رضا بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت بسیجی مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر بسیجی خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» 📸 شناسنامه عکس: - بُستان، سال ۱۳۶۳ ، حمیدرضا فرزاد در کنار سردار 🤗 @yousof_e_moghavemat
😅 ؟؟!!!! 😂 🤪 🤤 ↘️ 🏷 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت، به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک کانکس بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری رضا بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های رزمنده باید بر روی بلوکی می رفتند. 🤭 یک روز که آماده می شدیم برای ، یک بسیجی رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." رضا گفت: "طبق دستور فرمانده تیپ ، چون عملیات نزدیک است نمی توانیم بدهیم." بسیجی خیلی اصرار کرد. رضا گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی رضا دید این بسیجی همچنان پافشاری می کند، یه بغل دست رضا بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت بسیجی مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر بسیجی خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» 📸 سردار و سردار نصرت الله قریب. 🤗 ☆ ♡ ☆ @yousof_e_moghavemat
چیزهای نو را می‌داد به آنهایی که وسایل‌شان گُم یا درب و داغان شده بود..! آرزو به دل بچه‌های تدارکات ماند که یک بار او لباس نو تنش کند یا پتوی نو بیندازد رویِ خودش؛ فقط در یک عملیات لباس نو پوشید عملیات بدر ؛ همان عملیاتی که در آن شهید شد ... @yousof_e_moghavemat