🌸 #علمدار_کمیل 🍃
💠
✅
👈 سالروز #شهادت #شهید بی مزار ، #جاویدالاثر #شهید_ابراهیم_هادی
ولادت ۱۳۳۶ ، #تهران
در نوجوانی یتیم شد.
پدر و پسر علاقۀ خاصی بهم داشتند.
سال ۱۳۵۵ دیپلم گرفت.
شاگردی استاد #علامه_محمد_تقی_جعفری در رشد شخصیتش بسیار مؤثر واقع شد.
شجاع بود. هم درس می خواند و هم در بازار کار می کرد.
شد یک #معلم فداکار.
اهل #ورزش_پهلوانی بود و در #کشتی و #والیبال نظیر نداشت.
مردانگیش را در #بازی_دراز و #گیلانغرب و بعداً جنوب به اثبات رساند.
در #والفجر_مقدماتی ، پنج روز به همراه بچه های #گردان_کمیل و #حنظله در کانال های #فکه مقاومت کردند. اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید.
او همیشه از خدا می خواست #گمنام بماند، چرا که گمنامی، صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. #ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در #فکه مانده تا خورشیدی باشد برای #راهیان_نور
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهدای_فکه
#شهدای_والفجر_مقدماتی
#ابراهیم_هادی
#شهدا
#شهیدان
#سلام_بر_ابراهیم
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر۲۷
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
🌷 #سلام_بر_ابراهیم 🍃
🌸
✉
🌸
در عملیات #مطلع_الفجر با یک #اذان رسا و شیوا و تأثیرگذار ، ۱۸ نفر را اسیر کرد با فرمانده شان. خودش هم از ناحیۀ گردن زخمی شد. فرمانده عراقی می گفت: « چون من و چندتن از نیروهایم #شیعه بودیم، با آن صدای رسا و بلند #اذان تنم لرزید. به نیروهایم گفتم من می خواهم خودم را تسلیم کنم. هرکه با من است بیاید. آنهایی هم که تسلیم نشدند، بهشان دستور عقب نشینی دادم...» با کمک این فرمانده، آن تپۀ خالی شده از انبوه نیروهای دشمن آزاد می شود.
بعد از ماجرای #مطلع_الفجر ، توسط همرزمان #ابراهیم که پرس و جو شده بود، همۀ آنهایی که خودشان را اسیر کرده بودند و دوباره به عنوان مجاهد به #لشکر_بدر سپاه آمده بودند، همگی در #کربلای_پنج به #شهادت رسیده بودند.✅
.
یعنی #ابراهیم_هادی با یک #اذان چه کرد! یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد، هجده نفر هم مثل #حر از قعر جهنم به #بهشت رفتند. #ابراهیم می دانست کجا باید #اذان بگوید، تا دل دشمن را به لرزه در آورد. و آن هایی را که هنوز #ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند! 🍃
.
.
.
📚 با تخلیص از کتاب خواندنی و ارزشمند #سلام_بر_ابراهیم ۱ ، صفحه ۱۳۳ ، داستان #معجزه_اذان .
✅
✅
✅
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهدای_گمنام
#پهلوان_بی_مزار
#علمدار_کمیل
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#شهدا
#شهیدان
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#دفاع_مقدس
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍃 #شهدای_خیبر 🌸
🔶
🔸
🔶
۷ اسفند ۱۳۶۲
#عملیات_خیبر
سالروز #شهادت بزرگ گردان #مقداد #لشکر۲۷
سردار خستگی ناپذیر و شجاع #جانباز #شهید_ابراهیم_حسامی 🌷
.
.
بزرگ گردان مقداد لشکر۲۷
عضویت در #سپاه پس از پیروزی انقلاب اسلامی
مجروحیت در سال ۱۳۶۰ در منطقه گیلان غرب از ناحیه پای راست منجر به قطع پا
بازگشتن به جبهه بعد از مدتی کوتاه
رفیق صمیمی #شهید_ابراهیم_هادی
نامزدی، ششم مرداد ۱۳۶۲
#شهادت : یک هفته قبل از عروسی، هفتم اسفند ۱۳۶۲ ، منطقه #جفیر بر اثر بمباران اردوگاه گردان توسط جنگنده های سوخوی دشمن و اصابت ترکش راکت
مزار: گلزار شهدای #بهشت_زهرا ، قطعه ۲۸ ، ردیف ۱۶
او با وجود مجروحیت حضور در جبهه را دینی بر خود میدانست و در تمام عملیاتهای گردان شرکت نمود. حتی در کوهستانهای غرب نیز پا به پای دیگر رزمندگان بالا میرفت. #ابراهیم هرگز برای تشکیل پرونده #جانبازی به بنیاد مراجعه نکرد.
اهل محل بعد از آقا ابراهیم [هادی] عشقشان #ابراهیم_حسامی بود و به نیکی از آن دو یاد میکنند.✅
↘
↘
شب #عملیات_خیبر وقتی #شهیدان «نوزاد» و «جزمانی» ، فرماندهان گردان از ابراهیم خواستند با نیروها به خط نرود دلش شکست و گفت: «حالا ما شدیم نیروی اضافه گردان...؟؟!» فردا صبح در حالی که تلاش میکرد خودش را به خط برساند گروه فیلمبرداری قصد تصویری برداری از او را داشت که با عصا آنها را دور میکرد و میگفت «بروید و از رزمندگان در خط فیلمبرداری کنید نه از پشت خط و من جانباز!»
#شهید_حسامی گفت: «ما هم خدایی داریم اگر قسمت باشد من هم #شهید میشوم». پنج دقیقه بعد هواپیمای دشمن محل گردان را بمبباران کرد که یکی از #شهدا برادر جانباز حسامی بود.🌷
.
.
.
#شهدای_اسفند
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا
#شهیدان
#لشکر۲۷
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#دفاع_مقدس
#به_یاد_شهدا #یاد_شهدا
#شادی_روح_شهدا_صلوات
http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#شهیدهمت به روایت همسرش
یا می گفت خیلی ها ممکن ست به مرحله ی رفتن برسند،ولی تا خودشان نخواهند نمی روند.☝️و او آنشب با تمام روزها و شب ها و تمام گذشته اش فرق کرده بود.درست یادم نیست همان شب بود یا چند شب قبل که بچه هاخیلی بی قراری کردند.🙁فقط یادم ست که به سختی بردم خواباندمشان. #ابراهیم گفت بیا بنشین این جا بات حرف دارم.
نشستم.گفت می دانی من الآن چی را دیدم؟گفتم نه.گفت جداییمان را.🍁خندیدم گفتم باز مثل بچه لوس ها حرف زدی.😕گفت نه.جدی می گویم.تاریخ را ببین.خدا هیچ وقت نخواسته عشاق واقعی به هم برسند،با هم بمانند.دل ندادم به حرف هاش،هرچند قبول داشتم،و مسخره اش کردم.گفتم حالا یعنی ما لیلی و مجنونیم؟… یا ویس و رامین؟😒عصبانی شد گفت هروقت خواستم جدی حرف بزنم آمدی تو حرفم،زدی به شوخی😩.بابا من امشب می خواهم خیلی جدی حرف بزنم.گفتم خب بزن.گفت من ازت شرمندهام،ژیلا.تمام مدت زندگی مشترکمان تو یا خانه ی پدر خودت بودی یا خانه ی پدر من.😞نمی خواهم بعد از من سرگردانی بکشی.به برادرم می گویم خانه ی شهرضا را براتان آماده کند، موکت کند،رنگ بزند،تمیزش کند که تو و بچه ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید،راحت باشید،راحت زندگی کنید.😢گفتم مگر تو همانی نیستی که گفتی دانشگاه را ول کن بیا برویم لبنان؟چی شد پس؟ این حرف ها چیه که می زنی؟فهمید همه اش دارد از رفتن حرف می زند گفت فقط برای محکم کاری گفتم. وگرنه من حالا حالاها هستم.🙂👌
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@yousof_e_moghavemat
#شهیدهمت به روایت همسرش
ولی آن روز صبح اینطور نبود.قوری کوچکش را گرفته بود دستش،می آمد جلو #ابراهیم،اداهای بچه گانه درمی آورد می گفت بابایی دَ.🙁
خنده هایی می کرد که قند توی دل آدم آب می شد😢و #ابراهیم نمی دیدش. محلش نمی گذاشت،توی خودش بود.آن روزها مهدی یک سال و دو سه ماهش بود و مصطفی یک ماه و نیمش.سعی کردم خودم را کنترل کنم.نتوانستم عصبانی شدم گفتم تو خیلی بی عاطفه یی، #ابراهیم😒.از دیشب تا حالا که به من محل نمی دهی،حالا هم که به این بچه، به این بچه ها.جوابم را نداد.روش را کرد آن ور.عصبانی تر شدم گفتم با تو هستم،مرد،نه با دیوار.😕رفتم روبروش نشستم خواستم حرف بزنم،که دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده😔.
گفتم حالا من هیچی،این بچه چه گناهی کرده که…بریده شدنش را دیدم.دیگر آن دلبستگی قبلی را به ما نداشت.دفعه های قبل می آمد دورمان می چرخید،قربان صدقه مان می رفت،می گفت،می خندید. ولی آن شب فقط آمده یکبار دیگر ما را ببیند خیالش راحت بشود برود.💔
مارش حمله که از رادیو بلند شد گفت عملیات در جزیره ی مجنون ست به خودم گفتم نکند شوخی های ما از لیلی و مجنون بی حکمت نبوده☹️، که #ابراهیم حالا باید برود جزیره ی مجنون و من بمانم اینجا؟فهرستی را یادم آمد که #ابراهیم آن بار آورد نشان من داد گفت همه شان به جز یک نفر شهید شده اند.
گفت چهره ی این ها نشان می دهد که آماده ی رفتن هستند و توی عملیات بعدی شهید می شوند.🕊
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@yousof_e_moghavemat
#نبرد_با_اسرائیل
دور هم جمع شدیم.شبهای جبهه بود وهمه رزمنده بودیم.قرار شد از آرزوهایمان بگوییم. یکی گفت در راه خدا شهید شوم.یکی گفت تا آخر جنگ باشم ونبرد کنم و... منتظر آرزوی #ابراهیم بودیم.سکوتی کرد وگفت: آرزوی من شهادت است حالا نه. من دوست دارم در نبرد با #اسرائیل شهید شوم.
#شهید_ابراهیم_هادی
از سمت راست اولین نفر هستند
@yousof_e_moghavemat