eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32هزار عکس
13.6هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
انتشار تصویر عامل خرابکاری اخیر در نطنز 🔹«رضا کریمی» عامل این خرابکاری توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) شناسایی شده؛ او قبل از حادثه به خارج از کشور گریخته است. 🔹اقدامات لازم برای دستگیری و بازگرداندن وی به کشور از مسیرهای قانونی در حال پیگیری است. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
4_5951907529234581164.wav
حجم: 43.67M
اذان ملکوتی بسیجی شهید محمدعلی آسایش جاوید ۳۱عاشورا
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید #شهید_محمد_ابراهیم_همت #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣ ✍خاطرات کوتاه از شهید ✍به روایت همرزمان ☀️بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن . حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می كرد. هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان كرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو. واقعاً ؟ جون حاجی ؟ نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم . حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر كرد . حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم . حاجی همین طور كه كنار می كشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم . ☀️از موتور پریدیم پایین. جنازه را از وسط راه برداشتیم كه له نشود. بادگیر آبی و شلوار پلنگی پوشیده بود. چثه‌ی ریزی داشت، ولی مشخص نبود كی است. صورتش رفته بود. قرارگاه وضعیت عادی نداشت. آدم دلش شور می‌افتاد. چادر سفید وسطِ سنگر را زدم كنار. حاجی آنجا هم نبود. یكی از بچه‌ها من را كشید طرف خودش و یواشكی گفت «از حاجی خبر داری؟ می‌گن شهید شده.» نه! امكان نداشت. خودم یك ساعت پیش باهاش حرف زده بودم. یك‌دفعه برق از چشمم پرید. به پناهنده نگاه كردم. پریدیم پشت سنگر كه راه آمده را برگردیم. جنازه نبود. ولی ردِ خونِ تازه تا یك جایی روی زمین كشیده شده بود. گفتند «بروید معراج! شاید نشانی پیدا كردید.» بادگیر آبی و شلوار پلنگی. زیپ بادگیر را باز كردم؛ عرق‌گیر قهوه‌ای و چراغ قوه. قبل از عملیات دیده بودم مسئول تداركات آن‌ها را داد به حاجی. دیگر هیچ شكی نداشتم. هوا سنگین بود. هیچ‌كس خودش نبود. حاجی پشت آمبولانس بود و فرمانده‌ها و بسیجی‌ها دنبال او. حیفم آمد دوكوهه برای بار آخر، حاجی را نبیند. ساختمان‌ها قد كشیده بودند به احترام او. وقتی برمی‌گشتیم، هرچه دورتر می‌شدیم،‌ می‌دیدم كوتاه‌تر می‌شوند. انگار آن‌ها هم تاب نمی‌آورند. ادامه دارد منبع: 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در دنبال میکنیم😍💕 😍 رمان زیبای را در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 وارد فضای مطبوع کافی شاپ شدم. با چشم دورتا دور سالن را نگاه کردم، بجز یکی دونفر کس دیگری نبود . انگار صبح ها برعکس عصر مشتری زیادی به آنجا نمی‌آمد.دوباره چشم گردانم و بالاخره دیدمش. آقای مرادی دوست کیان پشت میز نشسته بود. چادرم را مرتب کردم و به سمتش رفتم _سلام .وقتتون بخیر با دیدنم سریع برخواست و با خوش رویی پاسخ داد. _سلام خانم شمس، خیلی خوش اومدید؟کیان جان چطوره،؟خوبه ان شاءالله؟ هروقت کسی مرا با نام خانوادگی شمس صدا میزند،به وجد می‌آیم. تعلق داشتن به کیان مرا به اوج آسمانها میبرد. _ممنونم ،کیان جان هم خوبه،خیلی سلام رسوند خدمتتون. _آقا کیان تاج سر ما و مایه افتخار ماست.بفرمائید من در‌خدمتتونم هر‌ امری دارید؟ - بزرگوارید!غرض از مزاحمت من میخواستم یه میز تو طبقه بالا رزرو کنم و سفارش کیک بدم برای تولد برادرم. در واقع میخوام اینجا واسش تولد بگیرم. _به به چقدر عالی ! ما در خدمتتونیم. واسه تزیین بچه ها هستن،میگم براتون طبقه بالا رو تزیین کنند . شما مدل کیکتون رو بفرمایید من میگم بچه ها سفارش بدهند _ممنون از لطفتون فقط لطفا میزتون یک قسمت دنج باشه تا بقیه مشتری هاتون اذیت نشن! _خواهش میکنم .طبقه بالا کامل در اختیار شماست .مشتری دیگه ای بالا نمیاد. _نه آقای مرادی!برای ما فقط یک میز نگهدارید کفایت میکنه -آقا کیان بیشتر از این ها به گردن من حق داره ، نگران نباشید _ممنون از لطفتون .پس با اجازه اتون ما ساعت پنج اینجا هستیم. _قدمتون سر چشم.به دلاور سلام برسونید. با شنیدن لفظ دلاور لبخندم عمق می‌گیرد. الحق که کیانم دلاوریست برای خودش! بعد ازگفتن مدل کیک و سفارش چند دسر ، از کافی شاپ بیرون میزنم. باید کم و کسری ها را خودم تهیه کنم. با ذوق و شوقی وافر به سمت مرکز خرید مورد نظر به راه می افتم. &ادامه دارد... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 با مهربانی به رویش لبخند زدم _عزیزم لطفا به حرفام گوش بده.من نمیخوام بگم روهام تا حالا دوست دختر نداشته و یا خیلی پاک و مومنه.زهرا جان روهام از همون اولین دیدار دلبسته شده بود . بهش هشدار داده بودم که تو از اون دخترایی نیستی که باهاشون دوسته و اون قول داده بوددسمت تو نیاد ولی خب عشق و عاشقی که دست خود آدم نیست. یکهو به خودت میای میبینی دلبستی با همه اختلاف های عقیدتی که داری.همین اتفاق سر روهام اومده. نمیخوام بگم عشقش رو قبول کن ولی باور کن عاشق شده .روهام خیلی خطا کرده ولی از وقتی تو رو دیده دور کارهای اشتباهش رو خط کشیده. ملتمسانه به چشمانش چشم دوختم -زهرا واقعیتش روهام زیاد مقصر این خطاهاش نیست. تو جوی بزرگ شده که این کارها واسش بد نبوده.من و روهام هردو بد بزرگ شدیم ولی من شانس آوردم بیشتر پیش خانجون بودم ولی روهام رها شده بود .کیانم منو با زندگی آشنا کرد. رهام هم با دیدن تو داره بر میگرده مثل من. لطفا در موردش بد فکر نکن ،اون خیلی ناراحته وبیشتر ناراحتیش بخاطر گذشته سیاهشه.بهش فرصت بده تغییر کنه . بزار با خدای تو بیشتر آشتا بشه.البته اگر کمی بهش علاقه داری و یا باورش داری. امشب تولدشه، خواهش میکنم حتما بیا. بزار کنار هم تولدش رو جشن بگیریم سرش را پایین انداخته بود و با گوشه لباسش بازی میکرد. _باشه زهرا جان؟ _باشه . به حرفام فکر کن _چشم _ممنونم ازت .زهرا جان من برم بیرون کمی خرید دارم .تو چیزی نمیخوای _نه ممنونم. باهم خداحافظی کردیم و من از خانه خارج شدم &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
" سائل‌شدن‌؏ـشق‌است‌؛انگیزھ‌دقّ‌البـٰاب...!° 』
🍁زخمیان عشق🍁
تعریفت را شنید و می‌خواست به چشم تو بیاید، به دلش افتاده بود « يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ » با فقری که داشت، به نیازمندی کمک کند، دستش خالی بود و نگران از شرمندگی در مقابل خلق!اما تو آن را پُر کردی... ماندانستیم معیار تو در سنجیدن،نیّات دل است و زیر دِین هیچ بنده‌ای نخواهی رفت. جز تو از چه کسی اینگونه تقدیر کنیم؟ تو که«لَامُضادَّ لَهُ فِى مُلْكِهِ»فرمانروایی‌‌‌هستی که اگر تصمیم به کاری بگیری، هیچ قدرتی جلودارت نخواهد بود. . عظمت تو سجده کردن هم دارد. تویی که «باسِطِ الرِّزْقِ» هستی و ما چقدر کوچکیم... ما که آن دانهٔ کنجد روی نان اگر بر زمین بیفتد به چشممان هم نمی‌آید، ولی تو آن را رزق یکی از موجـودات کرده‌ای! ماکه نافرمانی چنین فرمانروایی‌را می‌کنیم ولی «وَيُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَىَّ» برمانعمت‌ راتمام وکمال می‌فرستی! . در روزگاری که بندگان بعد از بخششی که انجام می‌دهند در انتظار تشکراند، ما از تو «فَلَا أُجازِيهِ» تشکر نمی‌کنیم ولی‌توکماکان‌می‌بخشی‌وعطامی‌کنی! به راستی چگونه خدایی هستی؟ ما که هیچ،«تَواضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَماءُ» بزرگ‌ترین‌ها در برابر این همه عظمت وبزرگواری‌خاشع‌شدندوبه‌سجده‌افتادند! . چگونه می‌شود «نَسُوا اللَّهَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» که این همه را به فراموشی سپرد و تو ما را به خود فراموشی؟! می‌دانی خدا؟! این عبارت در عیـن ترسنـاکی زیباست...؛ فراموش‌کردن‌تویعنی‌خودرافراموش‌کردن! و تو دیگر چگونه بگویی ما برای توییم، از توییم و به سوی تو خواهیم آمد؟ دیگر چگونه بگویی ما را دوست داری؟ . «كَيْفَ أَنْساكَ وَلَمْ تَزَلْ ذاكِرِى؟!» بگو چگونه‌فراموش کنیم درحالی که همیشه به یادمان بوده‌ ای...؟ ولی چون جوابمان را می‌دانی و گفته‌ای «إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ» بااین‌همه،انسان‌نسبت‌به‌پروردگـارش بسیارناسپاس‌‌است!بگذار‌دعایی‌کنیم و توبه احسانت بر ما که دیرینه‌ است‌ آن‌رااجابت‌کن؛«وَلَاتَجْعَلْنِی‌نَاسِیاًلِذِکرِک» ما را فراموش کنندگان یادت قرار نده. ...🌱°』•
حاج‌مهدی‌رسولی•دلبردلش‌گرفتهdelbar-delash-gerefte.mp3
زمان: حجم: 4.78M
"در کسوت گدایی حرفی بلد نبودیم سائل همیشه جای اصرار گریه کرده.. ...♡