eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
284 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۵۰ 🌺 ابراهیم از نوجوانی مهربان بود... هوا خیلی سرد بود. اما نمی‌خواست ما رو توی خرج بندازه. دلم نیومد؛ همان روز رفتم و یک کلاه براش خریدم. روز بعد کلاه رو سرش کرد و رفت. اما ظهر که اومد بی‌کلاه بود! بهش گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم دعوام نمی‌کنی؟ گفتم: نه مادر! چیکارش کردی مگه؟ گفت: یکی از بچه‌ها با دمپایی میاد مدرسه؛ امروز هم سرما خورده بود دیدم کلاه برای او واجب‌تره... 🌹خاطره ای از نوجوانی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی 📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم ۵ ، صفحه ۵ @yousof_e_moghavemat
: شهیدتورجی‌زاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل می‌کرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی ‌زاده بلافاصله گفت: همین‌که در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه... 🌷 خاطره‌ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188 @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۵۱ 🌺 عمّه بیا گمشده پیدا شده...😥 توی منطقه طلائیه مشغولِ تفحص شهدا بودیم که یک شهید پیدا شد. همراهش یه دفترِ قطور اما کوچیک بود، مثلِ دفتری که بیشترِ مداح‌ها دارند. ورقه ‌های دفتر رو گِل گرفته بود. دفتر رو پاک کردم. بازکردنش زحمت زیادی داشت، اما صفحه اولش رو که نگاه کردم، نوشته بود: عمّه بیا گمشده پیدا شده... 📚منبع: کتاب آسمان مال من است (کتاب تفحص) ، صفحه ۵۵ @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۵۲ 🌺 خرید نان تازه برای سپاه ممنوع... زمانی‌که مسئول مالیِ سپاه مراغه بود ، چشمش خورد به اتاقی که خُرده نان و نان ‌های خشک رو می‌ریختند اونجا. دستور داد دیگه برای سپاه نان تازه نگیرند. همینطور هم شد. همه‌ی بچه‌ها، و حتی خودِ آقا مسعود از همون خُـرده نان‌ها استفاده کردند. مسعود معتقد بود که بیت‌المال نباید هدر برود... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مسعود کفیل‌افشار 📚منبع: کتاب گلهای عاشورایی، جلد ۲ ، صفحه ۱۶۰ @yousof_e_moghavemat
✍ تعبیرِ جالبی از یک مهندسِ شهید برای نمازِ اول وقت وقتی صدای اذان رو می‌شنید ، دست از غذا خوردن می‌کشید و می‌رفت نماز بخونه. بهش اصرار می‌کردیم و می‌گفتیم: غذات سرد میشه ، تمومش کن ، بعد برو نمازت رو بخون. اما محمود می‌گفت: اگه نروم نماز بخونم، غذای روحم سرد میشه... 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود شهبازی 📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 35 @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۳ 🌺 شهیدی که زندگی‌اش را فدای امام حسین علیه‌السلام کرد... ایام محـرّم که می‌شد، سید منصـور تمام دارایی خود‌ش رو می‌داد به تکیه‌ی محل ، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیه‌السلام می‌کرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم ، گفت: بـرای امـام حسیـن علیه‌السلام ، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ... 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید سیدمنصور جوادیون اصفهانی 📚منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه ۱۲۶ @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۴ 🌺 امام حسین علیه‌السلام شناسنامه‌ی ماست... داشتیم پیکر شهدامون رو با کشته‌های بعثی تبادل می‌کردیم که ژنرالِ عراقی گفت: چند تا شهید هم ما پیدا کردیم، تحویل‌تون میدیم. یکی از شهدایی که عراقی‌ها پیدا کرده بودند، پلاک نداشت. سردار باقرزاده پرسید: از کجا می‌دونید این شهید ایرانیه اینکه هیچ مدرکی نداره! ژنرال بعثی گفت: با این شهید یک پارچه قرمز رنگ پیدا کردیم که روی اون نوشته بود: یا حسین شهید... فهمیدیم ایرانیه 🌹منبع: آسمان مال ماست ( کتاب تفحص) صفحه ۳۷ @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۵ 🌺 دانشمند شهیدی که بارها متوسل به امام حسین علیه‌السلام شد با چند نفر از بچه‌های دانشگاه یه قرار گذاشته بود. صبح‌های پنجشنبه می‌رفتند گلزار شهدا و زیارت عاشورا می‌خواندند. مصطفی و بچه‌های دست‌اندرکارِ انرژی‌هسته‌ای، در کنار همتِ بالا و تلاش ، تـوسلِ دائمی داشتند و قبل از اولین گازدهی، کنارِ دستگاه‌ها زیارت عاشورا می‌خواندند... . ⚘خاطره‌ای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدی‌روشن 📚منبع: یادگاران «کتاب شهیداحمدی‌روشن» ، صفحه ۲۷ @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۶ 🌺 آرزوی مادر محقق؛ و شهیدش فدایِ امام حسین(ع)شهید شد در حال شیردادن به مسعود که 6 ماهه بود، داشتم تعزیه می‌دیدم. یهو دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم: خدایا! کاش فرزندی داشتم که در راه امام حسین(ع) فدا شود... اشک چشمم ناخواسته به دهان مسعود چکید ... سال ۶۶ مسعود شهید شد و بدنش مثل امام حسین(ع) تکه تکه گردید. آن شب خوابِ تعزیۀ سالها پیش را دیدم، در عالمِ خواب مسعود توی آغوشم بود که ناگهان پر کشید و به یاران امام حسین(ع) پیوست... 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید مسعود اصلاحی 📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۹ @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۹ 🌺 همنشینانِ امام حسین علیه‌السلام... دوست شهیدش توی خـواب بهش گفته بود: چرا نمیـای پیش ما؟ دلـم برات تنگ شـده... جواب داده بود: داریم آماده میشیم بریم کربلا، عملیات نزدیکه، به زودی میام پیشت...دوست شهیـدش گفته بود: مـا همیـن الان نزدِ امـام حسین علیه‌السلام هستیم... چند روز بعد این بنده خدا هم شهید شد... 📚منبع: سررسید سرداران عشق ۱۳۸۸ @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۹ 🌺 همنشینانِ امام حسین علیه‌السلام... دوست شهیدش توی خـواب بهش گفته بود: چرا نمیـای پیش ما؟ دلـم برات تنگ شـده... جواب داده بود: داریم آماده میشیم بریم کربلا، عملیات نزدیکه، به زودی میام پیشت...دوست شهیـدش گفته بود: مـا همیـن الان نزدِ امـام حسین علیه‌السلام هستیم... چند روز بعد این بنده خدا هم شهید شد... 📚منبع: سررسید سرداران عشق ۱۳۸۸ @yousof_e_moghavemat
💢 🔸تنها درخواست شهید علم‌الهدی در زندان ساواک چه بود؟ |نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاعِ زندان اصلاً خوب نیست. اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی بود. به سید حسین‌گفتم: چه چیزی لازم داری تا برات بیارم؟ گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین... . 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سیدحسین علم‌الهدی 📚منبع: کتاب لحظه‌های آشنا، صفحه ۱۱ @yousof_e_moghavemat