فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدمون مبارک😍
با افتخار بابام علیه...🖐🏻🥺
🔸@zahra_aalipouur
هدایت شده از خانواده الهی | زهرا علیپور🏴
منم مثل شما طبق تکنیک عمل کردم😌
هدفم این بود کیک خونگی بپزم اما
متاسفانه تمام روز خونه نبودم و مجبور
شدم کیک بازاری بخرم😁
با این حال همسرجان از نامه ای که گرفتن
خیلی خوششون اومد🥰🖐🏻
خوشبختی خیلی گرون نیست❤️
باید راهشو یاد گرفت👌🏻
و ما اینجا راه خوشبختی رو یاد میدیم😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ بود...🌱
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#قسمت_۱٠ #استاد_مسیحی به خودم می آیم و فورا به اتاق می روم. شربتا را که می خوریم نرگس قصد رفتن میک
#قسمت_۱۱
#استاد_مسیحی
متعجب نگاهش میکنم.
-چه نقشه ای؟
-میگم من مثلا انگار ماشینمو نیوردم و بعد تو از داداشت بخواه منو برسونه..
خنده ام می گیرد.
-فک نکنم قبول کنه..
دمغ می شود.
-واسه چی؟
_آخه با یک دختر خانوم خوشگل و نامحرم تو یک ماشین؟
پوفی میکشد.
-حالا تو بگو..
مشغول پوشیدن کفش هایش می شود که مامان را صدا میزنم.
-اِ کو بابا؟
-رفت مغازه دخترم..
-میگم مامان، نرگس تنهاست. به نظرت زشت نیست تاکسی بگیره؟
مامان لب میگزد.
-راست میگی مامان؟ خب چرا زودتر نگفتی. بزار برم به علی بگم..
همراهش سمت اتاق علی می رویم.
علی متعجب می گوید.
-چی شده؟ چرا شورش کردین؟
میخندم...
-شورش چیه بچه؟ مامان کارت داشت..
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#قسمت_۱۲
#استاد_مسیحی
مامان با لبخند میگوید
-عزیزم بیا بی زحمت دوست فاطمه رو برسون خونشون. خوب نیست دختر مردم تنها با تاکسی بره..
علی هنگ میکند.
-من؟ من ببرمش؟
پوفی میکشم.
-نه من میبرمش..
مامان لبخند میزند.
-آره مادر بیا دیگه..
علی پوفی میکشد و کتش را از سر جالباسی برمیدارم و خطاب به من می گوید.
-شما هم چادرتو سرت کن باهم میریم..
متعجب می شوم.
-واسه چی من؟
مامان دو هزاری اش می افتد.
-اها اره مامان. راست میگه داداشت شما هم همراهشون برو..
نمی خواستم این فرصت طلایی را برای نرگس از بین ببرم ولی باز هم نمی توانستم بیخیال ارزش هایمان شوم
_باشه داداش
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃