eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
269 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
: پاسدار یعنی کسی که کار کند، بجنگد، خسته شود، نخوابد تا خود به ‌خود خوابش ببرد 📸 تصویری از پدر موشکی که از فرط خستگی به خواب رفته است. @yousof_e_moghavemat
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔺روایت شنیدنی حاج قاسم سلیمانی از صمیمت عجیب و احمد بیا اینجا! اگر اینجا بیایی، من چیزی می‌بینم که اگر ما باهم باشیم تا ابد از هم جدا نخواهیم شد! @yousof_e_moghavemat
💕 ▫️علاقه بین آقا مهدى و نیروهایش دو طرفه بود. هر چقدر که آقا مهدى جانش بود و نيروهايش، بچه ها هم جانشان را برای آقا مهدى می دادند. یکی از بچه ها می گفت: من این قدر آقا مهدى رو دوست دارم که حتی نمی تونم با حضور او مرتکب گناه بشم.... ▫️....هر وقت احساس می کنم که مى خوام یه گناهی انجام بدم، یواشکی میرم از گوشه چادر یه نگاهی به آقا مهدى می کنم، یا اینکه به یه بهانه ای میرم و باهاش حرف می زنم و اين جوری از فکر گناه بیرون میآم.... 📚 ازكتاب: "نمی توانست زنده بماند" ص۳۷ 🌴 دوران @yousof_e_moghavemat
این عکس در جبهه جنوب و در سال ۶۲ (پیش از عملیات خیبر) برداشته شده است. ▪️افراد حاضر در این عکس که در مجازی دست به دست می شود: ایستاده از چپ: ، ، سردار حسین علایی، سردار محمد باقری، ؛ نشسته از سمت چپ: سردار و ... ▪️۲نفر کمتر شناخته شده در این عکس، شهیدان حسینی و شهپری هستند که اولی شناسایی های عملیات طریق القدس را انجام داد و دومی از معاونان شجاع شهید کاظمی در لشکر نجف بود. @yousof_e_moghavemat
🌷مهدی یک جعبه مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتاب‌هایمان را چیدیم داخل آن. 🌷می‌گفت: «اگر وقت نمی‌کنم بخوانم، اقلاً چشمم که به آنها می‌افتد خجالت می‌کشم.» 🌷 به من سپرده بود از المعجم آیات ایثار و شهادت و جهاد و هجرت را در بیاورم. هر بار می‌آمد، چیزهایی که درآورده بودم، می‌دادم بخواند. راوی همسر شهید @yousof_e_moghavemat
🚩 ۸ اسفند ۱۳۶۲ سردار رشید سپاه اسلام معاون از جاویدنشان 💟 متولد ۱۳۴۱، کندوان، میانه، آذربایجان غربی(تبریز) رشد و تربیت در یک خانواده‌ی روحانی و مذهبی دارای تحصیلات دیپلم عضو رسمی سپاه بعد از پیروزی انقلاب چندین بار مجروحیت در جبهه‌های حق علیه باطل مامور به به فرماندهی سردار ساماندهی و آماده‌سازی (ع) به فرماندهی ؛ فرماندهی این گردان جهت شرکت در عملیات خیبر در اسفند ۱۳۶۲ ● نحوهٔ شهادت: گیرافتادن در محاصره‌ی دشمن. پیکر پاکش در کنار دیگر شهدا در آن دیار ماند و شد.  @yousof_e_moghavemat
فرمانده می‌داند که خیبر سوز دارد ؛ وقتی که لشگر می‌رود گـردان می آید ..! 🌷 @yousof_e_moghavemat
به یاد عاشوراییان لشکر عاشورا به یاد فرمانده لشکر 31 عاشورا سردار ... روی سخن، پیش از همه با دینداران است، آنان كه فریاد هل من ناصر حسین بن علی را از كربلا شنیده‌اند، اما در میان ضعفا و قاعدین در خانه مانده‌اند و اخبار جنگ را تنها از رادیوها گوش كرده‌اند و پنداشته‌اند كه در ثواب مجاهدین راه خدا نیز شریك هستند. آیا مي‌توان در خانه خفت و در ثواب مجاهدین راه خدا شریك بود؟ آیا مي‌توان فریاد «جنگ جنگ تا پیروزی» سر داد، اما تشنگی در راه خدا را تجربه نكرد و در محاصره‌ی دشمن نیفتاد و پیكر برادر شهید را ساعت‌ها بر گرده نكشید؟ آیا مي‌توان فریاد «جنگ جنگ تا پیروزی» سر داد، اما مارش عملیات را در خانه از رادیو شنید؟ نه، سال‌ها از عاشورا گذشته است، اما هنوز حكومت كره‌ی زمین در كف یزیدیان است و تا آن‌گاه كه حكومت در كف یزیدیان باشد داغ كربلا تازه است و با گذشت زمان التیام نمي‌یابد... (متن از ) @yousof_e_moghavemat
! 🌷در عملیات والفجر ۲، در منطقه حاج عمران حضور داشتیم که فرمانده عملیات شهید بزرگوار مهدی باکری بود و در این زمان دشمن شدیداً در منطقه پاتک می‌زد تا مجدداً آن منطقه را از دست ما بگیرند؛ در این عملیات مسئولیت آقامهدی استحکام بخشیدن به خطوط دفاعی بود تا نیروهای پدافند جایگزین شود. در این منطقه دو ارتفاع بود که مسئول یکی از محور بنده و دیگری شهید یاغچیان بود. 🌷روزی آقامهدی که از محور من بازدید می‌کردند مشاهده کردند که زانوی سمت چپ شلوار بنده پاره شده و با سیم دوخته بودم. به راننده اش گفت که از پایین، شلوار خود را برای من از ساکش بیاورد ولی با شرط امانت. شلوار را که پوشیدم دیدم کهنه و زانویش با وصله دوخته شده است. پس از چند روز پوشیدن زانوی دیگر این شلوار هم پاره شد. خلاصه عملیات تمام شد و من به ذرفول برگشتم و این شلوار را درخانه گذاشتم. 🌷....پس از مدتی باکری مرا دید و جویای امانتش شد غافل از این‌که من امانتی وی را از یاد برده بودم و نمی‌دانستم که کجا گذاشته ام. پس از کلی گشتن، دست آخر شلوار را پیدا کردم و پس دوختن و شستن آن را به آقامهدی پس از مدتی برگرداندم. ولی با این‌حال آقا مهدی به من گفت که امانت‌دار خوبی نیستم و به من دیگر امانت نمی‌دهد. پس از چند روز آقا مهدی قرار بود در پادگاه دزفول سخنرانی کند که پس از دقایقی متوجه شدم که همان شلوار را بر تن دارد. راوی: رزمنده دلاور محسن ایران‌زاد که در اکثر عملیات‌ها، سردار باکری را همراهی می‌کرد. @yousof_e_moghavemat
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا تعریف می کند : « روزی در حالی که آقا مهدی ، از خانه بیرون می رفت به او گفتم : چیزهایی را که لازم داریم بخر . گفت : بنویس . خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم ، با شتاب و هراس گفت : مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم » راوی همسر شهید @yousof_e_moghavemat