eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
بارالهــا .... من نمی خواهم که در بستر بمیـرم  می‌روم تا همچو مردان خدا در دلِ سنگر بمیـرم ... 🌷 📎سلام ، صبحتون شهـــــدایی🌺 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
تو کعبه ی منی جانا طوافت واجب است بر من (جبريل) ❤️ 🇱🇧 طواف پیکر مطهر شهید لبنان بر دور ضریح حضرت زینب.س نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عقد ما 17خرداد 92 بود و روزی که آقا جواد شهید شدند مصادف با چهارمین سالگرد عقدمان بود؛ چون خیلی در حال و هوای شهادت بود، فکر می‌کردم شهید شود، اصلا انگار برای اینجا نبود گاهی از آینده که صحبت می‌کردم، می‌گفت: حالا اگر من شهید شدم و نبودم چی؟ انگار می‌دانست ممکن است دیگر نباشد، خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم اهل بیت (ع) در آنجا دفاع کند اما من آن موقع خیلی موافق رفتنش نبودم ولی چون شهادتش، شهادت حقی بود و به این راه دعوت شده بود، بالاخره به آن چیزی که می‌خواست در همین جا رسید. 🌷شهید جواد تیموری🌷 تولد: ۱۳۷۰/۵/۱۷ شهادت: ۱۳۹۶/۳/۱۷ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
می‌گفت من برای کار در منزل طلبه ها و افراد مستحق پول نمی گیرم! در نجف روال زندگی هادی ذوالفقاری همین بود، یا درس می خواند یا برای افراد مستحق لوله کشی آب انجام میداد؛ یکبار گفتم: آخه پسر این چه کاریه؟ تو پول بگیر ولی کمتر، تو پس فردا به این پول احتیاج پیدا می‌کنی، نگاهی به چهره من انداخت و گفت: حرفی که میزنم تا زنده ام نقل نکن، من هر زمان احتیاج به پول داشته باشم خود مولا مرا کمک می کند؛ یکبار از تهران زنگ زدند و پول میخواستند، مادرم یک میلیون تومان پول می خواست، شب طبق معمول رفتم حرم حضرت امیر (ع) کنار ضریح بودم که یک نفر صدایم کرد و گفت: این پاکت مال شماست فکر کردم مربوط به حوزه است وقتی برگشتم پاکت را باز کردم یک میلیون تومان پول داخل آن بود. 🌷شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷 📚 کتاب "پسرک فلافل فروش" نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعه، عاشق ترین روز هفته است.... آنقدر که رنگ قریب انتظارش را بر قلب همه اهل زمین، میپاشد... هفته به وقت دلتنگی رسیده؛ يک جرعه نگاهت، درمان تمام بیقراری ماست.... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
چه قشنگ گفت : ای پیرترین جوانِ تاریخ بیا نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... ▫️آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. @zakhmiyan_eshgh
🚿 حمام صحرایی ... اهدائی دانش‌آموزان و معلمین شهرری (منطقه ۲۰ تهران ) به جبهه‌های حق علیه باطل نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
با پرسنل زیردست به خصوص سربازان، بسیار مهربان بود و با عدالت رفتار می کرد. هنگامی که به تهران منتقل گردید، به دلیل مشکلات مالی در یک زیرزمین مسکونی بدون امکانات لازم برای یک خانواده سکونت داشت؛ اما صبر و استقامت و تواضع و گذشت وی موجب صفای خانه بود . در سفر به آمریکا از روحیۀ مذهبی وی کاسته نشد و با وجود آموزش های مستمر به نمازها و نوافل، بیشتر تأکید می کرد. فرازی از وصیت نامه : «خدایا، در این لحظات درگیری نه می ترسم و نه ناامیدم؛ فقط آرزو دارم که همۀ ما را ببخشی و دیگران را که زنده می مانند، آگاه سازی تا قدرت پیدا کنند انتقام مسلمانان واقعی را از کفار، مشرکین و منافقین بگیرند و قدرت تو را به نمایش گذارند. خدایا، همیشه به تو متکی و معتقد بودم و هستم. خدایا، شهدا را که زندگی حقیقی و برحق را در وجود همۀ ما زنده کردند و می کنند، بیامرز و شجاعت و ایمان آن ها را به دیگران بیاموز.» 📎فرماندهٔ گردان ۱۱۲ لشگر ۲۸ کردستان 🌷 ولادت : ۱۳۲۴/۷/۶ شیراز شهادت : ۱۳۶۰/۳/۱۶ قوچ سلطان ، کردستان نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد عالی: برای ولی زمان خودتون باید دردمند باشید. خیال نکنیم زمان غیبت، زنگ تفریح امام زمان(عج) است. ما چه خبر داریم از بلاهای امام زمان(عج)؟ الان متاسفانه غیبت امام زمان(عج) برای بعضی شیعیان عادی شده... 👌دردِ حجت خدارو داشتن از صد درمان بهتره. 🌸🍃🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
تا دقایقی دیگه یک عکس قشنگ 😊
لبخند بزنیدツ آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جایِ عاشق شدن است! که بر پیشانی بندهایتان نوشته‌اید: «عاشقان شهادت» نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
لبخند بزنیدツ آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جایِ عاشق شدن است! ک
‍ رازهای یک لبخند .... ✍🏻 یادی از مرحوم ملامهدی قلمباز و مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده تصویری دیده نشده از دو پیرِ فرزانه و سرافراز دزفول در جبهه های نبرد لبخند بزنید. در این لباس خاکی و با آن پیشانی بندهایی که بزرگترین راز نهفته ی دل هایتان را با رنگی سبز افشا کرده است. لبخند بزنید... آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار، گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جای عاشق شدن است که بر پیشانی بندهایتان نوشته اید «عاشقان شهادت» درست است که شهادت سن و سال نمی شناسد که اگر می شناخت «حبیب» و «عابس» را باید از عاشورا قلم می گرفتیم؛ اما شما دیگر چرا؟! تکلیفی که برگردنتان نیست! حاج یوسفعلی! پدرم! تو که «عبدالرحمان» 19 ساله ات، فرمانده ی رشیدت، در اسفند 62 خیبر شکن شد و رفت به همان جا که باید می رفت و حتی استخوان شکسته ای هم از او برنگشت! و یک سال بعد باز هم در اسفندماه بود که درب خانه ات را زدند و گفتند که شانه هایت را برای تابوت «علیرضا»ی 22 ساله ات استوارتر از همیشه نگه دار. علیرضایی که طلبه بود، اما با آن همه زخم از نبردهای قبل، در مجنون عشق را طلب کرد و به وصال یار رسید و از بدر راهی به آسمان گشود. حاج یوسفعلی! پدرم! من یقین دارم حتی اگر امروز که اینچنین چشم در چشم دوربین، نه! چشم در چشم روزگار! ایستاده ای و لبخند می زنی، خبر داشتی که 31 سال بعد سومین پسرت که فرمانده گردان عمار بود، در اثر جراحاتش شربت شهادت می نوشد و روی مزارش می نویسند « سردار سرتیپ پاسدار شهید دکتر محمد رضا صلواتی زاده» باز هم همین طور لبخند می زدی! و اما تو ملامهدی! پیر عارف دوران دیده! کاسب مشهور محل که چقدر لقب «حبیب الله» به قامتت برازنده است! پدرم! تو دیگر چرا؟ درست است که تو پسر نداشتی تا راهی جبهه های نبرد کنی، اما قرار هم نبود درب آن دکان کوچک را ببندی و راه خط را در پیش بگیری و در بین راهِ اعزام از شوق گریه کنی. پس همان یکی دو لقمه نانی را که برای زن و بچه ات در می آوردی چه کسی باید تأمین کند؟ تو دیگر چرا اینجا ایستاده ای و لبخند می زنی رو به روی عالم و آدم! دست برگردن حاج یوسفعلی و او نیز دست بر گردن تو و انگار کل عالم و آدم بند شده اند به این لبخند و این لبخند چقدر حرف دارد برای گفتن؛ حرف ها دارد برای آنان که دل هایشان در قفس ماده گرفتار نیست و هنوز نسیمی از آسمان در فضای دلشان می وزد. آخر اگر قرار به تکلیف هم بود، تکلیف از هر دوی شما ساقط بود، اما به فرمان ولیِ زمانتان آمدید تا عالمیان بیاموزند ولایت پذیری به عمل ممکن است نه به حرف و لقلقه! لبخند بزنید! رو به این آدم هایی که «آن روزهای»گذشته را که از یاد برده اند، هیچ، بی خیال «آن روزهای» در پیش رو، روزگار می گذرانند. روزهایی که هم باید روبروی امام موعود حساب پس بدهند و هم روبروی شهدایی که زمین و زمان را به ما سپردند و رفتند. دیگر حساب پس دادن پیش ترازوی عدالت پروردگار پیش کش! اما به یقین حرفی از حرف های این لبخند، اتمام حجتی است با آنانکه باید راهی را بروند که نمی روند و حرف امامی را به گوش جان بخرند که نمی خرند و شرمندگی شان روزی که ولیِ زمان پرچم را به دست ولیِ موعود خواهد داد، بی فایده خواهد بود. پس لبخند بزنید تا از درون این لبخند بشنویم که «چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. حرم عشق کربلاست وچگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است. لبخند بزنید تا تاریخ در افق وجودتان قله های بلند تکامل انسانی را ببیند. به قلم : علی موجودی ـــــــــــــــــــــــــــــــ پانویس: تصویر سمت راست مربوط به مرحوم ملامهدی قلمباز (وفات 1391)،معروف به «ملامهدی» کاسب نمونه دزفول و تصویر سمت چپ مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده( وفات 1394)، پدر شهیدان، عبدالرحمن، علیرضا و محمدرضا صلواتی زاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل است و امروز مزار این دو پیرفرزانه با اندکی فاصله از هم در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است . نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برشی از کتاب سربلند راوی: مادرشهید محسن حججی ماه رمضان آخری ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد. گرم بود ظهر که نماز جماعت میخواندیم من را با تاکسی برمی‌گرداند هتل که اذیت نشوم. خودش نمی‌خوابید،دوباره بر‌میگشت حرم. می‌ایستاد به دعا و نماز. شب بیست‌ویکم توی صحن هدایت نشسته بودم. پیام محسن آمد روی گوشی‌ام. قسمم داده بود: مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم سوریه و روسفید بشم. همان شب ،قران که روی سر گرفتیم از ته دل برایش دعا کردم که بی‌بی بطلبد،پسرم برود. شهید محسن عزیز برا روسفیدی ما هم دعا کن. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند؛ معلمشان حسین (ع)است... معلم اند... درسشان شهادت است مسلح اند... سلاحشان ایمان است مسافرند، مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند، تکیه گاهشان خدا ست... شهید نصــر ۷ هوشنگ شیــرزادی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دلم هوای تو کرده شه خراسانی .. چه می شود که بیایم حرم به مهمانی؟ دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان... عنایتی که بیایم، تویی که درمانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍اصلا حواسم نیست که چه می گویم و چرا مثل رگبار کلمات را از دهانم بیرون می ریزم _اما نه تو از کجا می خوای بفهمی درد منو!تویی که سایه ی مادر و پدر هم قد و اندازه بالای سرت بوده تویی که درس و دانشگاهت بجا بوده و عشق و خانوادت بجاتویی که همیشه یه حامی داشتی،یکی حتی برادرت!یا پدری که کل محل به سرش قسم می خورن،مادری که مثل کوه پشتته و خیالت راحته بودنشه. من اما از درد بی مادری و داغ زن بابا داشتن بود که با همه چپ افتادم.با همه حتی خدا!وقتی صدبار دستمو دراز کردم سمتشو یه بارم نگرفتش باید بازم دوستش می داشتم؟ فرشته وقتی همین چند وقت پیش از همه بریدمو زدم تهران به بهانه ی درس و مشق،فکر می کردم اول آوارگیمه.هیچ جایی رو نداشتم که برم،خوابگاهی نبودو آشنایی نداشتم.وسط میدون راه آهن درمونده بودم و لاله دختر عمم تنها کسی بود که از جیک و پیکم خبر داشتو غصم رو از راه دور می خورد.ترس افتاده بود به جونم،تازه فهمیده بودم چه بی عقلی کردم!اما باور کن یهو خیلی بی مقدمه به ذهنم زد بیام اینجا تنها پناهی که توی این شهر بی سر و ته می شناختم از بچگی. اصلا نمی خواستم اینجا موندگار بشم،نمی خواستم بیام که بمونم ولی همین که پشت بند تو پامو گذاشتم توی حیاط هری دلم ریخت.انگار یهو رفتم به دوران بچگیم.تو حال و هوای خودم نبودم اصلا،وقتی بابات عذرمو خواست حس آدمی رو داشتم که از روی کوه پرت میشه پایین. می ترسیدم از بیرون رفتنو تنها موندن،از بیرون رفتنو بین آدمای هزار رنگ تهران گم شدن بهت دروغ نمی گم تا همین چند روز پیش کینه ی شهاب رو دلم سنگینی می کرد،اما... دوباره گریه ام شدت می گیرد و فرشته بی صدا فقط بغلم می کند. _تو رو خدا بهم بگو،بگو چرا...چرا دارم یکی یکی باورامو خراب شده می بینم؟چرا دیگه نمی تونم خوش باشم و بی دغدغه؟چرا دلم هوای بابامو کرده؟چرا هر روز و مدام نصیحتای لاله و افسانه است که مثل زیرنویس از جلوی چشمم رد میشه؟ من اصلا آدم درددل کردن نبودم،آدم حرف زدنو گریه کردنم نیستم!چرا این روزا مثل هیچ وقتی نیستم.آخه کجای کارم گره افتاده؟ _شایدم داره گره از کارت باز میشه به لبخند مهربانش نگاه می کنم و می پرسم: +یعنی چی؟ _یعنی می خوای چندتا چرای درست و حسابی هم من بذارم تو بساطت؟این همه حرف چجوری رو قلبت سنگینی نکرده بود دختر خوب؟چرا زودتر سفره رو باز نکردی تا هم سفرت بشیم؟چرا انقدر صبوری کردی و یه عمر درد روی درد کشیدی؟چرا... +ادامه نده که همش بی جوابه فرشته. من همین الانم گیجم و مثل آدمای گنگ نمی فهمم که چه خبر شده _شایدم تاثیر آمپول و دواهاست! +شاید! 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍فرشته قول میدی که حرفای امروزم بین خودمون بمونه؟ +نه صد در صد _چرا؟! +چون دارم می میرم که به مامان بگم اینجا قبلا خونه ی شما بوده _بجز این مورد +قول شرف ببینم مگه مورد دیگه ای هم هست؟ _نمی دونم +وقت زیاده برای صحبت کردن حالا الان هنوز حالت جا نیومده یکم استراحت کن،بیا این جوشونده رو هم مثلا آورده بودم که بخوری ولی یخ کردو از دهن افتاد.همین الان میام می رود و به این فکر می کنم که واقعا اگر خانواده ی حاج رضا نبودند من الان چه وضعیتی داشتم؟ در می زنند،با دیدن زهرا خانم نیم خیز می شوم.دست روی شانه ام می گذارد و می گوید: _بهتری دخترم؟ +سلام،شرمنده من همیشه باعث مزاحمتم _علیک سلام،دشمنت شرمنده باشه.این چه حرفیه تو هم مثل فرشته ی خودمی مجبور شدم بیام پایین خیلی حالم بد بود کار خوبی کردی مادر،حالا بهتری؟ +مرسی _بگو الحمدالله و مهربان لبخند می زند و من زیرلب می گویم الحمدالله.فرشته با لیوان جوشانده ای که بخار از درونش بلند می شود می آید تو،در را با پا می بندد و با صدای آهسته می گوید: +پناه تا داغه بخور _چی هست؟ +جوشونده دیگه به محتویاتش چیکار داری بخور خوبه _ممنون +وای مامان فهمیدی چه خبره؟ به من نگاه می کند و می پرسد: _اجازه هست بگم؟ +چی رو؟ _ای بابا!همون قضیه که گفتم دل دل می کنم به مامان بگم شانه بالا می اندازم و با انگشت دور گل های پتو را خط می کشم. دست هایش را بهم می کوبد و می گوید: +مامان!امروز یه کشف تازه کردم _ماشالا به تو،چه کشفی عزیزم؟ +باورتون نمیشه اگه بگم _خب حتما باید جون به لب کنی منو؟ +خدا نکنه!اینجا قبلا یعنی قبل از اینکه ما بخریمش خونه ی پناه اینا بوده به چهره ی زهرا خانوم خیره می شوم، هیچ تفاوت و تعجبی نیست و مثل همیشه فقط آرامش و لبخند است و بس! _وا مامان تعجب نکردی؟ +نه _چرا؟! به صورتم نگاه می کند و می گوید: +چون جدید نیست،می دونستم. دهانم باز می ماند و فرشته جیغ می زند: _چی؟! +نشنیدی مادر؟میگن چیزی که جوان ها تو آینه می بینن آدم های پیر تو خشت خام دیدن و رو به من ادامه می دهد: _همیشه هم نمیشه همه چیز رو پنهون کرد.هیچ ماهی پشت ابر نمی مونه! 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
گوینـد بوی پیرهنت می‌ رسد ولی ما مانده ایم و وعده خوبان ، نیامدی ...... شبتون شهدایی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا