eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#نحوه_شهادت #شهیده_فهیمه_سیاری 🌹 در 6 آذر سال 1359 کوله‌بار سفرش را بست و به‌همراه یکی از یارانش، راهی شهر بانه شد تا بلکه بتواند با آموزش‌های صحیح دینی در راستای آگاهی‌بخشی به فرزندان مظلوم آن سرزمین، گام‌هایی را بردارد.❣ خانم سیاری به همراه سه بانوی دیگر که قصد سفر به شهر سقز را داشتند موقع عبور از منطقه دیواندره در تاریخ 12 آذر ماشین حامل آنان مورد حمله قرار گرفت و ایشون به درجه شهادت نایل آمد. #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#نحوه_شهادت #شهیده_فهیمه_سیاری 🌹 در 6 آذر سال 1359 کوله‌بار سفرش را بست و به‌همراه یکی از یارانش،
برگزیده هایی از 🕊خدایا! دردها مختلف و سطح بینش‌ها متفاوت، کارهایم نه‌تنها به‌خاطر خدا نیست، بلکه به‌خاطر خودم نیز نیست. واقعاً از گذشت عمر خود به بطالت افسوس می‌خورم.🌷 🕊خدایا! چقدر پستی و ذلت به‌همراه دارم، چقدر توشه راه کم و چقدر راه، طولانی و بی‌پایان است.🌷 🕊خداوند! از درگاهت خواستارم که در رابطه با اجتماع، خود را آن‌طور به من بشناسانی که خود می‌پسندی🌷 🕊خدایا! خوبی‌های غیر خودت را در نزد من بی‌ارزش جلوه بده که رسیدن به آن برایم هدف نباشد.🌷 🕊خدایا! قدرتی ده که شناخت اصیلی از اسلام داشته باشم.🌷 🕊خدایا! قدرتی ده که ظرف‌های وجودی عمرمان را خالی نگذاریم و به وسیله نیکی‌ها آن را پر سازیم.🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
ویلانشین های جبهه ... #مردان_بی_ادعا #زندگی_در_جنگ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت ... #شهید_‌میرمحمود_بنی‌هاشم (سمت‌چپ) #رزمنده_ابراهیم_اعتصامی #رفاقت_در_جنگ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خیس می‌شوم ؛ زیر بارانی که شما را در من تازه می‌کند ... از سمت چپ : #شهید_محمد_عظیمی #شهید_‌محمود_تاج‌الدین #رزمنده_فائزی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مردان کوچک ولی شجاع ... #نوجوانان #بیسیم_چی #دفاع_مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عشق است ؛ به خاک و خون تپیدن ... #پیکر_شهید #یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
تا کاروان پس از ما پیدا کند راه از چاه یا ردّ پا یا که پایی ؛ در جاده جا می‌گذاریم ... #مجروحین #دفاع‌مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
VafatHazratOmolbanin1393[02].mp3
6.93M
#مداحی_شهدایی 💐روضه همسران و مادران شهدا 🎙مداح : حاج میثم مطیعی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فقط یک #آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از #شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر» والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت. #خاطرات_ناب_شهدا #شهید_عبدالحسین_برونسی #التماس_شفاعت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
شش ماه خودسازی هفت ماه انتظار و در آخر #شهادت... شهادت خوب است، اما تقوا بهتر، تقوایی که در قلب باشد و در رفتار بروز کند. شهید #مدافع_حرم_روح_الله_قربانی شهادت: ۱۳ آبان ۹۴/حلب #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ #شهدایی🍁 💌 خاطره ای کوتاه از #شهید_حججی ⚘ شانه هایش می لرزید ⚘ 💌 صدای روضه خوان که بلند می شد ، سر آقا محسن پایین می امد و شانه هایش می لرزید و آرام آرام صدایش به گریه بلند میشد . شرکت کننده فعال هئیت ها بود . رمز آمدنش در دنیا ، رشد کردنش و صعودش در زندگی و عاقبت به خیری اش را در اهل بیت علیهم السلام می دید . بخاطر همین به روضه و ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام اهمیت می داد . ⚘ راوی _ دوست شهید ⚘ به یادشان #صلوات :) نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmi
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 6 🌱یکی از مشخصه های اخلاقی ایمان یتیم نوازی‌اش بود. مسافرت اصفهان رفته بودیم. سی و سه پل نشسته بودیم که یک دختر بچه دیدیم دست فروشی میکرد دختر بچه امد پیش ما و به من گفت خانوم لواشک میخاهی؛ اولش گفتیم نه با خودمون فکر کردیم شاید کارشه اما دختر بچه یکبار بیشتر نگفت اصرار نکرد. انگار خودش هم از این وضعیت ناراضی بود. 🌱خلاصه از ما گذشت ایمان دختر بچه رو زیر نظر گرفت دختر با وجودی که کوچولو بود، خیلی با حیا بود. جمع مردانه نمیرفت یا پیش خانم‌ها میرفت یا پیش خانواده‌ها. ایمان فهمید این بچه کارش فروشندگی نیست چون مثل بقیه اصرار نمیکرد، واقعا از سر نیاز این کار رو میکرد. 🌱دختر بچه از ما دور شده بود ولی ایمان دوید دنبالش ازش لواشک خرید بعد نشست خیره شد به دور دست و گفت الهه دوست دارم خدا اینقدر به من توانایی بده که بتوانم به اینجور بچه ها کمک کنم. 🌱حتی سوریه همرزماش تعریف میکردن که روی ساعد دستش با حنا نوشته بوده یا رقیه. ازش میپرسن چرا یا رقیه؟ میگه من عاشق طفل سه ساله امام حسین ( علیه السلام) هستم و جالب اینکه ایمان 25 آبان ماه که مصادف با شهادت حضرت رقیه بود به خاک سپرده شد. ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی #کانال_زخمیان_عشق بهترین کانال شهدایی در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍و ریحانه نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاورد! دقیقا ارشیای جوان تر شده با ریش... _وای ارشیا! این عکسو ببین، انگار خودتی ارشیا قاب عکس را گرفت و با تعجب زمزمه کرد: _آره... خیلی شبیهه ریحانه پرسید: _پسرتون هستن؟! _بله پسرمه، علیرضاست _فوت شدن؟ _شهید شده؛ سی ساله که ندیدمش... دلم براش پر می زنه _آخی، خدا رحمتشون کنه بی بی جان _خدا رفتگانت رو بیامرزه دخترم، اما شهدا از ما زنده ترن... _بله حق باشماست _چی بگم از کارای خدا، همین که دیشب خوابش رو دیدمو امروز شما رو بازم کرور کرور شکر درگاهش، عمر دوباره گرفتم مادر. _خدا صبر بده بهتون _ان شاالله... حالا بفرمایید حواسمون پرت شد و غذا از دهن افتاد. و بحث ناتمام ماند! چای و نبات بعد از غذا را که خوردند بالاخره بی بی اجازه داد که رفع زحمت کنند. هرچند ریحانه حالا به اندازه ی موقع آمدن سبک نبود و تقریبا پر بود از سوال های بی جواب مانده و کنجکاوی! فکر می کرد کاسه ای زیر نیم کاسه بوده... در را که بستند و نگاهش ناغافل افتاد به بالای در گفت: _ا اینجا رو دیدی ارشیا؟! نوشته "علیرضا جان شهادتت مبارک" الهی بمیرم... چه دل پر دردی داره بی بی، این جمله رو یعنی سی ساله که اینجا نوشتن؟ _نمی دونم! شاید... بریم؟ _آخه... _لطفا بریم ریحانه، سرم درد می کنه _باشه به نظرش همه چیز عجیب بود و بهم پیچیده! حتی رفتارهای ارشیا و بی بی، اصلا ماجرای نذری و گذری که به این کوچه و به این خانه افتاده بود هم با همیشه فرق داشت! آن شب نه او میل به شام داشت و نه ارشیا که از وقتی آمده بودند رفته بود توی اتاق و با خوردن یکی دوتا مسکن تقریبا بیهوش شده بود. ریحانه دلش خوش بود به حاجت روا شدنش، می دانست به همین زودی ها مجبور است رازش را پیش همسرش برملا کند و نگران اتفاق های بعدی بود. هزار بار و به صدها روش توی خیالاتش تا صبح به ارشیا گفته بود که دارند بچه دار می شوند و هربار او ری اکشنی وحشتناک تر از بار قبل داشت! همین تصورات هم خاطرش را مکدر کرده بود، تازه نماز صبح را خوانده و چشمانش گرم خواب می شد که با صدای ناله های ارشیا هوشیار شد. انگار خواب می دید، به آرامی تکانش داد و صدایش زد. نفس نفس می زد و مثل برق گرفته ها از جا پرید. _خوبی؟ _خودش بود _کی خودش بود؟ خواب دیدی ارشیا جان چیزی نیست _ولی شبیه خواب نبود! انگار بیدار بودم _خیره ایشالا... _خودش بود ریحانه نه؟ _کی؟ _علیرضا _چی؟ دستی به موهای آشفته اش کشید و لیوان آب روی پاتختی را تا ته سر کشید. مشخص بود هنوز حالش جا نیامده. _باید بریم خونه ی بی بی _چطور؟ نکنه خواب پسرشو دیدی؟ سکوت کرده و به جایی نامعلوم خیره مانده بود. ریحانه گفت: _فردا میریم ت... _الان _چی میگی آخه آفتاب نزده کجا بریم؟ _الان بریم... لطفا! _گیج شدم بخدا؛ نمی فهمم چه خبره. _توضیحش مفصله اما... علیرضا عموم بوده و بی بی هم... مادربزرگم! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh. 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍁زخمیان عشق🍁
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی #قسمت_پنجاه_دوم ✍و ریحانه نزدیک بود از تعجب شاخ دربیا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍کنار درخت تنومند کوچه ایستاده بود و هنوز هم نفهمیده بود که چه خبر شده... ارشیا با همان چهره ی مشوش در زد، چند دقیقه ای طول کشید و بعد بی بی با آن چادر رنگی و مقنعه ی سفید در را باز کرد و با دیدنشان لبخندی زیبا زد. انگار منتظر مهمان ناخوانده بود باز، درست مثل دیروز! ریحانه که سکوت ارشیا را دید خودش دهان باز کرد: _سلام بی بی _علیک سلام مادر _ببخشید که بی موقع مزاحم شدیم _قدمتون رو چشم من. خیر باشه _والا چه عرض کنم... اگه اجازه بدین چند دقیقه ای وقتتون رو بگیریم _خیلی خوش اومدین عزیزم؛ بفرمایید و کنارتر رفت و با دست به داخل اشاره کرد. حالا به همان پشتی های مخمل قرمز رنگ تکیه داده بودند و عطر هل چای تازه دم توی استکان های کمر باریک، مشامشان را پر کرده بود. چقدر بی بی صبور بود، برعکس ریحانه! _خواب دیدم دیشب بی بی سرش را تکان داد، به قاب عکس ها خیره شد و با نفسی عمیق گفت: _خیره ان شاالله پسرم... چه خوابی؟ _خواب پسر شما رو... شبیه من بود، خیلی زیاد! _خب؟ آب دهانش را قورت داد و چنگی به موهایش زد، ادامه داد: _توی حیاط همین خونه بودیم من و بابا و شما؛ مثل سی سال پیش که خبر شهادتش رو آورده بودن خونه شلوغ بود و شما بی تاب. بابا یه گوشه چمباتمه زده بود و من بچه شده بودم و چسبیده بودم بهش... می ترسیدم از صدای جیغای پشت سرهم عمه بتول و گریه ی بقیه. چشمم به عمو بود که کنار حوض نشسته و تو نگاهش که میخ شما بود غم موج می زد... لباسش خاکی بود و پوتینش گلی، به این فکر می کردم که چقدر مهربونه و چرا زودتر از این ندیده بودمش؟ یهو صورتش رو برگردوند سمت من، بهم لبخند زد و گفت:"بیا عمو، منو بی بی رو بیشتر از این منتظر نذار" نفهمیدم حرفشو، پاش می لنگید وقتی رفت سمت در... چفیه ی دور گردنش رو درآورد و انداخت روی شاخه ی درخت انجیر؛ بعدم رفت! ریحانه به شانه های لرزان بی بی نگاه کرد، گوشه ی چادر را کشیده بود روی صورت خیس از اشکش و زیرلب چیزهایی نامفهوم می گفت. اما چند ثانیه که گذشت چادر را پس زد و انگار برای کسی آغوش گشود. ریحانه هنوز در فکر تعبیر خواب بود و ربط دادن واژه عمو به علیرضا، که در کمال ناباوری همسرش را دید که بین گل های ریز و درشت چادر نماز بی بی گم شد... نفهمید چه شده و فقط شوکه تر از پیش شد! بی بی که با مهر سر ارشیا را نوازش می کرد گفت: _گفتم که مرده ماییم نه شهدا! از پریشب بهم پیغام داده بود که یکی از عزیزام میاد به دیدنم... همین که درو باز کردم و چشمم به قد و قامتت افتاد وسط کوچه دلم هری ریخت پایین، مگه داریم غریبه ای که گذرش بیفته به این محل و انقدر شبیه علیرضای من باشه؟ مگه میشه مادربزرگی اسم نوه ی ارشد پسریش رو فراموش کنه؟ هرچی بابات بی معرفت بود و با دوتا چشم و ابرو اومدن مه لقا دل و دینشو داد و نگاه به پشت سرشم نکرد، اما تو از همون اولم سرشتت خوب بود مادر... آخ الهی پیش مرگت بشم که بعد سی سال دلمو شاد کردی ریحانه با بهت گفت: _ش... شما مه لقا رو چجوری می شناسین؟ نوه ی ارشد؟ اینجا چه خبره حاج خانوم؟ _خبرای خوش گل به سر عروس _عروس؟ ارشیا که انگار بالاخره دل کنده بود از نوازش بی بی با چشم هایی سرخ از گریه گفت: _یعنی هنوز نفهمیدی که بی بی، مادربزرگ منه؟ ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
اے ڪه گفتے "عشــق" را درمان بہ هجران میڪند .. ڪاش میگفتے ڪه "هجران" را چہ درمان میڪند؟ پ.ن: #شهید_مسعود_پهلوانی بر بالین #شهید_محسن_علیزاده و #شهید_غلامحسین_لطفی، موقعیت گردان کمیل، منطقه شاخ شمیران عراق ۳۰ آبان ماه ۶۳ پس از شهادت محسن علیزاده و غلامحسین لطفی ۱۰ روز بعد شهید پهلوانی به آنها پیوست... روحشان شاد🌷 شبتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
چشمانت ، نگاهت همان اتفاقیست که هر صبح ؛ شهر دلِ من را گرم می‌کند ... 📎شهید حزب‌الله #حسان_هولواللقیس🌷 #سالروز_شهادت 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
📎رهبرمعظم‌انقلاب: برادران عزیز! امروز که شما با این نیت خالص و با این عزم و قاطعیت به سمت جبهه‌ها روانه هستید، برای چه دارید حرکت می‌کنید؟ آن انگیزه‌ای که شما را دارد به سمت میدان‌های نبرد می‌کشاند، آن چیست؟ یک ایمان قوی همراه با آگاهی کامل و با توکل به خدا و با روشن‌بینی و امید به آینده است. اگر امید به آینده نباشد، این حرکت با این وسعت و با این قدرت، حصول پیدا نخواهد کرد. ۱۳۶۵/۹/۱۲ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
📎رهبرمعظم‌انقلاب: برادران عزیز! امروز که شما با این نیت خالص و با این عزم و قاطعیت به سمت جبهه‌ها ر
‼️اعزام سپاهیان محمد در شرایطی صورت می‌پذیرفت که بهمن ماه 1364، ایران پس از چندین عملیات نه‌چندان موفق توانست رزمندگانش را به آن سوی اروندرود برساند و شبه‌جزیره فاو را به تصرف درآورد. ‼️والفجر8 که از آن به عنوان یک عملیات موفق نام برده می‌شود، تا حد زیادی دسترسی عراق به خلیج فارس را کوتاه کرد و حالا در یک عملیات بزرگ دیگر، قرار بود متصرفات فاو تکمیل شود و با تصرف بندر مهم بصره، دولت بعث عراق وادار به تسلیم شود. ‼️لذا تدارک بسیاری برای اعزام قوای محمد رسول‌الله(ص) به جبهه‌ها انجام گرفت تا مگر کار جنگ یکسره شود. عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را یکسره کند، کربلای4 بود. این عملیات تنها 21 روز بعد از اعزام سپاه یکصد هزارنفری محمد رسول‌الله(ص) انجام گرفت. اما چون کربلای4 با عدم‌الفتح رو به رو شد، منافقان و معاندان سعی کردند مردم را دلسرد کنند و به‌سرعت شایعاتی مبنی بر تعداد بالای شهدا پخش شد. ‼️در عملیات کربلای 4 حدود 250 گردان رزمی وارد عمل شدند. در اعزام سپاهیان محمد(ص) نیز عنوان شده بود که این سپاه بیش از 200 گردان دارد. بنابراین قاعدتاً بسیاری از اعزامی‌های سپاه محمد در کربلای4 شرکت کرده بودند. ‼️اما آنطور که دشمن سعی می‌کرد آمار تلفات را بالا نشان بدهد، در مرحله اول کربلای4 تنها حدود 30 گردان شرکت کردند که بعد از لطمات عمده‌ای که به آنها وارد شد، عملیات در همان ساعات اولیه لغو شد. ‼️دو هفته بعد از کربلای4، عملیات کربلای5 انجام گرفت. حدود 200 گردان باقی مانده از سپاهیان محمد به کربلای5 ورود یافتند و طی بیش از 70 روز نبرد شدید و خونین، تعدادی از این گردان‌ها بارها و بارها بازسازی شدند و جاده شلمچه به سوی بصره، با خون پاک شهدا فرش شد. نهایتاً کربلای5 با تثبیت موقعیت رزمندگان در 15 کیلومتری بصره با پیروزی به انجام رسید. ‼️قطعنامه 598 که تیرماه سال 66 به تصویب رسید و پایه آتش‌بس بین ایران و عراق قرار گرفت، ماحصل پیروزی در کربلای5 بود. سپاهیان محمد آنطور که گفته بودند، به قولشان عمل کردند. آنها توانستند سرنوشت جنگ را در کربلای5 با پیروزی رقم بزنند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رسم_خوبان 🍀براي او نيازهاي جسمي اش مهم نبود. آنچه برايش مهم بود تلاش و خدمت بود. برخوردش با همه طوري بود كه از دستش رنجيده نمي شدند. در سخت ترين شرايط اقتصادي تلاش مي كرد كه نيازهاي رزمندگان را برطرف سازد. 🍀هر وقت پشتيباني عملياتي را بر عهده مي گرفت، رزمندگان با مشكلات مواجه نمي شدند، چون در كارهايش برنامه ريزي داشت. تمام مناطق غرب و جنوب و صحنه‌هاي نبرد حسن را ميشناختند، چون تمام شب و روز او در جبهه ها ميگذشت. 🍀اكثراً روزه بود، مخصوصاً روزهاي دوشنبه و پنج شنبه . در دماي 47 درجه اهواز جهت خودسازي روزه مي گرفت. با اين حال براي رزمنده هاصبحانه درست میکرد و میگفت :ثوابش بر اين است كه خودم صبحانه را درست کنم ، او با كمترين غذا افطار مي كرد. 🍀حسن اعتقاد به تجملات نداشت و دنيا طلب نبود . هميشه منزل او مهمان بود. او به حلال و حرام توجه داشت. 📎جانشین لجستیک سپاه #سردارشهید_حسن_شوکت‌پور🌷 #سالروز_ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#روایٺــ_عِـشق ✒️ 💠اخلاق آقا میثم در بیرون و داخل منزل یکی بود. خیلی شوخ طبع بود و سر به سر همه می‌گذاشت. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. 💠با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود». شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود. خانواده‌ام بعد از شهادت فهمیدند میثم تکاور بود. 💠همیشه میگفت :دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمان‌ها وقتی به دنیا می‌آییم، امام حسین(ع) را راحت و همینجوری قبول داریم ولی در دوره جدید بچه‌ها مفاهیم را اینطور قبول نمی‌کنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. 💠دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین(ع) چگونه‌اند. دوست دارم کتابخوان شود و کتابخوانش می‌کنم و از این طریق به او یاد می‌دهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند.» گاهی هم به شوخی به من می‌گفت: «زهره اگر بچه ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.» #شهید_میثم_نجفی🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#روایٺــ_عِـشق ✒️ 💠اخلاق آقا میثم در بیرون و داخل منزل یکی بود. خیلی شوخ طبع بود و سر به سر همه می‌
🔸وقتی میثم به سوریه رفت و شهید شد، من باردار بودم. به من گفته بود می‌خواهد به سوریه برود. ناراحت بودم به خصوص به دلیل وضعیتی که داشتم برایم سخت بود که از او دور باشم. از روزی که متوجه شد می‌خواهد پدر شود رفت سر کار و شغل دوم پیدا کرد. 🔹من بیشتر منزل مادرم بودم چون آخر شب به منزل می‌آمد و برایم سخت بود. می‌گفتم: «آقا میثم! در خانه بمان. من دوست ندارم مرد خانه دیر برگردد.» ولی او می‌گفت: «بالاخره باید روزی برسد که نبودن‌ها را تحمل کنی.» دوست نداشت خانه بماند و یا به خاطر بحث مالی دستش را جلوی کسی دراز کند. می‌گفت: «بچه روزی می‌خواهد. باید به فکر آینده او باشم.» 🔸شغل دوم او و نبودن‌هایش به این دلیل به خودی خود برای من خیلی سخت بود. وقتی متوجه شدم تصمیم گرفته است به سوریه هم برود، تحملش برایم سخت‌تر شد. به من گفت: «شاید 40 روز یا شاید هم دو، سه ماهی طول بکشد تا برگردم.» گفتم: «نه! چند ماه زیاد است. باید زودتر برگردی.40 روزه برگرد.» 🔹البته زیاد هم برای نرفتنش اصرار نمی‌کردم. وقتی می‌دیدم در جایی مثل سوریه مسلمان‌ها درخطر هستند و افراد بی گناه را می‌کشند و حرم حضرت زینب(س) نیاز به مدافع دارد، چیز زیادی نمی‌گفتم. یعنی به این مسائل که فکر می‌کردم، نمی‌توانستم مخالفت کنم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✍ #ڪلام_شـ‌هید 🔰همه مردم بدانند اگر می خواهند در دنیا و آخرت پیش خدا و خلق خدا سرفراز باشند راه پیروی از ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را در پیش گیرند که این تنها فقط تنها راه سعادت و نجات است. 🔰از تمام دوستان و آشنایان بخصوص اقوامی که نتوانستم حقانیت امام و جمهوری اسلامی را ثابت کنم معذرت می خواهم و از تمام آنها به علت کوتاهی در انجام رسالتم طلب عفو و بخشش می نمایم و امیدوارم شهادتم بهترین برهان من در حقانیت ولی فقیه (امام) و جمهوری اسلامی باشد. #شهید_علی_آثاری‌اردکانی🌷 #سالروز_ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
( radio P E L A K ) شهید محمد نصر اصفهانی.mp3
6.28M
🎧 🎧 ( شاخه گلی در طلائیه ) 🍂 راز خاک گرم و پیکر سالم شهید... تقدیم به محضر مطهر و 🌷 راوی: استاد مهدوی ارفع نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁 پر میزند دلم به هوای زیارتش... هرروز خسته‌حال‌ترم خسته‌حال‌تر خود را کبوتر حرمش فرض میکنم هرگز ندیده‌ام ز خودم خوش‌خیال‌تر چهارشنبه‌های امام رضایی❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh