💗 حاج احمد 💗
1_ #خاطرات_رزمندگان
#طنز_جبهه
🍒 کمپوت گیلاس
تدارکات در دفاع مقدس برای خودش دنیایی داشت و تهیه و توزیع مواد غذایی که بخش زیادی از آن توسط کمک های مردمی به جبهه ها ارسال می شد از جمله وظایف سخت و حساس برادران تدارکات در دفاع مقدس بود .
از برخی برادران رزمنده هم نمی شود گذشت، همان هایی که از جمله شلوغ های جبهه بودند و در فرصت های مناسب به انبارهای تدارکات پاتک زده و اقلام منحصر به فردی را شبانه و یا در اوقاتی که مسئولان تدارکات غفلت می کردند در جاهای مختلف مصرف می کردند.
🌻 برخی از این خاطرات حتی تا پایان ماموریت ها و برخی دیگر تا پایان دفاع مقدس به صورت رمز و راز باقی ماند و عاملان آنها به هنگام اعزام به خط مقدم جبهه به صورت سربسته از مسئول تدارکات حلالیت 🙏🏻 می طلبیدند که وجود چنین برادرانی در یگان های عملیاتی خنده و شوق 😃را بر لبان رزمندگان در لحظات سخت و حساس دفاع مقدس جاری می ساخت.
کمپوت ها طرفداران بسیاری داشت و به هنگام ظهر در گرمای طاقت فرسای جبهه که عرق از سر و روی رزمندگان جاری بود این نوشیدنی خنک و به قول بچه ها تگری می توانست اندکی عطش را کاهش دهد. کمپوت ها در این بین جایگاه ویژه ای داشتند و خصوصا کمپوت گیلاس 🍒 به دلیل بالا بودن درخواست همیشه با کمبود مواجه می شد و هنگام توزیع، به نفرات آخر تنها کمپوت سیب، زردآلو و یا گلابی می رسید😔
🌸 در چنین مواقع، مبادلاتی شکل می گرفت و تعویض کمپوت گیلاس در ازای چند کمپوت سیب یا گلابی، بالا می گرفت و بازار بورسی تشکیل می شد، دیدنی. 😂
گاهی نیروهای یک دسته یا یک گروهان، کمپوت های سیب و گلابی خود را روی هم می گذاشتند و با تعداد کمتری کمپوت گیلاس از همرزمان دیگر معاوضه می کردند و کمپوت های گیلاس را در ظرف های کوچکتر تقسیم کرده و بین هم توزیع می کردند.
🌼 مسئولان تدارکات برای حل این معضل تدبیری اندیشیده بودند 🤔 و آن جدا ساختن پوست کلیه کمپوت ها از بدنه آنها بود تا دیگر در هنگام توزیع آنها شاهد اختلاف نظر در توزیع کمپوت نباشند اما برخی برادران رزمنده چنان در شناسایی قوطی های کمپوت مهارت یافته بودند که از طریق نشانه های حک شده که به صورت سریال و شماره روی آنها بود می توانستند کمپوت های گیلاس را از سایر کمپوت ها تشخیص دهند و باز بازار این برادران 😎برای تشخیص و ارزش گذاری خصوصاًهنگام توزیع اقلام غذایی گرم بود.
🌗 اما در شب عملیات......
🌙 امادر میانه نبرد و هجوم به دشمن در شب های عملیات بسته ها و کیسه های حاوی مواد غذایی و تدارکاتی که مملو از کنسرو تن ماهی، کمپوت های مختلف و خصوصاً گیلاس و انواع مغزهای خوراکی که در طول مسیر گذاشته بودند ولی رزمندگان اسلام با بی اعتنایی از مقابل آنها عبور می کردند گویی که اصلاً آنها را نمی دیدند و فقط در اوج تشنگی با سرنیزه قوطی های کمپوت را سوراخ و آب آنها را جهت رفع تشنگی می نوشیدند چرا که آنها در پیش رو لقای رب را می دیدند که جهان مادی در مقابل آن هیچ ارزشی نداشت.😔😭
—(راوی: رزمنده خطه جنوب، نجف زراعت پیشه، از گردان امام حسن مجتبی(ع)
@yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۹۶
🌺 دفاعِ بینظیرِ حضرت زهرا(س) از شهید آوینی
#متن_خاطره
سرِمجلهی سوره نامهی تندي به سيدمرتضی آوینی نوشتم. حالم خيلي خراب بود. راهي خانه شدم و تا خوابیدم، حضرت زهرا{ را به خواب ديدم و شروع كردم به شکایت کردن از مجله ، كه «بيبي» فرمود: با بچۀ من چكار داري؟ من باز از حوزه هنری و سيد مرتضی ناليدم ، باز «بيبي» فرمود: با بچۀ من چكار داري؟ بار سوم كه اين جمله را از «بيبي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت وجودم را فرا گرفته بود، تا اينكه نامهاي از سيد دريافت كردم. سيد مرتضی نوشته بود: «يوسف جان! دوستت دارم. هر جا ميخواهي بروي، برو! هر كاري كه ميخواهي بكن، ولي بدان براي من پارتيبازي شده و اجدادم هوايم را دارند» راه افتادم به سمت حوزه هنری و به سیدگفتم: قبل از رسيدنِ نامه ات، خبرِ پارتيات را داشتم... و خوابم را برایش تعریف کردم...
.
🇮🇷 خاطرهای از زندگی هنرمند شهید سید مرتضی آوینی
📚 منبع : کتاب همسفر خورشید
#شهیدآوینی #حضرت_زهرا #کرامت_شهدا #گذشت
@yousof_e_moghavemat
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 نماهنگ / انتظار، نیروی امید
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت حضرت ولیعصر عجلالله تعالی فرجه الشریف و عید نیمه شعبان، نماهنگ «انتظار، نیروی امید» را منتشر میکند.
📽 بسیار زیباست. حتماً ببینید
#انتظار
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#ظهور_بسیار_نزدیک_است_ان_شاء_الله
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🤫 #داریم_هست_نمی_دهیم 😠
✔
‼
🌸 آن اوایل تیپ ما از لحاظ تسلیحات بسیار فقیر بود و سلاح هایی هم که در اختیار داشتیم، اغلب از رده خارج بود.⚘
.
روزهای آخر عملیات فتح المبین، سپاه شوشتر، یک گردان ناقص با تعداد ۲۳۳ نفر نیرو را برای کمک به تیپ ما به دوکوهه فرستاد. هرچه سلاح های ما فرسوده و غیر قابل استفاده بود، این گردان که آموزش خوبی هم ندیده بودند، از لحاظ سلاح سبک، مجهز بودند و آنقدر سلاح هایشان نو بود که مشخص بود، آنها را به تازگی از صندوق در آورده و تحویل شان دادهاند. به هر ترتیب این گردان به کار گرفته نشد و بعد از اتمام عملیات، به #حاج_احمد گفته شد که این گردان باید به شوشتر بازگردند.✔
.
مسئول وقت تسلیحات تیپ، وقتی موضوع سلاح های آنها را با #حاج_احمد در میان گذاشت، #حاج_احمد با توجه به مشکلاتی که برای تهیه همین سلاحهای سبک داشتیم، دستور داد که همه نفرات آن گردان، باید روز عزیمت به شوشتر، اول سلاح هایشان را به اسلحه خانه تحویل بدهند، بعد بروند. دستور #حاج_احمد اجرا شد و آنها بدون اسلحه راهی شوشتر شدند.⚘
.
این قضیه گذشت تا اینکه به عملیات بیت المقدس نزدیک شدیم. پیغام شفاهی و کتبی بود که پشت سر هم از تدارکات سپاه منطقه ۸، با این مضمون که "آن ۲۳۳ قبضه اسلحه را پس بدهید" به تیپ ما ارسال میشد. در همان ایام، وقتی بچههای تدارکات تیپ، برای تهیه سلاح و تجهیزات انفرادی به همان برادران مراجعه میکردند، با چنین جوابی روبرو میشدند که "نداریم، نیست، چه کنیم، معذوریم."😬
.
#حاج_احمد با دیدن چنین جواب هایی، یک نامه بسیار رسمی در جواب پیغام های آنان ارسال کرد که در آن نوشته بود:
"سلاح های گردان اعزامی شوشتر را:
داریم، هست، نمیدهیم، مرحمت زیاد!"😉😅
✔
🥰
📚 برگرفته از کتاب خواندنی #می_خواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۷۷ ، به روایت سردار #عباس_برقی - از نزدیک ترین دوستان و یاران حاج احمدآقای متوسلیان❤
.
.
.
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#ظهور_بسیار_نزدیک_است_ان_شاء_الله
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#در_خانه_بمانیم
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
به یاد سید با اخلاص
فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها
جاویدالاثر #شهید_سید_کاظم_حاجی_آقامیری
رزمنده دلاور
#گردان_انصار_لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
شهادت ۶۲/۰۱/۲۲ _ #عملیات_والفجر_یک
.
بچه تهران بود. متولد ۱۳۳۶.
سه ماه قبل از تولدش پدرش فوت کرد...
تک پسر و تک فرزند خانواده بود. جنگ که شروع شد رفت پایگاه بسیج محل که بره جبهه...با اعزامش موافقت نشد...
با مادرش تماس گرفتن که ازش اجازه بگیرن...
خاله طوبی هم در جوابشون گفت: همه کسانی که میرن جبهه مثل پسر خودم هستن...
به این ترتیب #سیدکاظم عازم جبهه شد...
این در حالی بود که سید در همان سال از تحصیل در کانادا دست کشید و عازم جبهه ها شد.
بالاخره سید کاظم در سال ۶۲ #عملیات_والفجر_۱ برای همیشه جاویدالاثر شد...
#انشاءالله_مشمول_دعای_شهید_قراربگیریم
@yousof_e_moghavemat
🌷
🔸از ناحيه هاي مختلف زخمي شده بود و بالاجبار درخانه مانده بود ، امّا با آن حال وقت نماز به خواهرهايش مي گفت تا زير پهلوهايش را بگيرند و به او كمك كنند تا وضو بگيرد، من به ايشان مي گفتم كه حسين جان، شما الآن تمام سر و بدنت خوني است و اون مي گفت كه خدا با همين خون هم نماز من را قبول مي كند.
🔹وقتي ميخواست با همان حالتي كه زخمي بودند به جبهه برود به او گفتم كه الآن كه زخمي شدي نرو تا حالت بهتر شود، گفت : كه من نمي خواستم اين قضيه را به شما بگويم، حدود سه سال است كه من فرمانده هستم، نمي خواستم به شمابگویم و شما هم به كسي نگوئيد .
🔸نمیخوام از خودم تعریف کرده باشم اگر الآن من به جبهه نروم، كساني را كه تجربه كمتري دارند جايگزين من مي كنند كه اگر كارشان را خوب بلد نباشند افرادي كه زير نظر آنهاست را نمي توانند خوب هدايت كنند و جان بچه ها به خطر مي افتد.
🔹حالا ممكن است من چند روز ديرتر به جبهه بروم كه ممكن است در همين جا تصادف كنم و بميرم، پس بهتر است مرگ انسان به شهادت باشد، مادر جان احترام شما واجب است ولي خدا و پيامبر بالاتر از همه چيزها هستند و رضاي خدا مهم تر است و خلاصه با كلام خود ما را راضي نمودند و راهي جبهه شدند.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گروهان حر گردان امام حسین(ع)
#شهید_سیدحسین_هدائی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت :۱۳۴۲ قم
شهادت : ۱۳۶۶/۱/۲۲ شلمچه ، عملیات کربلای۸
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💌 نامه_عاشقانه 💕
فرازهایی از نامۀ عاشقانۀ «معصومه دستواره»؛ همسر سردار #شهید_رضا_چراغی به ایشان در #جبهه در اوایل آشنایی : 💓
...در هر صورت، اگه از حال خانوادۀ ما جویا هستی، به حضورت عرض کنم همگی صحیح و سلامت هستند. در مورد نامه ای که به آقام فرستاده بودی، خیلی خیلی ازت تشکر کرد. فقط مامان از تو گله داشت که چرا اینقدر دیر #نامه دادی! هرچند شاید تو رو یکی دو بار بیشتر ندیده، ولی این رو احساس می کنم که تو رو خیلی دوست داره. خودش هم این رو می گفت. در هر حال، مامان و آقاجون، خیلی از تو انتظار دارند که زود به زود نامه بدی.✉
در مورد این که توی نامه ات به آقام نوشته بودی با اجازۀ اون به من نامه دادی، ازت خیلی تشکر می کنم. به قول آقام و مامان، این اجازه خواستن واقعاً نشون دهندۀ نهایت ادب و لطف توست.🌸
فقط ازت خواهش می کنم زود و فوری، برام #نامه بنویسی؛ چون هرچی باشه، #دختر ها بیشتر از #پسر ها دچار فکر و خیال میشن و نتیجۀ زود به زود نامه نوشتن تو، این میشه که من آسوده خاطر بشم. امیدوارم متوجه منظورم شده باشی.💍
ازت میخوام موقع نامه نوشتن واسه من، رهنمودهای خوبی هم برام بنویسی تا بتونم اونا رو تو زندگی روزمرۀ خودم اجرا کنم...
تازه، من تو رو بیشتر از اون چه که فکر می کنی٬ شناختم. ایمان دارم برای ادامۀ زندگی خودم، مردی رو انتخاب کردم که خداوند اون رو برای من انتخاب کرده...💓
راستی! از دعاهای شبانه تون و از فعالیت های الهی روزانه تون تو #جبهه واقعاً التماس دعا دارم. خواهش می کنم تو چنین مواقعی، من رو به یاد داشته باشید.💕
ضمناً، پاک داشت فراموشم میشد؛ اگه خواستی زنگ بزنی، همیشه و هر وقت که خواستی، به این شماره تلفن [...] که مامان داده، زنگ بزن.📞
و اگه نامه نوشتی، به جای یک صفحه، اونو توی چند صفحه بنویس! نترس!؛ جوهر خودکارت تموم نمیشه. خداحافظ.✋
✍ چشم به راه تو
معصومه دستواره
۱۷ بهمن ۱۳۶۱ - ساعت ۱۰:۳۰ شب.
📚 منبع نوشته: کتاب جذاب و خواندنی #راز_آن_ستاره - سرگذشت نامه فرماندۀ دلیر و سلحشور #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ، #رضا_چراغی
@yousof_e_moghavemat