#آقا_تقی_چشم_ماست 😍
« #حاج_احمد_متوسلیان انگشتان استخوانی دو دستش را گذاشت روی دو چشمش. دو زانو نشسته بود جلوی من و حاجی. انگار نشسته بود جلوی پدر و مادر خودش. چشم در چشم حاجی گفت:
- این حرفها چیه حاجآقا؟! آقاتقی چشم ماست!
حاجی، نفسی به راحتی کشید. انگار خیالش راحت شد که پسرمان سربار نیست. حاجاحمدمتوسلیان طوری جواب داده بود که حاجی دیگر حتی به ذهنش هم راه ندهد از #حاج_احمد بپرسد؛ "پسر ما به دردتان میخورد یا نه؟!»
ادامه دارد...
👈 به نقل از مادر بزرگوار و گرانقدر #جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #چشم_احمد ، صفحه ۹ نوشتهی امیرحسین انبارداران.
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#تقی_رستگار_مقدم
@yousof_e_moghavemat
🏴تصاویری جدید از خدمت رسانی مواکب در شهر #سامرا در آستانهی #شهادت_امام_هادی(ع)
❤️ ﻤﺣب اטּ اݪﺣسیݩ «؏»
@yousof_e_moghavemat
#چشم_احمد 📚
«...همهاش با #حاج_احمد_متوسلیان بود و تیپ حضرتمحمدرسولاللهﷺ. خیلی هم کم میآمد قم. آخرش هم با تیپ حضرتمحمدرسولاللهﷺ رفتند لبنان و تا الآن هیچ خبری از او نیست. یک ماه بعد از اسارتش، خبرش را به من دادند. حاجی و دو پسرم چند بار رفتند لبنان امّا خبری از او نشد. خدا میداند سرنوشتش را. دعا میکنم اگر سالم است انشاءالله باایمان باشد. الان هم راضی هستم به رضای خدا. باباش خیلی اذیت شد. طاقتش تمام شده بود. من سفارشش میکردم به صبر. خدا، خودم را هم صبر بدهد در فراقش. امانت خدا بود. بچهی سالم و زرنگی بود. روی سر خودش میایستاد و راه میرفت روی سرش. از دیوار صاف میرفت بالا. درس که میخواند، برای کمک، به کارگاه پدرش هم میرفت. خیلی زرنگ و نترس بود. گاهی که کاری پیش میآمد از بالای بام خودمان میپرید روی بام همسایه. خیلی دل داشت. وقتی اسیر شد، به همه میگفتم:
- این محمدتقیِ من، اسیر دشمن نمیماند؛ از بس زرنگ است یا فرار میکند یا میکشنش...»
✅ به روایت مادر مرحومِ #جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم مندرج در کتاب خواندنی و جذاب #چشم_احمد ؛ زندگی و بندگی جاویداناثر #تقی_رستگار_مقدم اولین مسئول آموزش و تاکتیک #تیپ۲۷محمدرسولاللهﷺ نوشتهی اميرحسين انبارداران، صفحات ۱۲ و ۱۳.
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
🏴در آستانهی #شهادت_امام_هادی(ع) تصاویری جدید از پیاده روی زائران به سمت شهر #سامرا
❤️ ﻤﺣب اטּ اݪﺣسیݩ «؏»
@yousof_e_moghavemat