eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
من آمدم برای شما نوکری کنم من را خدا برای همین آفریده است
🍁زخمیان عشق🍁
. بیا و نظم جهان را به هم بریز؛ یعنی من اشتباه می‌کنم،ولی‌تو باز هم لبخند بزن.بگذار شرمندهٔ آن لبخندت باشم.بگذار همه‌هاج و واج نگاهمان کنند و آهسته درِ گوش بگویند: «چه صمیمی!» بیا ‌ و اسم من را بگذار: «سربه‌راه‌شده با لبخند». توی دسته‌بندی‌ها، من را بگذار توی آنها که هیچ رنگِ اخـم تو را ندیدند از بس دل‌نازک بودند. من را بگذار توی فهرستی که هیچ‌وقت با آنها قهر نکرده‌ای حتا وقتی بد بودند. خواستم توی اولین جمله بگویم: «من عاقبت‌ به‌ خیرترین بودم که آن‌ چیزی که من را برگردانده و این‌ طوری جَلد کرده‌ لبخند‌های تو بود.» خوش به حال من که لبخندهایت برم گرداند، نه هیچ ترسی. الهی لاتؤدبنی بعقوبتک خدایا من برگشتن به‌طرف تو که از روی ترس باشد را دوست ندارم. این کار را با من نکن. -امیرحسین‌معتمد-🌱•.
«... در جریان عملیات والفجرـ۱ که در منطقه‌ی ابوغریب انجام گرفت، در مقر تاکتیکی تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷، همراه با شهیدان: صمد کریم، معصومی و محسن نورانی نشسته بودیم، که رضا چراغی سوار بر یک وانت تویوتا از راه رسید. سر و کله‌ی رضا حسابی گرد و خاکی بود و حالت پریشانی داشت. محسن نورانی وقتی این برآشفتگی او را دید، خطاب به چراغی گفت: برادر رضا چه شده؟ چرا اینقدر گرفته‌ای؟ انگار حال و روزت مثل همیشه نیست؟ برادر چراغی همان‌طور که زانوانش را در بغل گرفته بود، با یک حالتی گفت: می‌دانی محسن! خیلی خسته‌ام، خیلی. از همه‌ی شما هم خواهش می‌کنم، که اگر هر کدامتان شهید شدید، سلام مرا به دوستان شهیدم برسانید و از آنها بخواهید برایم دعا کنند. بگویید دعا کنند تا خدا به من، توان مقاومت و صبر در مقابل سختی‌ها و مشکلات را عطا کند. آنجا بود که من هم احساس کردم این رضا، رضا چراغی همیشگی نیست. این حرف‌ها را گفت و لحظاتی بعد، برای سرکشی وضعیت گردان‌های در خط لشکرمان، عازم تپه‌ی ۱۴۳ شد.» 📝 راوی : داوود احمدپور
🍁زخمیان عشق🍁
#خاطرات_شهدا #شهید_رضا_چراغی «... در جریان عملیات والفجرـ۱ که در منطقه‌ی ابوغریب انجام گرفت، در م
رضا چراغی در سال ۱۳۳۶ به دنیا آمد. فعالیت‌های چراغی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی که در دوره تحصیل،عنصری فعال و پرتلاش بود، در میان همسالان و همشاگردان از نظر اخلاق،ادب و علم، ممتاز بود. با شروع انقلاب اسلامی وارد عرصه‌های مبارزه شد و در حرکت‌ها و تظاهرات، همدوش و همراه مردم انقلابی فعالیت کرد. با اوج گیری انقلاب، حضورش در صحنه‌های مختلف، پرشور شد و در توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) نقش مؤثری ایفا کرد. چراغی در روزهای پیروزی انقلاب، خستگی‌ناپذیر و عاشقانه، شب و روز خود را وقف تحقق انقلاب کرد و در تسخیر مراکز نظامی و دولتی رژیم پهلوی، تلاش‌های زیادی داشت. رضا چراغی پس از پیروزی انقلاب اسلامی،در حراست از آرمان‌های انقلاب با جان و دل کوشید. هر جا که به او نیاز بود خود را به آنجا رسانده و خدمات شایسته‌ای از خود به جای می‌گذاشت. او پس از شروع «غائله کردستان» توسط ضدانقلاب ، همراه جمعی از دوستانش به مریوان رفتند و در مبارزه با گروهک‌های محارب، از هیچ کوششی دریغ نکرد. چراغی در مدت حضورش در کردستان، تجربیات ارزشمندی دربارة مسائل نظامی و نیز فرماندهی کسب کرد. او در عملیات «محمد رسول الله» (ص) مسیر بسیار مهم و پرخطر معروف به نام «پرخون» را از تصرف نیروهای ضدانقلاب خارج کر و بدین وسیله، شهامت ، توان رزمی و شایستگی خود را در فرماندهی نیروهایش به نمایش گذاشت. همچنین همراه دیگر فرماندهان در جبهه‌های سرپل ذهاب و گیلانغرب دست به عملیات چریکی زند. چراغی در مدت حضورش در کردستان ، مدتی مسئوولیت «جانشینی سپاه دزلی» و زمانی نیز به عنوان مسئول «محور مریوان» انجام وظیفه کرد. چراغی مدتی پس از شروع جنگ تحمیلی در کنار دیگر فرماندهان، در غرب، به مبارزه و فعالیت خود ادامه داد و پس از اعزام تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) به جنوب، همراه نیروهای تیپ راهی آنجا شد . او از اوسط سال ۱۳۶۰ تا اواخر تیر ماه ۱۳۶۱ فرماندهی «گردان حمزه» را به عهده گرفت و با این مسئولیت، در عملیات‌های «فتح المبین» و «بیت المقدس» شرکت کرد. در عملیات فتح‌المبین در جبهه «دشت عباس» در مقابل نیروهای زرهی دشمن حماسه آفرید. یکه و تنها با تانک‌های دشمن جنگید و نیروهایش را از محاصره خارج کرد. در عملیات «بیت‌المقدس» مسئولیت محور سر گردان را بر دوش گرفت و تا فتح خرمشهر نیروها را هدایت کرد، در این عملیات، از ناحیه پا مجروح شد. پس از بهبودی نسبی دوباره در عملیات «مسلم بن‌عقیل» به عنوان فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) با ۱۳ گردان وارد عمل شد و بار دیگر توان رزمی و فرماندهی خود را به نمایش گذارد. چراغی در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد. در عملیات «والفجر مقدماتی» تیپ ۲۷ به لشکر تبدیل شد و فرماندهی آن را به چراغی واگذار کردند. در این عملیات،«شمشیر لشکر» لقب گرفت و اقتدار و استقامت شایسته‌ای از خود نشان داد. یکی از همرزمانش گفته بود: حضور شهید چراغی در کنار شهید همت،به نیروها روحیه می‌دهد با فرماندهی رضا، توانستیم «تپه دو قلو» را پس بگیریم. سردار چراغی در عملیات «والفجر ۱» که در منطقه عمومی فکه انجام شد لشکر تحت امرش را فرماندهی کرد. یکی از همرزمانش گفته است: « لشکر ۲۷ وظیفه داشت که با نیروهای ارتش ادغام شود و ارتفاعات «جبل فوفی» و «پیچ انگیزه» را فتح کند و سپس به سمت عمق خاک دشمن برای تصرف تاسیسات نفتی پیش برود. صبح روز عملیات،رضا خود را زیر رگبار تیرها و موشک‌های دشمن که بی‌امان شلیک می‌کردند، به کانال «گردان کمیل» در سمت راست ارتفاع ۱۱۲ رساند. از روحهه او ، بچه‌های گردان‌های کمیل و انصار و مالک روحیه می‌گرفتند. سپس رضا خودش را به خط اول «گردان میثم» رساند و هر چه اصرار کردیم که به عقب برگردد، قبول نکرد و ماند و خدایی شد. رضا چراغی پس از ماه‌ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب ، سرانجام در عملیات « والفجر ۱ » که در منطقة عمومی فکه انجام گرفت، پس از رشادت تمام و ایثار و حماسه، به شهادت رسید و روح بزرگوارش به ابدیت عشق پرواز کرد.
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید #شهید_محمد_ابراهیم_همت #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣5⃣ ✍خاطرات کوتاه از شهید ✍به روایت همرزمان ☀️یکی از شب ها عملیات مسلم بن عقیل همراه حاج همت رفتم تا سری به منطقه آزاد شده بزنیم من راننده بودم رفتیم تااین که احساس کردم به منطقه ای رسیده ایم که امکان جلو رفتن نیست حاجی پیاده شد من هم پیاده شدم و تازه متوجه شدیم وارد یک معبر مین شده ایم که تنها به اندازه عبور یک ماشین پاک سازی شده است. ☀️متوسلیان می گفت: من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم اما حاج همت روی دست ما زده بود او یک سری از تصاویر کوچک برچسب دار حضرت امام را توی جیب گذاشته بود هر چند لحظه ای یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب در کف دستش مخفی کرده بود به طرف مأموران پلیس سعودی می رفت و با آنها صحبت می کرد و عکس امام را در روی کلاه کاسکت سفید رنگ مأموران پلیس سعودی می چسباند. پلیس هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بود دائم به آنها چشم غرّه می رفتند، در آن روز حدود ۵۶ نفر از مأموران قلدر سعودی ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر حضرت امام مفتخر شدند. ☀️ پس از نخستین دیدارش با امام راحل، حال غریبی پیدا کرده بود. تا مدت‌ها از یادآوری این دیدار سرمست می‌شد. همان‌روز وقتی از نزد امام برگشت، به شدت منقلب بود. پرسیدم: «مگر چه اتفاقی افتاده؟» گفت: «امام دست خود را بر سرم کشید.» بعد نفسی گرفت و گفت: «لحظه خیلی شیرینی بود؛ تا عمر دارم فراموشش نخواهم کرد.» ☀️لشکر محمد رسول‌الله (ص)‌ درحال نقل و انتقالات قبل از عملیات بود. حاجی داشت برای بچه‌ها موقعیت منطقه را شرح می‌داد. کلمه‌ها خوب توی دهانش نمی‌چرخید. احساس کردم که ضعف تمام وجودش را گرفته است. یک‌دفعه زانوهایش لرزید؛ دستش را به دیواره سنگر گرفت و آهسته روی زمین نشست. دکتر را خبر کردیم. دکتر پس از معاینه، گفت: «به خاطر بی‌خوابی و غذا نخوردن، بدنش ضعیف شده است و حتماً ً‌باید استراحت کند!» حاجی قبول نکرد. هر چه اصرار کردیم، نپذیرفت. می‌گفت: «در این شرایط نمی‌تواند به استراحت فکر کند!» بالأخره اجازه داد که یک سرم به دستش وصل کنند اما به این شرط که بتواند در همان حال عملیات را هدایت کند. ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در دنبال میکنیم😍💕 😍 رمان زیبای را در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 آنقدر به زهرا و روهام فکر کرده بودم که کلافه شده بودم. وسایل بهداشتی را برداشتم و به پیش کیان رفتم. کیان پشت میز مطالعه نشسته بود و مشغول خواندن کتابی بود. کنجکاو شدم بدانم کدام کتاب او را چنین مبهوت خود ساخته که متوجه ورود من نشده است. نزدیکش شدم. کتاب جاذبه و دافعه امام علی ع را مطالعه می‌کرد. -میبینم غرق مطالعه ای جانانم میخندد و سینی وسایل را از دستم می‌گیرد و روی میز می‌گذارد. از روی صندلی بلند می‌شود و مرا به سمت صندلی سوق می‌دهد. روی صندلی می نشینم.دستانم را میگیرد و مقابل پایم مینشیند. -میخوای بدونی چی میخوندم؟ -اره خیلی مشتاقم آخه غرق کتاب بودی -با اینکه بارها خوندم ولی هربار منو مسخ خودش میکنه _حتی بیشتر ازمن! صدای قهقه اش بلند میشود.ضربه آرامی به نوک دماغم می‌زند.شما که هربار با خنده هات منو میکشی و زنده میکنی خانوم.بخونم برات _اوهوم کتاب را برمیدارد و با صدای دلنشینش میخواند _از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زيربناي اصلي آن محبت است. از زمان شخص نبي اكرم كه اين مذهب پايه گذاري شده است زمزمه محبت و دوستي بوده است. آنجا كه درسخن رسول اكرم (ص) جمله علي و شيعته هم الفائزون را ميشنويم، گروهي را در گرد علي (ع) ميبينيم كه شيفته او و گرم او و مجذوب او ميباشند. از اينرو تشيع مذهب عشق و شيفتگي است. تولاي آن حضرت، مكتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشيع دخالت تام دارد. تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. علي همان كسي است كه درعين اينكه بر افرادي حد الهي جاري ميساخت و آنها را تازيانه ميزد و احيانا طبق مقررات شرعي دست يكي از آنها را ميبريد بازهم از او رو بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي كاسته نميشد. سکوت که می‌کند به او چشم می‌دوزم _روژان شیعه یعنی عشق و محبت و چه حیف که بعضی ها خودشون رو از محبت به سرورمون علی (ع) دریغ میکنند. به یاد شعری می افتم و آن را برایش زمزمه میکنم -هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست دل افسرده غير از مشت گل نيست الهي! سينه اي ده آتش افروز در آن سينه دلي و ان دل همه سوز پس دلی که عشق و محبت علی در اون نباشه فقط مشتی گل هستش.کیانم من ازت ممنونم که منو با امام زمانم عج و ائمه آشنا کردی .تو عشق علی رو تو دل من کاشتی وگرنه من باید همچنان در غفلت و بی مهری زندگی میکردم. بوسه ای روی پیشانی‌ام کاشت -من ازخدا ممنونم که عشق منو تو دل تو انداخت .عاشقتم خانومم. به رویش لبخند میزنم و کتاب را از روی میز برمیدارم و نگاهش میکنم .مشتاقم بیشتر بدانم -میشه اول من بخونم _بله عزیزم حتما.اصلا از امشب هردو باهم میخونیم. _چقدر عالی مثل صدای تو.خب از هرچه سخن بگوییم سخن تعویض کردن پانسمان شما شیرینتر است. هردو میخندیم و من مشغول عوض کردن پانسمان پهلوی عزیزترینم میشوم &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 دو روز به سرعت گذاشت دو روزی که روهام جن شده بود و زهرا بسم الله. امشب تولد روهام بود.با کیان صحبت کرده بودم، قرارشد جشن را در کافی شاپ دوست کیان بگیریم. قصد داشتم برای رزرو کافی شاپ بروم ولی قبلش تصمیم گرفتم مشکل بین روهام و زهرا را حل کنم. دو روز به زهرا فرصت داده بودم تا با خودش کنار بیاید. آماده شدم و بعد از خداحافظی با کیان به سمت ساختمان خاله‌شان رفتم. چند ضربه به در ورودی زدم -بیا داخل عزیزم _سلام خاله جون خوبید؟زهرا هستش؟ خاله ناراحت زمزمه کرد. - آره عزیزم بالاست. نمیدونم چشه دوروز میشه چپیده تو اتاقش، حرفی هم که به من نمیزنه. به رویش لبخندی زدم - نگران نباش خاله جون، من میرم بالا ببینم چشه! از پله ها بالا رفتم. چندضربه به در اتاق زدم -بفرمایید در را باز کردم و اول سرم را داخل بردم. زهرا روی تخت دراز کشیده بود و کتاب می‌خواند. _خانوم خانوما اجازه هست؟ با لبخند نگاهم کرد و سریع نشست. _بیا تو عزیزم. وارد شدم و کنارش نشستم. _کم پیدایی خانوم!چه خبرا؟ _ خبر خاصی نیست. _زهرا یه چیزی بگم راستش رو میگی؟ _اره بپرس من کی به تو دروغ گفتم _بین تو و روهام اتفاقی افتاده؟ کاملا مشخص بود از حرفم استرس گرفته بود چون بارها با انگشتان دستش بازی کرد. _اتفاقی نیفتاده دستانش را گرفتم _ببین زهرا جان من با روهام صحبت کردم.نمیخوام طرفش رو بگیرم.ر هام عاشق تو شده .میدونم بعد دیدن اون خانم ناراحت شدی و فکرهای خوبی در مورد روهام نمیکنی،، با عجله پرید وسط حرفم _من در مورد فکر نمیکنم چه بد و چه خوب. &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh