eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
{بسم الله الرحمن الرحیم...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
درقیامټ‌قیمټی‌ټر‌‌چیسټ،غیر‌‌از‌یاحـسیـن قیـمټ‌یڪ‌یـاحسـین‌آنجـا‌قیامټ‌میکنـد... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: من فرمانده ی نیروی قدس هستم، من در کنار ولی فقیه در جایگاه مالک اشتر نشسته ام، مالک اشتر نیستم، در جایگاه او نشسته ام.نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آقامصطفی در مورد نماز خواندن پسرمون، طاها، خیلی حساس بودند و زمانیکه طاها چهار یا پنج‌ساله بود، وقت اذان می‌گفتند: طاهاجان، بیا با هم نماز بخونیم و طاها دو رکعت که میخوند، تشویقش میکردند و میگفتند کافیه، نظرشون این بود که نباید به بچه سخت بگیریم که حتما اذکار نماز رو درست بگه و همه رکعات نماز رو به‌جا بیاره، حتی تو نماز اول وقت هم سخت نگیریم؛ همینکه پدر و مادر اول وقت نماز بخونن، بچه تشویق به نماز اول وقت میشه، من و همسرم تا جایی که امکان داشت، نماز رو اول وقت و در مسجد میخوندیم و آقاطاها رو هم می‌بردیم، وقتی هم که نمی‌شد مسجد بریم، تو خونه جماعت می‌خوندیم؛ یه سجاده کوچیک هم آقامصطفی برا پسر کوچک‌مون امیرعلی پهن می‌کردند، آقا مصطفی برای تشویق بچه‌های فامیل مثال‌های جذابی بیان می‌کردند؛ مثلا میگفتند: نماز اول وقت مثل لیمو شیرین میمونه که وقتی قاچ میکنیش، شیرینه؛ هرچی از زمان قاچ‌کردنش بگذره، تلخ‌تر میشه. همونطور که ما لیموی شیرین و تازه رو دوست داریم، خدا هم نماز اول وقت رو دوست دارند. 🌷شهید مصطفی عارفی🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی پیش‌روی کرده بودیم، چند نفر از جلو به طرف‌مان می‌آمدند و قد یکی از آنها، حدود یک متر از بقیه بلندتر بود، همین باعث شده بود که تا هر کدام از بچه‌ها، حدسی درباره‌اش بزنند که کیست، جلوتر که آمدند حاج‌مهدی را شناختم که روی شانه یکی از عراقی‌ها نشسته و اسلحه‌اش را به طرف بقیه گرفته بود با اینکه هر دو پایش زخمی شده بود، اما پنج عراقی را اسیر کرده و روی شانه یکی سوار شده بود تا به خط خودی برسد، بعداً خودش تعریف کرد که فقط یک گلوله داشته و با همان، یکی از عراقی‌ها را که به طرفش حمله کرده بود می‌زند و بقیه را هم اسیر می‌کند. سردار شهید کازرونی یار و همرزم سردار سلیمانی از ابتدای جنگ تا شهادت و مسئول فرماندهی طرح عمليات لشكر ثارالله بود، سردار سلیمانی در مورد شهید کازرونی گفت: من به جرائت قسم می‌خورم ذره‌ای ترس در وجود حاج مهدی کازرونی راه ندارد. 🌷شهید حاج‌قاسم سلیمانی 🌷شهید حاج‌مهدی کازرونی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱○°کلیپ تعویض بنر مزار شهید رسول خلیلی و آماده سازی مزار و نصب پرچمهای یا اباعبدالله الحسین جهت ماه محرم نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عباس بابایی، نامش که به گوش آسمان می خورد، از داغ شهادتش، بغض می کند. ابرها به یاد شجاعتش می بارند. ستاره ها به یاد پروازهای موفقش می درخشند و ماه به یاد ماه بودنش، حسادت می کند. زمین از تواضعش می گوید و بندگان روی زمین از شوق پروازش. اما امثال من که کتاب زندگی اش را میخوانیم، جز کلمه بزرگ مرد چیزی به ذهنمان نمی آید. عباس برای ادامه تحصیل به سرزمین امریکا پا گذاشت اما سر بر خاک گذاشته و در سجده هایش برای معبود دعا می کرد سربلند شود در آزمون خدمت به سرزمین ایران. خلبان قصه در آسمان خدا اوج می گرفت و حواسش به بندگان زمینی بود. برای رضای خدا، خدمت کرد و فرشته نجات شد برای درماندگان و محتاجان. سابقه ۳۰۰۰ ساعت پروازش نشان می دهد که خودش نفر اول بوده برای عملیات. نه نظارت کرد و نه پشت میز نشست. حتی از سفر مکه اش گذشت تا امنیت را برقرار کند. نگران خلیج فارس بود و کشتی هایی که از آن می گذرند. خطی از وصیت_نامه اش درس بزرگی است برای همه."به انقلاب خیلی بدهکاریم" این روزها جای خالی بابایی ها به شدت حس می شود. آنان که خالصانه و صادقانه کار کردند، خون شهدا و آرمان های انقلاب خط قرمزشان بود. راستی چقدر به انقلاب بدهکاریم؟کسی حواسش به خط قرمزها هست؟ ❤️شهادتت مبارک❤️ ✍نویسنده : طاهره بنائی منتظر 🕊به مناسبت سالروز شهادت شهید عباس بابایی 📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۲۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدا قزوین 💐⚜💐⚜💓⚜💐⚜💐 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰 گزیده ای از وصیت نامه خلبان شهید عباس بابایی ، خطاب به همسرشان؛ ملیحه جان! به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد. اما برگردیم سرحرف اول، اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن. تا میتوانی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت شود و برنجد.   هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.   ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن. 🌷 ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ سالروز شهادت شهید بابایی گرامی باد🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱○°کلیپ تعویض بنر مزار شهید رسول خلیلی و آماده سازی مزار و نصب پرچمهای یا اباعبدالله الحسین جهت ماه محرم نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
خیلی پیش‌روی کرده بودیم، چند نفر از جلو به طرف‌مان می‌آمدند و قد یکی از آنها، حدود یک متر از بقیه بلندتر بود، همین باعث شده بود که تا هر کدام از بچه‌ها، حدسی درباره‌اش بزنند که کیست، جلوتر که آمدند حاج‌مهدی را شناختم که روی شانه یکی از عراقی‌ها نشسته و اسلحه‌اش را به طرف بقیه گرفته بود با اینکه هر دو پایش زخمی شده بود، اما پنج عراقی را اسیر کرده و روی شانه یکی سوار شده بود تا به خط خودی برسد، بعداً خودش تعریف کرد که فقط یک گلوله داشته و با همان، یکی از عراقی‌ها را که به طرفش حمله کرده بود می‌زند و بقیه را هم اسیر می‌کند. سردار شهید کازرونی یار و همرزم سردار سلیمانی از ابتدای جنگ تا شهادت و مسئول فرماندهی طرح عمليات لشكر ثارالله بود، سردار سلیمانی در مورد شهید کازرونی گفت: من به جرائت قسم می‌خورم ذره‌ای ترس در وجود حاج مهدی کازرونی راه ندارد. 🌷شهید حاج‌قاسم سلیمانی 🌷شهید حاج‌مهدی کازرونی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
حاج قاسم گفت: تو با این قد و قواره راننده تانکی؟! محمدالله قد و قواره کوچکی داشت؛ یک بار که حاج قاسم به منطقه دیرالزور رفته بود، از او پرسید: پسرجان این‌جا چه کار می‌کنی؟ محمدالله: راننده تانک هستم. حاج قاسم: تو با این قد و قواره راننده تانکی؟! محمدالله: به قد و قواره‌مان نگاه نکنید، قلب بزرگی داریم. حاج قاسم پیشانی او را بوسید. از تیپ فاطمیون نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
+مے گفت: من دوست دارم هرکارے مےتوانم براے مردم انجام دهم حتے بعد از شهادت چون حضرت امام گفت: مردم ولے نعمت ما هستند.🌱 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
﴾﷽﴿ . مدیر ساختمون روح‌الله اینا کمی مقرراتی و سختگیر بود. شب عروسی‌شون آسانسور ساختمون رو خاموش کرده بود. گاهی هم سر گلدون‌هاشون که بیرون چیده بودند ایراد می‌گرفت. بعد از شهادت روح‌الله، از کنار ساختمونشون رد می‌شدم که ایشون رو دیدم. صدام کرد و گفت؟ شما با آقایی که اینجا زندگی می‌کرد و شهید شد نسبتی داری؟ از اینکه بعد از ۴ سال یادش بود تعجب کردم. گفتم بله برادر خانومشم. این رو که گفتم زد زیر گریه. گفت: وقتی شنیدم روح‌الله شهید شده خیلی ناراحت شدم. بهش سخت گرفتم. اما از بعد شهادتش با خودم عهد کردم دیگه به کسی سختگیری نکنم. الانم دو تا از گلدوناشون اینجا مونده که به یاد شهید ازشون نگه داری می‌کنم... امان از جاذبه ی خونِ پاکِ شهید... به نقل از: برادر خانم شهید . س نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 محمد حسین غرورش شکست ،آن هم جلوی چشم های من، خدا هیچ مردی رو جلوی زنش کوچیک نکنه .اصلا غم خودم یادم رفت ،غصه ی درد هام ،مرگ ارمغانم فراموش شد حالا درد مردم بهم اضافه شد .مخصوصن که از جلوی اون نگهبان با دستبند رد شد ،مرد چشم هاش از حدقه بیرون زده بود،وقتی فهمید یه سرگرد دستگیر شده گفت: الان نمیشه به هیچ ارکانی اعتماد کرد آخه یه سرگرد می تونه به مردم خیانت کنه؟ به حق چیزای ندیده بعضم گرفت بعد از این همه خدمت متهم شد به خیانت ،شروع کردم به گریه کردن بر گشت خیره شد به چشام بلند گفتم :لعنت به تو محمد حسن همه برگشتن طرفم ولی ما بی توجه به هم نگاه می کردیم پر از غم بهم خیره بودم ،محمد حسن چطور تونست آنقدر راحت به برادرش خیانت کنه ،ای کاش همون مرد مهربونی که داشت منبت کاری می کرد می موند نه قاچاق چی مواد.. *** دراتاقش رو بستم تا چرتی که بعد از چند روز به زور به دست آورده نپره .از پله ها پایین رفتم ،بالاخره آزادش کردن،داشتم می مردم از جواب هایی که باید به فرشته خانوم میدادم از محو شدن محمد حسین ،امروز خیالش راحت شد و نگرانی اون یکی پسر خیاتکارش خوره جونش شد،فرشته خانوم دستم رو گرفت و با خودش توی آشپزخونه برد . ‌-بین تو و محمد حسین چی گذشته؟ خنده ای تصنعی کردم و نگام رو پایین دوختم :چی باید بگذره مامان فرشته؟ -قهرید؟ سعی کردم بی گدار به آب ندم ،سعی کردم چیزی از نفرتم بروز ندم با تعجب گفتم:قهر؟انگار از ازل همچین حرفی رونشنیدم -پناه جان من موهام رو تو آسیب سفید نکردم -لعنت بر منکرش -پس منو نفرست دنبال نخود سیاه سعی کردم فرار کنم مخصوصا از چشم های براق و گیرایش ولی مچم رو گرفت:با من رو راست باش -باور کنین چیزی نیست -دعوا کردین؟ -نه فرشته خانوم -پس چی شده؟ -هیچی آخه ناراحتی محمد حسین ربطی به من نداره ،مربوط به کارش به خیال شد یا نشد رفت سمت آشپزخونه و شروع کرد به خرد کردن تره ها روی تخته چوبی . -مادر که بشی یه من رخت چرک میرین توی دلت و شروع میکنن به شستن تو هم می مونی و درد بی درمون ،بچه عطسه میکنه تو می میری ،گریه می کنه تو می میری ،حتی بغض میکنه هم تو می میری -دور از جون تره ها رو با استرس خرد می کرد ،با حرص ،صدای ناله هاشون رو شنیدم زیر اون تیغ تیز چاقو ! -به خدا گفتم از جون من بکن بزن ته جون این سه تا (از جون این زن مهربون بکنه و بزن ته جون اون نامرد ،نمک نشناس؟) -اگه مادر پسر نوح بد نبود میگفتم ،پسر نوح با بدان بنشست قلب مادرش را بشکست ...ولی حیف خودش و مادرش هر دو بد بودن ... بعد دست از سر اون تره های بخت برگشته برداشت و خیره شد به چشم های من :پناه مادر شدن درد بی درمونه سری تکون دادم چون می فهمیدم چی میگه هنوزم گاهی اون نیم ست صورتی ارمغان رو بغل میگرفتم ،تقدیرش این بود که باباش کامیار حتما باهم می کشتمون ،شایدم جناب سردسته ،فرشته خانوم خیره شد به عکس حاج محمود که روبه روش بود:از وقتی حاج محمود رفت من تنها شدم خیلی تنها ..(بغضش گرفت ) حالا فکر اینکه بلایی سر این سه تا بیاد دیونه م میکنه ...(روی صندلی نشست ،دست از سر تره های ریز شده کشید انگار که یه بچه برا خاله بازی همشون رو خرد و خاکشیر کرده باشه ) ..محمد حسین میاد نگران محمد حسنم بعدم که ملکا ... جگیرم خون شد از این وضع ،نمی دونم چند ساعت گذشت ولی یه چایی زدم زیر بغلم و رفت پیش محمد حسین تقه ای به در زدم و در رو باز کردم . روی تخت نشسته بود خیره بود به پرده ای که با باد بالا و پایین میرفت . -سرت خوب شد نیم رخ شد ،چقدر نیم رخش جذاب بود ،دوباره برگشت سمت پنجره و خیره شد به پرده . کنارش نشستم :چایی هیچ چیز نگفت ،بلند شدم پرده رو کنار زدم و پنجره رو بستم:خودت میگی سرما میخوری ولی بعدش پنجره رو باز میکنی و میشینی جلوش -دیگه مگه فرقیم میکنه -لابد میکنه که میگم رو به روش وایمستم آروم میگه :نمی کنه -باهام حرف بزن خودت رو خالی کن -خالیم -د نیستی دیگه داغونی -آره داغونم ،خالیم ، بی آبروم ،بی غیرتم ، بی غرورم ،بی اعتبارم بازم بگم؟ -هیچ کدوم رو قبول ندارم بجز داغون -خدا هیچ بنده ای رو با ابروش نسنجه . -محمد حسین کارای برادرت به تو ربطی نداره -به من نه ولی به مردم آره -فکر می کردم حرف مردم برات بی ارزش باشه -پناه محمد حسن پسر حاج محمود فاطمی تبار بوده -پسر حاج محمود پیامبره؟ -نه -پس چیه سید؟ -قاچاقچی مواد سااکت شدم و حرفی نزدم 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 کنارش نشستم :پسر حاجی چه دخلی به تو داره ؟ -برادرمه -تو ،تو برادری کم نذاشتی سید -ولی اون گذاشت -اون باید شرمنده باشه ..نه تو حالا اون ساکت شد و حرفی نزد ،سخت بود ،سختر از سخت .جون فرسا بود بی حد و اندازه ،می فهمیدم . -شرمنده تم -من مرد میخام پسر حاجی نه شرمنده ... **** ملکا سادات موهام رو گرفت بین دستاش و شروع کرد به شونه کردن . -خوش به حالت موهات لخته -موی فرم که بد نیست -چرا بده ،دیر بلندمیشه ساکت شدم ،سعی می کرد آروم شونه کنه که دردم نگیره . -مامان فرشته نگرانه -مادرا همیشه نگرانن -محمد حسن چند روزه نیومده خونه دلم می خواست همه چیز رو بگم ولی نگفتم گذاشتم با موهام سرگرم باشه و برادرش جلو شاش خرد نشه ،خیره شدم به تابلوی منبت کاری شده و شعری که محمد حسین سروده بود ،راستی محمد حسین چرا برا من شعر نمی گفت ،پوز خندی زدم و گفتم شما مگه نامزدی هم کردین که نامزد بازی در بیارین؟ -پناه ؟ -جانم -جانت بی بلا ...میگم تو نمی خوای لباس عروس بگیری؟ -نه -چرا؟! -از ازدواج قبلم دارم -آهان بازم مشغول شونه کردن مو های شلاقیم شدم ،چند روز دیگه قرار بود دست آرایشگر باشه و بریم سر خونه و زندگی که همشو چیده بودیم .آخی میگم و ملکا سریع معذرت میخواد ،ملکای شلوغ میشگی نبود ،غصه داشت ،نگران بود و حالا این موهای بدبخت من بود که افتاده بود دستش تا حرصش رو کم تر کنه اگه بتونه البته .صدایی میشنوم ،از جا می پرم :چی بود؟ -لابد گربه اس نظریه رو میزارم رو حرف ملکا و ساکت میشینم تا بافتش تموم بشه .صدا دوباره بلند میشه . -ملکا این صدای گربه نیس -پس صدای چیه؟ -نمی دونم از جا بلند میشم ،موهام از تو دستاش سر میخوره ،پرده رو کنار میزنم و نگاهی به خیابون میکنم تو سیاهی دیدم که کسی رو کتک میزدن .ملکا غر میزد که بشینم الان همه بافتش باز میشه بی توجه چادری رو سرم انداختم و به سمت پله ها رفتم . -پناه کجا؟ دنبالم راه افتاد یکسره سوال تکراریش رو می گفت و منتظر جواب بود ،فقط منو ملکا خونه بودیم ،فرشته خانوم رفته بود امامزاده و محمد حسینم بیرون بود ساعت نه شب بود و من و ملکا پر بودیم از دلشوره نه غایب خونه .در رو باز میکنم ولی ملکا هنوز غر میزنه ،مرد ها فرار میکنن جلو میرم روی دو زانو میشینم می دونستم چادر سفید ملکا تا حالا کثیف شده ،کور سویی از نور میفته رو صورت مرد آش و لاش شده باورم نمیشه که مرد منو میزدن ،محمد حسین از روی زمین بلند میشه و می شینه نگران بهش نگاه میکنم. -محمد حسین وای این چه وضعیه بلند شو ببینم نگاه کن چی کارت کردن ! اونا کین؟ -چرا اومدی بیرون -اگه با چاقو میزدنن؟ -حالا که نزدن -محمد حسین -پناه من نمی دونم از دست کنجکاوی های تو چی کار کنم آخه که به تو گفت بیای بیرون چرا نمی فهمی تو دست من امانتی به خدا آخر از دست تو می میرم لبخندی به نگرانیش زدم ،از دیوار آجری خونه گرفت،ملکا مونده بود پشت در چون چادرش دست من بود ،محمد حسین بلند شد و آروم آروم شروع کرد به حر کت،ملکا با دیدن محمد حسین جیغ خفه ای کرد و راه رو باز کرد . -داداش خوبی؟ محمد حسین سری تکون داد و روی تخت نشست .اشاره ای به ملکا کردم و گفتم جعبه کمک های اولیه و یخ بیاره .بی حرف رفت ،باید این صورت رو قبل اومدن فرشته خانوم رو به راه می کردم . -کیا بودن؟ -دزدا -بسه محمد حسین دوران راهزنی تموم شده -لابد تموم شده -پس کو ؟ چرا چیزی نبردن ازت؟ -چیزی پیدا نکردن -باید باورم کنم؟ -مختاری -محمد حسین من که می دونم کار محمد حسنه ساکت شد و بعد دوباره گفت : چرا باید این کار رو بکنه ؟ -چون دیونه اس -پناه درس حرف بزن من برادرشم پوز خندی میزنم و نگاهی به صورتش میکنم : اون حیون برادر غیر برادر حالیشه -داری درباره محمد حسن حرف میزنی -خوبه که یاد آوری کردی ولی واسم مهم نیس ا ن عوضی برام مهم نیس -هیس ملکا میشونه -بزار بشنوه برادرش چه آشغالیه 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞 به دنبال تو می‌گردم میان کوچه‌ها گاهی عجب طوفان بی‌رحمی‌ست، عطری آشنا گاهی 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
نشانمان دهید نقشه‌ی گنج شهادت را ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‍ ‍ ‍ یا حسین سر جدا شده ی شهیدی که پنج دقیقه یاحسین میگفت... درجاده بصره_خرمشهر وقتی که شهید علی اکبر دهقان به شهادت رسید، ایشون همان طورکه میدوید از پشت ازناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت وسرش جداشد. در همان حال که تنش داشت میدوید سرش روی زمین می غلتید.... سر این شهید بزرگوار حدود پنج دقیقه فریاد یاحسین یاحسین سر میداد...همه داشتند گریه میکردند... چند دقیقه بعدازتوی کوله پشتی اش وصیتنامه اش روبرداشتند نوشته بود:خدایا من شنیده ام که امام حسین علیه السلام بالب تشنه شهیدشده ،من هم دوست دارم این گونه شهید بشم. خدایاشنیده ام که سر امام حسین را از پشت بریده اند.من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه. خدایا شنیده ام سر امام حسین علیه السلام بالای نیزه قرآن خونده.من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم ولی به امام حسین علیه السلام خیلی عشق دارم. دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه... 🌸السلام علیک یا سید و سالار شهیدان،یا اباعبدالله الحسین...🌸
دلم ...!! هواے تـــــــو دارد هـــــواے زمزمہ اتــ ...!!
چشم‌ها دروازه ورود عشق، قلب خانه آن؛ آغوش پناهگاهش، و اما بوسه ! من میگویم همه‌ی آن (:‌•.