سلام از کانال ایشون دیدن کردید؟😍
خانمایی که دوست دارید به درآمد برسید!
پیشنهادش میکنم☺️
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه امام زمان علیهالسلام
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۴ #پرستار_محجوبم مامان دیروز کمی بد قلقی می کرد و بین رفتن یا نرفتنم مردد بود اما با صحبت ها
#پارت_۳۵
#پرستار_محجوبم
چشمی می گوید و بعد از گذاشتن سوپ بدون حرفی از اتاق خارج می شود. نرگس خانوم با نگاهش حلما را بدرقه می کند. کنجکاو کتاب را می بندم.
-کافیه نرگس جون؟ یا بازم براتون بخونم؟
نگاهم می کند. با چشمهایش حرف می زد. عجیب بود. انگاری می فهمیدم چه می گوید!
لبخندم عمیق تر می شود. بی مقدمه می گویم:
-میدونستید خیلی زیبا هستید؟
انگار که از حرفم شگفت زده شده باشد، لبخند کمرنگی گوشه لبش جاخوش می کند. ذوق می کنم. مطمئن بودم که آقای یکتا زیاد این جمله ها را بهش می گوید اما این تعجب نشان از این می داد که حرف های همسرش را پای دلسوزی می گذاشت!
-چشمای کشیده عسلی و لبخندتون خیلی به دل می شینه. انگاری هرچی سنتون بالاتر میره جوون تر میشین..
چشمک میزنم.
-پس نگو واسه چی آقای یکتا انقدر دوستتون داره...
این بار دندان های مرتب و سفیدش به چشم می خورند. واقعا زن زیبایی بود!
-خب خب بریم سراغ این سوپ خوشمزه!
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#پارت_۳۶
#پرستار_محجوبم
با هیجان قاشق را داخل سوپ میزنم.
-وای نمیدونید نرگس جون من چقدر عاشق سوپ و غذاهای آبکی ام..
میخندم.
-البته پیتزا هم خیلی دوست دارم!!!
پیتزا هم خوب بلدم بپرسم. اگر بخواید یک روزی براتون پیتزا هم درست میکنم!
قاشق به قاشق مشغول سوپ دادن به نرگس جون می شوم. آقای یکتا از من خواسته بود این کارها را به حلما بسپرم ولی دوست داشتم برای نزدیک تر شدن به نرگس جون این کارها را هم خودم انجام دهم. حلما به اندازه کافی مسئولیت داشت. تازه برای یک دختر نوجوان این کارها شاید کسل کننده به نظر می رسید!
حالا همچین می گویم انگار خودم چندسالم بود. اگر مامان در افکارم مهمان بود حسابی به سخره ام می گرفت!
به خودم که می آیم بشقاب سوپ خالی می شود. این اولین بار بود!
با ذوق میخندم.
-نگفته بودین شکمو هم هستینااا...
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۶ #پرستار_محجوبم با هیجان قاشق را داخل سوپ میزنم. -وای نمیدونید نرگس جون من چقدر عاشق سوپ و
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه امام زمان علیهالسلام
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
سلام حالتون چطوره؟😍
من خودمم از کانالشون خرید کردم
قابل اطمینان هستند☺️☝️🏻
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۶ #پرستار_محجوبم با هیجان قاشق را داخل سوپ میزنم. -وای نمیدونید نرگس جون من چقدر عاشق سوپ و
#پارت_۳۷
#پرستار_محجوبم
گوشه چشمش چین می خورد. می دانستم توانسته بودم کمی خوشحالش کنم. اما خب این خوشحالی زیاد دوام نمی آورد. با کمک دستش ویلچرش را سمت پنجره اتاق می برد. نفس عمیقی میکشم و با با اجازه ای از اتاق بیرون می روم. انگاری نیاز داشت تنها باشد. نرگس جون را به حلما میسپارم و به حیاط می روم. دست به سینه زده و میان درختان میوه قدم میزنم. نیاز داشتم کمی برای کسب انرژی اکسیژن وارد ریه هایم کنم!
انقدر خسته بودم که نیاز به یک خواب عمیق داشتم اما خب کارهایم انقدر مهم بودند که بتوانم در برابر غول خواب مقاومت کنم. انشاءالله شب حسابی از خجالت خستگی ام در می آیم. خورشید در حال غروب بود. نمی دانم چقدر در حیاط آقای یکتا قدم میزنم که صدای «الله اکبر» زیبای اذان داخل گوشم طنین می اندازد.
لبخند میزنم و کش و غوصی به تنم می دهم. چقدر به آرامش نماز نیاز داشتم. به اتاقم برمیگردم و سجاده ام را پهن می کنم. چادرنمازم را که سرم می کنم و مقابل قبله می ایستم، لبخند زده و با آرامش تکبیر می گویم!
***
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
#پارت_۳۸
#پرستار_محجوبم
انقدر به صحبت های شیرین آقای یکتا میخندم که دل درد می گیرم. دلم می خواست خجالت را ول کنم و قه قه بزنم زیرخنده اما خب حجب و حیا چنین اجازه ای را نمی داد. انقدر آقای یکتا از خاطرات دوران سربازی اش خوشمزه تعریف می کرد که حتی نرگس جون هم با لبخند همسرش را نگاه می کرد. حلما اما شامش را که می خورد سریع به آشپزخانه می رود. با وجود خستگی اما انقدر صحبت های آقای یکتا جالب بود که رغبت نمی کردم به اتاقم بروم و پذیرای غول خوابم بشوم!
آقای یکتا اشک چشمش را می زداید و با خنده خطاب به من می گوید.
-اصلا فکر میکردی چنین رئیس دست و پا چلفتی داشته باشی؟
با خجالت میخندم.
-این چه حرفیه آقای یکتا، فقط شوخی بوده..
یکدفعه هردو میزنیم زیرخنده!
پس از کمی مکث، نفس عمیقی میکشم و از پشت میز بلند می شوم.
-اگر اجازه بدید، من دیگه به اتاقم برم و مزاحمتون نشم..
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۸ #پرستار_محجوبم انقدر به صحبت های شیرین آقای یکتا میخندم که دل درد می گیرم. دلم می خواست خج
پارتای قشنگمون
و ۵ صلوات...☺️
تقدیم نگاه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
و مردم شجاع غزه و مقاومت حزب الله
برای زمینه سازی ظهور انشاءالله...❤️